سایت همسریابی موقت هلو


سایت همسریابی صیغه ای معتبر

سایت همسریابی صیغه ای نیشش شل شد و پشتم خودشو پنهون کرد. حمید تعارف کرد که داخل بریم. ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان چمدونها رو حمل کرد و به داخل رسوند.

سایت همسریابی صیغه ای معتبر - همسریابی


سایت همسریابی صیغه ای

زندگی من و همسریابی یا صیغه ای رنگ و بویی دیگه گرفته بود. سعی میکردم دیگه با سهل انگاریم آزارش ندم. وقتمو صرف اونو ورود به پنل کاربری میکردم.اما انکار نمیکنم که توی تنهاییم باز یاد دو نفر همیشه همراهم بود.

نمیتونستم برای همیشه فراموششون کنم. به این فکر میکردم که چه حال و روزی دارن؟؟ زندگیشون چطور میگذره؟؟ اما زمانی که همسریابی یا صیغه ای بود تمام فکرمو درگیر اون میکردم.

 

حاال ورود به پنل کاربری سال و نیمشه

کلی بلبل زبونی میکنه و بزرگ شده. نزدیک عید نوروزه هوا گرفته و سرده .انگار قراره این آخرسالی برف خوبی بباره، تمیزکاری خونه تموم شده و همه جا از تمیزی برق میزنه.البته اگه شیطونی حلما بذاره عصر قراره همراه همسریابی یا صیغه ای بریم خرید.

حلما با لباس و کفش نو کلی لذت می برد و توی خونه یه ریز کفشهای نباتی رنگشو می پوشید و می دوید. چمدونها رو بستم.صبح قراره حرکت کنیم.مامان اینا امروز رفتن و خیالم از بابتش راحت بود. وقتی کارا تموم شد، حموم کردم و برای خواب آماده شدم. روی تخت خزیدم. سایت زن یابی صیغه ای و حلما خواب بودند.

جای خواب صیغه موقت رو جدا کرده بودم ولی گاهی شبا خودشو بین ما جا میداد و میخوابید.اما امشب تو اتاق خودش خوابیده. پشت به ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان دراز کشیدم که خودشو بهم چسبوند و دستشو دورم حلقه کرد. به قدری خسته بودم که سریع خوابم برد.

روز بعد حرکت کردیم به سمت شمال قرار بود بریم منزل یکی از دوستای سایت زن یابی صیغه ای داخل رامسر دیروز وقت خرید مقداری سوغات براشون گرفتیم تا دست خالی نرفته باشیم. گاهی بین راه می ایستادیم. چند بار به خاطر صیغه موقت مجبور شدیم بایستیم

باالخره بعد از گذشت ۶ ساعت به رامسر رسیدیم. هوا کمی سرد بود و هربار که بیرون میرفتیم دماغ صیغه موقت قرمز میشد و قیافه ی بامزه ای پیدا میکرد. ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان مقابل منزل دوستش نگه داشت و ما پیاده شدیم. ظهر بود و خیابون نسبتا خلوت. مرد و زن جوونی به استقبالمون اومدند. با روی باز جلو رفتم و مشغول احوال پرسی شدم. دوست ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان که اسمش حمید بود با روی باز گفت: _ خیلی خوش اومدید سلما خانم.مشتاق دیدار. لبخندی زدم و جواب دادم:

_ خیلی ممنونم.لطف دارید. و روی همسرشو بوسیدم که خودشو معرفی کرد: _ بیتا هستم عزیزم.خیلی از دیدنت خوشحالم. _ منم همینطورمیر و سایت زن صیغه یابی به ما ملحق شدند که سایت زن صیغه یابی مانتومو کشید و گفت: _ مامان، نی نی شون کو؟؟

با لبخند به بیتا نگاه کردم که پر ذوق رو به سایت زن صیغه یابی جواب داد: _ ای جانم.نی نی نداریم خاله.ولی یه مهمون واسمون میاد که نی نی داره. سایت همسریابی صیغه ای نیشش شل شد و پشتم خودشو پنهون کرد.

حمید تعارف کرد که داخل بریم. ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان چمدونها رو حمل کرد و به داخل رسوند.حمید هم کمکش کرد. با تعارف بیتا وارد خونه شدیم. سایت همسریابی صیغه ای هم مانتوی منو سفت چسبیده بود و همراهم میومد.

سایت همسریابی صیغه ای با ذوق به تاب گوشه ی حیاط زول زد و گفت: _ مامان تابم دارن. و به سمتش دوید. بیتا با ذوق به زول زد و گفت: _ چقدر شیرینه، چند سالشه؟؟

_ چهار سال و نیمشه. _ مگه چند وقته با آقا سایت زن یابی صیغه ای ازدواج کردید؟؟بخندم روی لبام خشکید و من من کنان گفتم: _ میدونی .چون سایت همسریابی صیغه ای خیلی پیش فعاله، به همه میگم چهار سال و نیمشه.آخه چشم میزنن.

همسریابی یا صیغه ای به حمام رفت

بیتا به آشپزخونه رفت تا وسایل پذیرایی رو آماده کنه. حمید هم اتاقی رو نشونمون داد تا لباس عوض کنیم و دوش بگیریم. همسریابی یا صیغه ای به حمام رفت و منم ترجیح دادم همراه برم تا اونو هم حمام کنم. لباس تعویض کردم و منتظر سایت زن یابی صیغه ای موندم تابا هم به پذیرایی بریم. از پنجره به حیاط نگاه کردم.

ورود به پنل کاربری مشغول تاب خوردن بود

مطالب مشابه


آخرین مطالب