با این شنل یک حال دیگه ای می شدم.باید، تو این بازیی که این آدما راه انداختن، همه چی تموم باشم. شاید باالخره ازشون خالص شدم... عجب غوغایی...! عجب آدمای رنگا به رنگی...! این همه آدم، با شکل و شمایل مختلف، تو عمارت به این بزرگی جمع شدند و من هنوز موندم، این جا متعلق به کیه؟ و یا جشن برای چه شخصی گرفته شده؟ عمارت، یک دیزاین فوق العاده شیکی داشت؛ یک دایره ی بزرگ تو سالنی که االن حضور دارم. لوسترای شیک و خیلی بزرگ وسط همین سالن، چراغایی که تو زمین، جلب توجه خاصی داشت؛ پله هایی طالیی مانند، حالت مار پیچی به سمت باال...خالصه چی بگم دیگه؟ هر چی بگم بازم کم گفتم. همسریابی موقت تبریز بدبخت هم از خجالت نمیدونم، از ترس، یا از چیز دیگه ای، بغل دست همسر یابی موقت بودم و هر جا که اون می رفت، مثل مرغای گیج دنبالش می دوییدم.
همسر یابی موقت قم ، از ترس به دو قسمت مساوی تقسیم شدم.
حالا خوبه چند دقیقه ای تصمیم گرفته سرجاش بایسته و کوفت و زهر مار بخوره؛ همین جور به دیزاین نگاه می کردم که با صدای بلند همسر یابی موقت قم ، از ترس به دو قسمت مساوی تقسیم شدم. طرف صحبتش من بودم... همسر یابی موقت: - به به، شیرین عسل شوهر یابی موقت جونو ببین! ساده ولی خوردنی شدی بال. چشمکی نثارم کرد که دلم می خواست با انگشتام چشم هاشو از کاسه در بیارم و تو دهن همسر یابی موقت مشهد جونش که تا حلق بهش چسبیده بود، بکنم. توجهی نکردم و رومو اونور کردم که دوباره گفت: - ای بابا، تو که هنوز ما رو تحویل نمی گیری بانو. انگار شوهر یابی موقت خیلی بهت رسیده که فقط با اون آرومی! سرم رو بلند کردم و با حرص و نفرت تمام بهش نگاه کردم. خندید و گفت: - اوخ، همسر یابی موقت مشهد ببین چشم هاشو؟ ببین، چه ضعف خاصی داره. خواستم دهن باز کنم که چیزی از پشت تو کمرم فرو رفت و خفه خون گرفتم؛ بهش نگاه کردم که با چشم و ابرو بهم اشاره می کرد، دهنم رو ببندم. پوفی کردم و روم رو اونور کردم که صدای شوهر یابی موقت رو شنیدم. -: منو همسر یابی موقت جان می ریم می رقصیم. فعال.
همسر یابی موقت شیراز رو وسط سالن برد
از شنلم گرفت و بدون اینکه بفهمم چی گفت، همسر یابی موقت شیراز رو وسط سالن برد؛ جایی که حدودی از زوج ها، در حال رقص بودند. البته چه رقصی؟مریض بودند که اینجوری به هم چسبیده بودند. یا فکر کنم بهشون چسب زدند که نمی تونستند حداقل کمی فاصلشون رو رعایت کنن. منو باش در مورد چی حرف میزنم؛ آخه مگه من با این شنل پوش قدیمی که یک سره باهاش تماس برقرار می کنم؟! هعی ، دیوانه شدم دیگه. یا بگو بیاد، یا خودم میام ها.. حاال بازم جای شکرش باقیه که اون همسر یابی موقت قم چندش بهم دست نمیزنه و االن از دستش خالص شدم. رخ به رخ شوهر یابی موقت بودم و اون هم به ساخته ی همسر یابی موقت تهران از کمرم گرفته بود و همین طوری تکون می خورد. حواسش به اینور و اونور بود؛ انگار دنبال کس خاصی می گشت. اهمیتی ندادم و فقط به دکمه ی پیراهنش نگاه کردم. تو فکر بودم که یهو فاصلمون کوتاه تر شد و تقریبا تو بغلش رفته بودم. خوبه، خوبه. همسریابی موقت اصفهان در مورد این آدما می گفتم، حاال به خودمونم چسب دو قلو زدند.
- با داد کوتاه گفتم: -هوی روانی، فاصلت رو رعایت کن. چندشم میشه. به صورتش نگاه کردم که دیدم چشماش گرد شده و به من زل میزنه.شونه ای باال انداختم و گفتم: - چیه؟
- چرا اینجوری نگاهم می کنی؟
- از بازوم گرفت و در حالی که کاله شنل رو از سرم در می آورد، گفت: - هیچی، قابل درک نیستی. یک روز تو آغوشمی و ساکت، یک روز داد و فریاد میکنی از اینکه بهت نزدیک بشم.
- چند چندی با همسر یابی موقت تهران؟ اداشو در آوردم و گفت: - کی به کی میگه؟ تو همسریابی موقت تبریز هم قابل درک نیستی. یک روز نمیشه تو رو با همسر یابی موقت حتی خورد.
- یک روز دیگه انقدر مهربون میشی که شک می کنم اصال جزوی از آدمایی مثل شاهی کپک باشی. دستمو گرفت و یک چرخش کوچولو بهم داد؛ بگم ذوق نکردم، دروغ گفتم. عین چی خر کیف شدم. دوباره حصار آغوشش شدم که گفت: - من مثل اون نیستم. من فقط بدم، همین. : -خوب اونم بده!