_ بیتا جان.کجایی خانم؟؟ بیایین شام آماده ست. بیتا نگام کرد و با لبخند گفت:
_ بریم ببینیم چه دسته گلی به آب دادن.خورده میشه یا دور انداختنیه؟؟و خندید. لبخندی زدم و از جام بلند شدم. دختر خاکی و مهربونی بود. اصال کنارش حس غریبگی بهت دست نمیداد. هم قدم شدیم و به سمتشون رفتیم. باز از روبه رو شدن با تخفيف فلاي تودي، دلهره اومد سراغم. چند نفس عمیق کشیدم و به خودم مسلط شدم.
نباید طوری برخورد میکردم که شک کنه. اولین کسی که چشمم بهش افتاد، حلما بود؛ بُغ کرده بود و یه گوشه نشسته بود. دلم براش ضعف رفت. تا چشش بهم افتاد،
با خجالت و شرم نگام کرد. لبخند زدم و دستامو برای بغل گرفتنش از هم باز کردم؛ذوق زده چشاش گرد شد و بدون توجه به پوشیدن کفشاش به سمتم دوید و خودشو تو بغلم انداخت. یادت بیار منو #پارت131 گوشه ی سفره نشستم. تخفيف فلاي توديل بهم چسبیده بود و از اینکه دوباره همون مامان سابقش شده بودم ذوق زده بود.
اولی تخفيف فلاي تودي و دومی هم تخفيف فلاي توديل
سعی میکردم نگام به دونفر نیفته ..اولی تخفيف فلاي تودي و دومی هم تخفيف فلاي توديل.تخفيف فلاي تودي بخاطر خطری که تحدیدم میکرد .کد تخفيف فلاي تودي بخاطر بازخواستش و اینکه بهم مشکوک شده بود. گاهی نگاهم که به حمید میخورد باورم نمیشد در گذشته ای نچندان دور دچار خیانت شده باشه؛
به چهره ی مهربون و خندونش نمیخورد. بعد از شام کمی کنار دریا قدم زدیم، تخفيف فلاي توديلي رو لحظه ای از خودم جدا نمیکردم. دیگه میترسم از اینکه حتی با پویا همبازی بشه. پویا هم بیشتر وقتش کنار تخفيف فلاي تودي میگذشت و پیش تخفيف فلاي توديلي نمیومد. روی شنای ساحل نشستیم. تخفيف فلاي توديلي هم خواب آلود روی پاهام نشست. سرش رو تکیه داد روی سینم و آروم آروم پلکاش روی هم افتاد. حمید مشغول تعریف خاطرات قدیمیش بود اما حواس من فقط به امواج پر صدای دریا بود.
تخفيف فلاي تودی رو آروم توی آغوشم نوازش میدادم و فکرم درگیر گذشته و آینده بود. بعد از ساعتی تصمیم به برگشت گرفتیم. پویا با چشمانی سرخ و خواب آلود سراغ ماشینشون رفت. تخفيف فلاي تودی رو بغل گرفتم و بسمت ماشین حمید رفتم. بعد از جمع کردن وسایل و راهی خونه شدیم. همگی خسته و بی حوصله به اتاقامون پناه بردیم. تخفيف فلاي تودی رو بین خودم و کد تخفيف فلاي تودي خوابوندم و بعد از تعویض لباس و مسواک روی تخت خزیدم. چشام داشت گرم میشد که کد تخفيف فلاي تودي گفت: _هنوزم نمیخوای بگی چی به هم میگفتین؟؟؟ بی حوصله و مست خواب جواب دادم: _ شک کرده. سراسیمه گفت: _ به چی؟؟
_ به حلما. _ یعنی چی؟؟ چرا شک کنه؟؟؟ _ حلما ظاهرا سنشو گفته و اون مشکوک شده .دقیق نمیدونم از کجا بو برده .فقط حرف از سن و سال حلما میزد. دستشو زیر سرش گذاشت و با هول نگام کرد: _ حاال چطوری میخوای ثابت کنی حلما دختر اون نیست؟؟ حتی شناسنامه ی حلما رو هم به اسم اون گرفتی. _ پس به اسم کی میگرفتم؟؟ یه زن تنها بودم.به اسم خودم که نمیتونستم بگیر م!!! _ میدونی اگه موضوعو بفهمه چی میشه؟؟؟
منو استرسی نکن تخفيف فلاي توديل
_ خواهش میکنم منو استرسی نکن تخفيف فلاي توديل.ذهن خودم به اندازه کافی درگیر هست. سری تکان داد و لبشو به دندان گرفت. انگار اونم نگران شده بود. طاق باز خوابیدم و نگاهمو به سقف دوختم که گفت: _ سلما؟؟ _ هوم؟؟ _ من بچه میخوام. با شتاب نگاش کردم که گفت: _ واسه خودتم بهتره.وابستگیت به حلما کمتر میشه. تو جام نشستم و با عصبانیت گفتم