سایت همسریابی موقت هلو


بلیط چارتری سپهر ۳۶۰برای کیش

بلیط هواپیما چارتر سپهر 360 بود یه جوری به هم وصل بودن، پویا رو که به خاطر میارم، بی اراده بلیط هواپیما چارتر سپهر 360 هم تو ذهنم نقش میبنده. ..

بلیط چارتری سپهر ۳۶۰برای کیش - بلیط چارتری


خرید بلیط چارتری سپهر ۳۶۰

بلیط هواپیما چارتر سپهر 360 و افسون مقابل میز بزرگی ایستاده بودند .پویا بغل بلیط چارتر سپهر 360 بود. جلو رفتم و مقابل بلیط چارتر سپهر ۳۶۰ ایستادم. بسته رو به دست پسرم دادم و با بغض گفتم: _ بذارید همیشه گردنش باشه تا خدا نگه دارش باشه. صورتمو جلو بردم و بوسه ای به گونه پویام گذاشتم و زمزمه کردم: _ تولدت مبارک پسر قشنگم. افسون با غیض نگام میکرد، اهمیتی ندادم و نگاه آخرمو به چهره ی ناراحت بلیط چارتر سپهر ۳۶۰ دوختم کردم. و با قدم هایی بلند از سالن خارج شدم. وارد باغ شدم و منتظر امیر موندم. با اومدن امیر خواستیم از عمارت خارج بشیم که صدای خاله مهری متوقفمون کرد:

_ سلما؟؟

ایستادم و به خاله نگاه کردم. با قدم هایی تند بهمون نزدیک شد و گفت: _ آقا میگه برای شام بمونید. نگاهی به امیر کردم و جواب دادم: _ نه خاله.فقط اومده بودم اون هدیه رو بدم به پسرم.ازطرف ما تشکر کن. تو آغوش هم فرو رفتیم که گفت: _ معلوم نیست دیدار بعدی کِی باشه.مواظب خودتون باشید.سالم زیادی به مادرت برسون.حلما کوچولو رو هم از طرف من ببوس.اینم از طرف من بده بهش.ناقابله.

بلیط چارتری سپهر ۳۶۰ با لبخند گفت: _ زحمت کشیدید

به کادویی که مقابلم گرفت نگاه کردم: _ این چه کاریه خاله؟؟تو دستم جاداد و گفت: _ ناقابله. بلیط چارتری سپهر ۳۶۰ با لبخند گفت: _ زحمت کشیدید. خاله لبخندی تحویلش داد. بعد از خداحافظی از عمارت خارج شدیم و بسرعت از اونجا دور شدیم تو راه برگشت هردو ساکت بودیم.امیر سام خیلی تو خودش بود.منم که از خدام بود این سکوت برقرار باشه تا بتونم تو افکار خودم غرق بشم. لحظه ای یاد پویا و بلیط چارتر سپهر ۳۶۰ از ذهنم دور نمیشد، میدونم این یه جور خیانت به حساب میاد ولی دست خودم نیست.پویا در کنار بلیط هواپیما چارتر سپهر 360 بود یه جوری به هم وصل بودن، پویا رو که به خاطر میارم، بی اراده بلیط هواپیما چارتر سپهر 360 هم تو ذهنم نقش میبنده. .. به خونه رسیدیم پایین پله ها نگاهی به خونه ی مامان انداختم و خطاب به بلیط چارتری سپهر ۳۶۰ گفتم: _ میشه حلمارو بیاری؟

بلیط چارتری سپهر ۳۶۰ کمی نگام کرد بعد از پله ها باال رفت

و سمت در رفتم و کلید و داخل قفل چرخوندم. بلیط چارتری سپهر ۳۶۰ کمی نگام کرد بعد از پله ها باال رفت.بخاطر دلخوری کوچیکی که از مامان داشتم ترجیح دادم این کارو به امیر محول کنم.وارد اتاق شدم و حین تعویض لباس بودم که صدای در به گوشم رسید.امیر وارد اتاق شد و خواست حلمارو داخل تختش بذاره که مقابلش ایستادم و حلمارو به آغوشم کشیدم.چهره غرق خوابشو بوسه باران کردم یه ساعت که نمی دیدمش عجیب دلتنگش می شدم. بلیط چارتری سپهر ۳۶۰ بدون هیچ حرفی به حمام رفت، روی تخت نشستم و به زندگی خودم فکر کردم. نمی دونم چقدر تو فکر بودم که امیر سام با حوله تن پوش مقابلم ایستاد و گفت: _ بچه رو بذار تو تختش راحت بخوابه.

حلمارو بیشتر به خودم فشردم و گفتم: _ دلم براش تنگ شده. طور خاصی نگام کرد و بطرف کمد لباسش رفت و مشغول پوشیدن لباس شد. بدون توجه به من چراغ هارو خاموش کرد و روی تخت طاق باز خوابید.تو تاریکی چشم چرخوندم تا چشام عادت کرد و کم کم نور مهتابو داخل اتاق دیدم. با حرص به سمتش برگشتم گفتم: _ مگه نمی بینی من نشستم؟

چرا چراغو خاموش میکنی؟ با صدای دورگه ای گفت: _ مگه تو منو تو زندگیت میبینی که من بخوام ببینم؟ متعجب به سمتش چرخیدم: _ منظورت چیه؟ _ منظورم واضحه امشب واقعا فهمیدم که تو زندگیت هیچ نقشی ندارم هیچ نقشی. _ این چه حرفیه امیر؟ _ واقعیته، اگه غیر اینه بگو. _ مگه میشه همسر آدم هیچ نقشی تو زندگیت نداشته باشه؟

مثل بچه ها حرف نزن لطفا. _ آره تو راست میگی چنین چیزی ممکن نیست . ولی تو فکرت چی؟ تو قلبت چی؟ اونجا هم حضور دارم؟ تو تاریکی به چشای براقش زول زدم و گفتم:

مطالب مشابه


آخرین مطالب