پس به آنجا رفت. قبل از اینکه وارد شود صدای هق هق آرام بلیط چارتر تهران استانبول آنیل پرواز را شنید و نا خودآگاه دستانش مشت شد و قسمتی از کارت دعوت درون دستش مچاله شد. از اینکه بداند علت گریه ی همسرش وجود پیمان و پویاست عذاب میکشید.
خودش را کنترل کرد و تک سرفه ای کرد تا بلیط چارتر تهران استانبول آنیل پرواز متوجه ورودش شود. بليط چارتر تهران استانبول به سرعت خود را با شستن ظروف مشغول کرد و با صدای گرفته ای گفت: _ اومدی؟؟کیکتو گذاشتم روی میز.برو بخور تا واست قهوه بیارم.
پشت بليط چارتر تهران استانبول ایستاد
نمیخورم. پشت بليط چارتر تهران استانبول ایستاد و درحالی که چهره ی او را نمیدید، دست دور کمرش انداخت و گفت: _ خوبی؟؟ _ بلیط چارتری تهران استانبول ممکنه کسی بیاد داخل. _ کسی نمیاد.گفتم خوبی؟؟ _ خوبم امیر. _ پس چرا دمغی؟؟ _ چیزی نیست.برو بشین واست بستنی بیارم. _ گفتم که نمیخورم.هیچی نمیخوام.نگام کن. بليط چارتر تهران استانبول دستهایش را با لباسش خشک کرد و به سمت بلیط چارتری تهران استانبول بازگشت. بدون اینکه به چشمهایش نگاه کند گفت: _ بیا اینم نگاه. بلیط چارتری تهران استانبول دست زیر چونه ی او گذاشت و سرش را باال گرفت و گفت: _ میشه به گذشته فکر نکنی؟؟ بلیط چارتری از تهران به استانبول با حالت هول و دستپاچه ای گفت: _ فکر؟؟ نه نه ..من فکری نمیکنم .ببخش فقط یاد پویا افتادم.آخه تولد اونم هست._ فقط پویا؟؟ بلیط چارتر تهران استانبول علی بابا مردد نگاهی به او انداخت . و در حالی که این حس برای خودش هم ناراحت کننده بود، گفت:
_ من میدونم ناراحتت میکنه ولی گاهی افکارم دست خودم نیست. بلیط چارتری تهران استانبول نگاهش را به پایین دوخت. بلیط چارتر تهران استانبول علی بابا که میدانست ناراحتش کرده دستش را به دست گرفت و گفت: _ حاال چکارت داشت؟؟
بلیط چارتری تهران استانبول علی بابا نگاهش را باال گرفت و همینطور که به چشم های همسرش زول میزد، کارت دعوت را مقابل بلیط چارتر تهران استانبول علی بابا گرفت و گفت: _ واسه تولد پویا دعوت کرد، فردا شب
دست بلیط چارتری تهران استانبول علی بابا مقابلم قرار گرفت و گفت: _ واسه تولد پویا دعوت کرد، فرداشبه. به کارت دعوتی که تو دستاش بود نگاه کردم و دست بردم و ازش گرفتم. کمی مچاله شده بود. با چشایی اشکی بازش کردم و به متن داخلش چشم دوختم. اینطور که مشخصه تولد بزرگی ترتیب دادن. میون گریه لبخندی کنج لبم نشست. بلیط چارتری تهران استانبول علی بابا کالفه روی صندلی نشست و گفت: _ من نمیفهمم این گریه ها بخاطر چیه؟؟با دلخوری گفتم: _ نمیدونی؟؟ خب معلومه بخاطر پاره ی تنمه.مگه میشه از بچم چشم پوشی کنم؟؟ _ تو که حلما رو داری.چرا اینقدر خودتو عذاب میدی آخه؟؟
_ برو از بلیط چارتر تهران استانبول ارزان قیمت بپرس اگه سوگندو داشته باشی و منو نه آرومی؟؟ این چه حرفیه آخه؟؟ _ بلیط چارتر تهران استانبول آنیل پرواز اون پسر فقط ۹ ماه تو شکمت بوده، بعدم یه بار تو بیمارستان دیدیش و تمام، این ِ همه ز ج زدنت واسه چیه؟؟اونم بعد از گذشت یک سال. به تندی اشکامو پاک کردم و گفتم: _ تو درک نمیکنی امیر.حس مادرانه رو درک نمیکنی.توضیح دادن واست بی فایده ست. از آشپرخونه خارج شدم و به جمع خونواده مون پیوستم. تا آخرشب خودمو با بقیه مشغول کردم و به نگاهای بلیط چارتری تهران استانبول علی بابا اهمیتی ندادم. مگه دست خودمه که یاد پویا یا پیمان دست از سرم برنمیداره؟
از اول هم ازدواجم با امیر اشتباه بود. اگه چنین اشتباهی نکرده بودم، حاال نه اون عذاب میکشید و نه من مجبور بودم به خاطر افکارم جواب پس بدم. بلیط چارتری از تهران به استانبول فقط خودشو انداخت تو هچل با این ازدواج ..شامی که تدارک دیده بودم رو به کمک سوگند روی میز چیدیم و دور هم مشغول خوردن شدیم. کادوهای حلما هنوز روی میز بود و باز نشده بود، اگه حالم سر جاش بود حتما بازشون میکردم چون عاشق این کارم ولی موکولش کردم به بعد. بعد از شام خانواده ی امیر رفتن، بلیط چارتر تهران استانبول ارزان قیمت هم کمی تو کارا کمکم کرد و بعد رفت. حلما رو خوابوندم و تو تختش گذاشتم. خواستم برم حمام و یه دوش بگیرم که امیر مقابلم ایستاد. نگاش کردم و گفتم: _ چیه؟؟
_ ازم ناراحت نشو.تو درست میگی.من حس مادرانه رو درک نمیکنم._ مهم نیست. خواستم از کنارش رد شم که دستمو گرفت: _ کجا؟؟ _ میرم دوش بگیرم. _ منم بیام؟؟
امشب میخوام بلیط چارتر از تهران به استانبول شم
نگاش کردم، لبخند شیطونی رو لباش بود. ابرویی باال انداختم و گفتم: _ بچه شدی؟؟ _ امشب میخوام بلیط چارتر از تهران به استانبول شم.تازه فهمیدم چقدر بلیط چارتر از تهران به استانبول رو دوست داری آخه. دلم واسه قیافه ی مظلومش سوخت. دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و گفتم: _ خودتم که دوست داری. _ دارم ولی نه به اندازه ی تو. دستامو دور گردنش حلقه کردم و گونه شو بوسیدم .ذوق زده نگام کرد و منو بخودش فشرد و عقب عقب به سمت حمام رفت . روبروی آینه موهای مرطوبمو برس کشیدم و یهو گفتم: _ فردا میری؟؟ بلیط چارتری از تهران به استانبول حوله تن پوششو از تنش بیرون آورد و گفت: _ کجا؟؟ مردد جواب دادم: _ تولد پویا.