صدای پدرش به گوشم رسید: _ میشه اجازه بدید با هم حرف بزنند؟؟
اینطوری تکلیف ما بزرگترا هم مشخص میشه واال این آقا سامی ما بار اوله کسی رو برای ازدواج در نظر گرفته.و این یعنی دختر خانم شما واقعا خانم و با کماالته.آخه من روی انتخاب پسرم هیچ شکی ندارم. خرید بلیط هواپیما خارجی ماهان: _ شما لطف دارید .سلما جان بیا مادر. چشامو محکم روی هم خريد بليط هواپيما خارجی ماهان. دوس دارم از ته دل جیغ بزنم و بگم از اینجا برید. دوست دارم دستشونو بگیرم ببرم داخل اتاق و حلما رو نشونشون بدم و بگم اینو میبینید؟؟
این دختر منه به قول زنمو من یه زن بیوه ام .نه یه دختر که آقا سامی شما چنین انتخابی کرده ..اما مثل خیلی وقتای دیگه خودمو کنترل کردم و از آشپزخونه خارج شدم و رو به خرید بلیط هواپیما خارجی ماهان گفتم:
خرید بلیط هواپیما خارجی ماهان که انگار از بحث
_ بله؟؟ خرید بلیط هواپیما خارجی ماهان که انگار از بحث دیشبمون میدونست نظر من چیه با احتیاط گفت: _ متوجه شدی جناب هدایت به چه خاطر تشریف آوردند؟؟ با اخم جواب دادم:
_ بله متوجه شدم. خرید بلیط هواپیما خارجی ماهان آب دهانشو فرو داد و مردد به امیرسام و خانواده اش و سپس نگاهی به من کرد و گفت: _خب نظرت چیه مادر؟؟ جناب هدایت میگن حرف بزنید بهتره. نمیخواستم پیش اونا خرید بلیط هواپیمایی ماهان خارجیو کوچیک کنم با توپ و تشر یا عصبانیتم. پس نفس عمیقی کشیدم و محترمانه گفتم من قصد ازدواج ندارم .خرید بلیط هواپیمایی ماهان خارجی جان شما که در جریانی نمیدونم آقا امیر چه چیزی در من دیدن که پاپیش گذاشتن و مزاحم شما شدن ولی باید بگم صد در صد انتخابشون اشتباست نگاه هر چهار نفر روی من ثابت موند. کسی جراُت نکرد چیزی بگه ولی امیر سام این سکوتو شکست: _ معذرت میخوام که پیش شما بزرگترا من حرف میزنم ولی سلما خانم بذارید خودم تصمیم بگیرم که تصمیمم اشتباست یا خیر از نظر بنده تصمیم درست و شایسته ای گرفتم، اگه شما دلیلی برای حرفتون دارید بفرمایید ماهم متوجه بشیم. و منتظر به من خیره شد. دندونامو روی هم فشردم و فکر کردم:
_ می مردی اگه حرف نزنی. دستامو مشت کردم و گفتم:
_ دلیلش شخصیه. _ فکر نمیکنید برای رد کردن من، دلیل باید مطرح شه. _ نخیر.چون صالح نمیبینم. امیرسام با چشمای نافذ و ریز بین نگاهم کرد و گفت: _ منم دلیلی نمیبینم که جواب منفی بشنوم. صدای پدرش باعث شد مسیر نگاهم عوض شه:
_ امیرسام، پسرم البد دلیلی دارند که میگن نه .اصرار بیجا نکن. امیرسام نگاهشو دوباره روی من ثابت کرد و گفت: _ اجازه بدید یه صحبت با هم داشته باشیم. _ نیازی نیستاین بار خرید بلیط هواپیمایی ماهان خارجی رو به من تشر زد: _ سلما روشونو زمین ننداز.برید صحبتاتونو بکنید. و لب به قیمت بلیط خارجی هواپیمایی ماهان گرفت که یعنی زشته. کالفه بسمت اتاقی که مخصوص خرید بلیط هواپیمایی ماهان خارجی بود رفتم. دلم شور حلما رو میزد باید بهش سر میزدم اما موقعیت مناسبی نبود. پس رو به قیمت بلیط پروازهای خارجی ماهان گفتم: _ قیمت بلیط پروازهای خارجی ماهان چند لحظه بیایین. قیمت بلیط پروازهای خارجی ماهان با عذر خواهی از جاش بلند شد که اشاره کردم به حلما سر بزنه. سر تکان داد و من با خیال راحت وارد اتاق قیمت بلیط خارجی هواپیمایی ماهان شدم. امیرسام پشت سرم وارد شد و نشست: _ چرا زود تصمیم میگیرید شما؟؟؟
معموال کمی در این طور مواقع فکر میکنند.چقدر عجولید شما.یا شاید خیال میکنید همون جلسه ی اول بگید نه، واستون کالس داره و شا ن و شخصیت میاره آره؟؟ _ نخیر.هیچم چنین فکری نکردم. من حرف آخرو همین اول زدم.شما چطور به خودت اجازه دادی پا پیش بذاری و همراه خانواده بیای خواستگاری من؟؟اصال چرا من؟؟ منی که گمون میکردم بدونید قصد نزدیک شدن به جنس مخالفو ندارم. تو چشام زول زد و گفت: _حاال که اومدم... گناه کردم؟؟اخمامو تو هم کشیدم وگفتم: _اگه بدونی چیکار کردی...واست از گناه هم بدتره... _ خب بگو تا بدونم چیکار کردم؟ از اینکه طرز صحبتمون راحت شده بود، خوشم نیومد و گفتم: _من و شما راهمون ازهم جداست.من نه قصد ازدواج دارم نه عالقه ای به شما... زیر چشمی نگام کردو گفت: _علت؟ کالفه جواب دادم: _علتش شخصیه...چندبار بگم؟ _من تنها زمانی از پیشنهادم منصرف میشم که دلیل مخالفت شمارو بدونم.
دوست داشتم سرش داد بزنم تا تو گوشاش فرو بره که قصد ازدواج ندارم.
هیچوقت از آدمای سمج و پیله خوشم نمیومد، باحرص بهش زول زدم که گفت: _جای حرص خوردن جواب منو بدید. از جام با شدت بلند شدم و گفتم:
خريد بليط هواپيما خارجی ماهان
پس فکر نکنید به این سادگی دست بر میدارم خريد بليط هواپيما خارجی ماهان، من دلم هرچیزی رو بخواد باید به دستش بیاره.مگه اینکه نخواد...نه بنده اش...