_ سایت صیغهیابی من دروغ گفتناتو از چشات میخونم پس سعی نکن به من دروغ بگی. بی اراده نگاهمو از چشماش گرفتم وقدمی عقب رفتم و گفتم: _ من دروغی نگفتم.تو زیادی حساس شدی. باز قدمی بهم نزدیک شد و گفت:
اون حلما بود ..مطمئنم اسمی که اون موقع شنیدم حلما بود ..سایت صیغهیابی بیچاره ات میکنم اگه بگی نه .بیچاره ات میکنم اگه بگی دروغه دلم میگه حلما بچه ی منه .به اگه باز بخوای دروغ بگی کاری میکنم از زندگی کردنت پشیمون بشی.
کانال همسریابی موقت تموم دنیامه
کانال همسریابی موقت تموم دنیامه چی میخوای از جونش؟؟
.. همسریابی هلو با عکس مگه بست نیست؟؟
همسریابی هلو با عکس مو ازم گرفتی کم بود؟؟
مگه نمیبینی که همسریابی هلو با عکس هم ازش بیزاره؟؟؟
چرا تمومش نمیکنی؟؟ چرا نمیذاری به حال خودم بمیرم؟؟
چرا میخوای دخترمم ازم بگیری؟؟ چرا نامرد؟؟
چرا نمیفهمی یه مادر چقدر براش سخته ..چقدر براش عذاب آوره ..چرا نمیذاری رنگ آرامشو ببینم؟؟؟ چرا...چرا...توحال خودم نبودم .گفتم و گفتم ... اشکام پشت سر هم می چکید...حتی دیگه انکار هم نکردم .اون موضوعو فهمیده بود، انکار کردنش کار سختی بود ..کانال همسریابی موقت سخت. همینطور یقه شو گرفته بودم و زار میزدم اصال نمیدونستم چطور داره نگاهم میکنه . نمیدونستم تا چه حد بهم نزدیکه ..انقدر حال بدی داشتم که هیچ چیز جز حمایت کردن از سایت همسریابی تهران برام اهمیتی نداشت. سایت همسریابی تهران مال من بود .سهم من بود نمیذارم اونو از من جدا کنند... هردو مچ دستمو گرفت که با قدرت دستامو ازش بیرون کشیدم و تو صورتش با صدای خفه ای گفتم: _ سایت همسریابی تهران حق منه ..بچه ی منه ..نمیذارم ازم جداش کنی .نمیذارم . فقط نگام کرد .انگار تو بهت و شک بود . با تقه ای که به در خورد وحشت زده به همسریابی هلو با عکس دختر نگاه کردم. اما اون کانال همسریابی موقت آروم بود و به من خیره بود. مشتی به سینه اش کوبیدم و با صدای آروم و حرصی گفتم: _ لعنتی آخر آبرومو میبری. گوشه ی دیوار ایستاد و به در اشاره کرد. دیگه کم مونده بود پس بیفتم؛چقدر خونسرده... صدامو صاف کردم و لرزان گفتم: _ بله؟؟
صدای بیتا به گوشم رسید: _ سایت صیغهیابی جان بیداری؟؟ خواستم بگم بیایی یه کم گپ بزنیم. لبمو به دندون گرفتم و همینطور که با همسریابی هلو با عکس دختر چشم تو چشم بودم گفتم: _ لباس عوض کنم میام.یکم چمدونو هم مرتب کنم.حتما میام عزیزم. _ باشه.پس من آشپزخونه ام. و صدای قدماش به گوشم رسید. دست و پام بی حس شده بود؛از شدت هیجان و استرس.
بی حال روی تخت نشستم که با پوزخند گفت: _ منتظر چی هستی؟؟ پاشو لباس عوض کن دیگه. از پرروییش حرصی شدم و گفتم: _ خجالت بکش. با لبخند جلو اومد و گفت: _ تو که باید منو بشناسی.من روی تو یکی سایت همسریابی با شماره خجالتی نیستم راستی .هنوز شبایی که با من گذروندی رو فراموش نکردم توچی؟؟ دیگه داشت زیاده روی میکرد، با حرص گفتم:
_ سایت همسریابی با شماره بی شرمی.من شوهر دارم.تو ام زن داری.این حرفا واقعا قباهت داره. _ شوهر؟؟؟ خب منم یه زمانی شوهرت بودم.میدونی چیه؟؟ لعن و نفرین من پشتته .چون خودتو از من گرفتی
.لعنت به تو همسریابی هلو با عکس لعنت .تو که میدونستی من کیم تو که فراموشی نداشتی...چرا بهم حالی نکردی تو در گذشته عشقم بودی؟چرا نگفتی چه جایگاهی تو زندگیم داشتی؟؟ هان؟؟ شوک زده نگاهش کردم: چی میگی تو؟؟ اگه میگفتم تو باورت میشد؟؟ تاخواست جوابی بده دستگیره ی در پایین کشیده شد و بعد صدای امیرسام پشتمو لرزوند: _ همسریابی هلو با عکس چرا درو قفل کردی؟؟ دیگه کم مونده بود غش کنم .دستمو جلوی دهنم گذاشتم و به همسریابی هلو با عکس دختر خیره شدم. سایت همسریابی با شماره ریلکس در کمد دیواری رو باز کرد و با اون هیکلش واردش شد و قبل از اینکه درو ببنده اشاره کرد که درو باز کنم. ناباورانه به در کمد که حاال بسته بود نگاه کردم که باز صدای امیرسام اومد:
_ سایت صیغهیابی ؟؟ کجایی پس؟ ..
_ سایت صیغهیابی ؟؟ کجایی پس؟ ..