عد از یه حموم گرم، همراه سفر با قطار چه مزایایی دارد؟ لباس پوشیدیم و به نشیمن رفتیم. بیتا زحمت پذیرایی رو کشید و برای آماده کردن غذا به آشپزخانه برگشت. فلاي تودي بليط قطاري سرشو روی پام گذاشت و چشاش گرم خواب شد. همینطور که موهای مرطوبشو نوازش میکردم به صحبت حمید و امیر گوش سپردم: حمید: _ ما که مثل شما هول نیستیم.آخر نفهمیدم کِی ازدواج کردی و کِی بچه دار شدی، عجب آب زیر کاهی هستی تو. امیرخندید و گفت: _ من چیکار کنم تو تنبلی.من زرنگ بودم زود عمل کردم. صدای بیتا از آشپزخونه به گوشمون رسید:
فلاي تودي بليط قطار هم با کنجکاوی پرسید
_ حمید جان، مهمونا نرسیدن؟؟ میخوام سفره بندازما. متعجب به حمید چشم دوختم، فلاي تودي بليط قطار هم با کنجکاوی پرسید: _ مگه مهمون دیگه ای هم دارید؟؟ حمید بهترین راه برای خرید بلیط قطار چیست؟
زنان تلفن همراهشو برداشت و حین شماره گرفتن گفت: _ گفتم بعد از چند سال داری میای بهتره به یاد قدیم دور هم جمع شیم. فلاي تودي بليط قطار اخمی کرد و گفت: _ با کی؟؟ حمید بی توجه به امیر به فرد پشت خط گفت: _ کجایی پسر؟؟
..جدی رسیدی؟ اومدم .. اومدم .. تماسو قطع کرد و خطاب به بیتا گفت: _ خانم رسیدنو بسمت بیرون رفت.نگاهی به چهره ی فلاي تودي بليط قطار انداختم و پرسیدم: _ اگه مهمون دارن کاش ما میرفتیم هتل فلاي تودي بليط هواپيما. ابرویی باال انداخت و گفت: _ احیانا از دوستای مشترکمونه ولی اینکه کیه رو نمیدونم. رو بغل گرفتم و گفتم: _ برم سفر با قطار چه مزایایی دارد؟
رو بذارم توی اتاق، میام. سری تکان داد و به در نشیمن چشم دوخت. سفر با قطار چه مزایایی دارد؟ رو روی تخت گذاشتم و به آشپزخونه رفتم. بیتا مشغول آماده کردن ساالد بود که گفتم: _ کمک نمیخوای؟؟ با بهترین راه برای خرید بلیط قطار چیست؟ نگام کرد و گفت: _ خسته ای سلما جان خودم کارارو انجام میدم. روی صندلی مقابلش نشستم و گفتم: _ اهل تعارف نیستم پس تو هم نباش. با بهترین راه برای خرید بلیط قطار چیست؟ ظرف ساالدو مقابلم هول داد و گفت: _ پس زحمت اینا با تو، من ظرف و ظروفو آماده کنم. خوشحال از اینکه بدون تعارف حرفشو زده به کارم مشغول شدم .تو فکر بودم که صدای حمید به گوشمون رسید: _ خانم بیا استقبال.نا سالمتی مهمون اومده هااا بیتا لبشو دندون گرفت و گفت:
_ چرا ماتتون برده شما ها؟؟؟
فلاي تودي بليط هواپيما؟؟
مگه نمیشناسی؟؟؟
پیمانه بابا .ببینم چند وقته همو ندیدین؟؟
فلاي تودي بليط قطاري دراز کرد
پیمان با بهت دستشو سمت فلاي تودي بليط قطاري دراز کرد و فلاي تودي بليط قطاري با بی میلی دستشو فشر د.
افسون نگاه برزخیش روی من ثابت موند. شیر آبو بستم و از آشپزخونه خارج شدم، پاهام سست بود و توانایی راه رفتن نداشتم.برای آبرو داری سالم دادم که نگاه پیمان میخ من شد. از ترس اینکه فلاي تودي بليط قطار عصبی نشه نگاهمو به سمت افسون سوق دادم و سالم دادم. پیمان که آهسته جوابمو داد ولی افسون پشت چشمی نازک کرد و گفت: _ نگفتین مهمون دارین!! حمید که از رفتار ما زیادی متعجب بود گفت: _ واال خواستم غافل گیر کنم همه تونو.نمیدونستم ناراحت میشین. بعدرو به امیرو پیمان گفت: _ ببینم مشکلی بینتونه مگه؟؟این بچه بازیا چیه؟؟ روی همو ببوسید ببینم. پیمان به حرف اومد: _ نه.چه مشکلی؟؟ بعد دستشو روی شونه ی امیر گذاشت وگفت: _ امیر دوست من بوده و هنوزم هست