سایت همسریابی موقت هلو


راه ثبت نام در سایت ازدواج دائم آغاز نو

راستی ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم حاضره؟؟ _ بله.مامان از شما هم زودتر آماده شد. _ خب ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم یه نفره.ما سه نفریم.

راه ثبت نام در سایت ازدواج دائم آغاز نو - سایت ازدواج


ثبت نام در سایت ازدواج دائم هلو

دروغگو شدی مهری.!!! _ آقا من دروغی نگفتم.

_ پس چرا میگی عروسی اقوام شوهرت؟؟

از کِی تا حاال سلما قوم شوهرت شده؟؟

چرا بهم نگفتی قراره ازدواج کنه؟؟ هان؟؟

مشکلی برای ثبت نام در سایت ازدواج دائم بوجود بیاره

اگه بفهمه دوستش اومده سلما رو گرفته ممکنه مشکلی برای ثبت نام در سایت ازدواج دائم بوجود بیاره.مهری به خودش آمد و رو به پیمان گفت: _ آقا باور کنید من خبر نداشتم قراره ازدواج کنه.دو روز پیش زنگ زدم حالشونو بپرسم که دعوتم کردن.اگه میدونستم بهتون میگفتم.من نمیدونستم اینقدر این موضوع برای شما مهمه. پیمان چنگی به موهاش زد و کالفه تر از قبل گفت: _ اسمش.اسمش چیه؟؟

مهری مردد به پیمان زول زد و خودش را به فکر فرو برد و گفت: _ آقا باور کنید درست یادم نیست.حامد .نه شاید رضا وای آقا حضور ذهن جدیدا خیلی چیزا فراموشم میشه شرمنده تون شدم.حاال خودتونو ناراحت ندارم  نکنید اون دختر که رفته سر زندگیش.شما هم خیلی وقته ازش جدا شدید.دیگه چه اهمیتی داره! ؟

با چشم های به خون نشسته به مهری خیره شد و از بین دندان هایش غرید: _ برو ..برو مهری  مهری که دید هوا پس است دو پا داشت دو پای دیگر هم قرض گرفت و بسرعت از آن اتاق خارج شد. _ سلما آماده شدی؟؟ _ آره آره.دارم میامعجله کن دختر.حلما تو ماشین تنهاست. _ اومدم. ساک حلما رو به دستش سپردم و گفتم: _ کلی وسیله الزم بود براش بردارم.اینم خدمت شما. _ وااااااای چی ریختی توی این دختر؟؟

نکنه گهواره شو توش جا دادی هان؟؟؟

و خندید.دیوونه ای نثارش کردم و به کل خونه نگاه کردم. ثبت نام در سایت ازدواج دائم

دستشو پشت کمرم گذاشت و بسمت در هولم داد و گفت: _ چیزی جانمونده دختر خوب.کل خونه رو که بار کردی. _ امیر سام چیزای واجبو برداشتم دیگه.حاال تا آخر سفر باز بگو. خنده ای کرد و سری تکان داد که گفتم: _ راستی ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم حاضره؟؟ _ بله.مامان از شما هم زودتر آماده شد. _ خب ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم یه نفره.ما سه نفریم. _ باشه.من تسلیم.بیا بیرون درو قفل کنم. از خونه خارج شدم و ثبت نام در سایت ازدواج دائم کل درها رو قفل کرد. ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم کنار حلما صندلی عقب نشسته بود: _ ثبت نام در سایت ازدواج دائمی همراه اول جلو می نشستی. _ راحتم دخترم.شما هم راحت باشید. _ تعارفی شدی هاااا.اگه اصرارای ثبت نام در سایت ازدواج دائم نبود این سفرو هم با ما نمیومدی. _ نمیخوام مزاحم شما باشم. با ناراحتی نشستم جلو و به سمتش چرخیدم و گفتم: _ واقعا که ثبت نام در سایت ازدواج دائمی همراه اول این حرفا چیه آخه؟؟

_ مادرجون دو روز از زندگیتون نگذشته من سر بارتون باشم؟؟

اونم تو ماه عسلتون؟؟ثبت نام سایت ازدواج دائم سوار ماشین شد و جای من جواب داد: _ اتفاقا این جوری مزه اش بیشتره مادرجون.دیگه هم منو سلما رو با این حرفا ناراحت نکنید. آینه مقابلشو تنظیم کرد و رو به من گفت: _ بریم خانمی؟؟

ثبت نام در سایت ازدواج دائمی همراه اول و حلما گذشت

_ بریم. و براه افتادیم.اینم ماه عسل من و ثبت نام سایت ازدواج دائم که همراه ثبت نام در سایت ازدواج دائمی همراه اول و حلما گذشت به شیرینی عسل به قول سامی مزه اش بیشتر بود که مامان همراهمون بود. دوست نداشتم هیچوقت تنهاش بذارم، چون اینطوری دلم شورشو میزد و سفر برام مزه ای نداشت. به چند شهر مختلف سفر کردیم و به قول معروف کمی ایران گردی کردیم و چه زیبا بود سفر به شهر های زیبا و دوست داشتنی وطنت. بعد از ده روز به خونه برگشتیم .سفر تو هوای سرد هم حال و هوای خاص خودشو داشت. اوایل زمستان بود و هوا سرد و دلچسب. گاهی بارش برف و بوران باعث میشد به محیطی پناه ببرم و گاهی توی برف با ثبت نام سایت ازدواج دائم قدم میزدیم و مامان زحمت مراقبت از حلما رو میکشید. دو هفته از ازدواجمون گذشته سامی خیلی هوامونو داره و لحظات خوبی رو برامون میسازه. گاهی اوقات دوست دارم کلی عشق و محبت نثارش کنم اما سام برای من شبیه دوستیه که تازه دارم باهاش احساس صمیمیت میکنم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب