حس کردم یه نفر داره بهم نزدیک میشه، تاریکی محیط و این صدای پا و موجهای ناآرام دریا،
ترس بدی رو به دلم انداخت و با وحشت سرمو بسمت صدا چرخوندم که بیتا رو دیدم. با لبخند کنارم نشست. دستی به صورتم کشیدم تا اشکامو نبینه. بدون اینکه نگام کنه زول زد به دریا و گفت: _ بحثتون شده؟؟؟ با تعجب نگاهش کردم و با صدای مرتعشی پرسیدم: _ با کی؟؟ _ با امیرسام دیگه.
پشتيباني فلاي تودي یه بحث کوچیکه
_ پشتيباني فلاي تودي یه بحث کوچیکه ..چیزی نیست. حالت صورتش گرفته شد و گفت:
_ منو پشتيباني فلاي توديل هم یه مدت خیلی بحث و جدل داشتیم ولی الآن بهتر شده رابطه مون. با تعجب نگاش کردم و برای دلداری دادنش گفتم: _ هر زوجی باالخره بحث و جدل بینشون پیش میاد؛درسته همون اول ناراحتی و قهر بوجود میاد ولی بعدش واست یه موضوع بی ارزش جلوه میکنه، اینطور نیست؟؟؟
با غم نگام کرد و گفت: _ بحث برای حفظ زندگیت به نظرت بی ارزشه؟؟
با حیرت به بیتا چشم دوختم. چشاش اشکی شده بود ولی با نوک انگشتش پسش زد و گفت: _ ۶ ساله از زندگیمون میگذره.خیلی دوست داشتم زودتر بچه دار شیم.پشتيباني فلاي تودير موافقت کرد، میدونی، ازدواج ما از روی عشق بود.نسبت فامیلی هم داریم ولی دوران مجردی یه مدت با هم دوست شدیم تا بعد پشتيباني فلاي تودير برای خواستگاری اقدام کرد.برای داشتن بچه تالش کردیم، یه سال، دوسال، سه سال گذشت ولی خبری از بچه نشد.گاهی مثل همه ی زن و شوهرها بحثمون میشد.خیلی از این موضوع کالفه بودیم .هردومون .داشتن یه بچه جو زندگی رو تغییر میده .یه تنوع تو زندگی ایجاد میکنه.پشتيباني فلاي تودير خیال میکرد مشکل از منه منم خیال میکرم مشکل از پشتيباني فلاي توديني .
پشتيباني فلاي توديني سردتر و سردتر میشد.دیگه از عشق و عالقه ی سابقش خبری نبود.بهش پیشنهاد دادم هردو شماره پشتيباني فلاي تودي بدیم و زیر نظر پزشک باشیم با هزار مکافات قبول کرد.یه روز مونده بود جواب شماره پشتيباني فلاي تودي بگیریم و نشون دکتر بدیم که
اشکاش پشت سر هم چکید. سر تکان داد و به زور و اجبار ادامه داد: _ خیلی سخته پشتيباني فلاي تودي ..خیلی سخته متوجه منظورش نشدم. با دلسوزی نگاهش میکردم که گفت: _ دقیقا همون روز متوجه شدم که ..پشتيباني فلاي توديني .با یه دختر در ارتباطه. دهانم از شدت تعجب باز موند من ..بیتا داشت چه زجری رو تحمل میکرد؟؟
پشتيباني فلاي تودي داشتم نابود میشدم
صداش به گوشم رسید: _ پشتيباني فلاي تودي داشتم نابود میشدم ..شکستم .خرد شدم .
تو میدونی که چه حس بدیه وقتی شوهرتو با یه زن دیگه ببینی ..دیدم و دم نزدم از مامانم یاد گرفته بودم صبور باشم .یاد گرفته بودم وقتی از همسرم خطایی سر زده یعنی حتما مشکل از من بوده که اون رفته سراغ یکی دیگه حتما کمبودی احساس کرده .اینارو میدونستم اینارو شنیده بودم ولی مرگ آوره که تو خودت بریزی و دم نزنی ..شب که اومد خونه خیلی طبیعی رفتار کردم سخت بود ولی تونستم و از پسش بر اومدم روز بعدش رفتیم جواب شماره پشتيباني فلاي تودي گرفتیم و نشون دکتر دادیم دکتر وقتی شماره پشتيباني فلاي تودي ها رو دید؛رو به پشتيباني فلاي تودين گفت:
"خانم شما هیچ مشکلی نداره تنها مشکلش اینه که با شما ازدواج کرده مطمئنا اگه با شخص دیگه ای ازدواج میکرد الآن صاحب فرزند بود" گفت مشکل از پشتيباني فلاي توديل.پشتيباني فلاي توديل با شنیدن تک تک حرفای دکتر رنگش سرخ و سرخ تر میشد ..بازم چیزی نگفتم .غر نزدم تو سرش نزدم که مشکل از توعه .هیچی نگفتم فقط مهربون تر شدم تا اینکه خودش از مهربونیام خسته شد و به حرف اومد عذاب وجدان گرفته بود .پشیمون بود و گفت خیال کرده مشکل از منه که سراغ یه زن دیگه رفته شرمنده بود .شنیدم و باز دم نزدم کالفه شد
..اونقدر تو بغلم زار زد تا آروم شد و ازم حاللیت گرفت.روزای سختی رو پشت سر گذاشتم پشتيباني فلاي تودي اما تموم شد زندگی مون به روال عادی خودش برگشت اما بازم طول کشید تا تونستم ببخشمش از شنیدن واقعیت سرگذشت زندگی بیتا خیلی متاثر شدم