خسته نیست و در زمان استراحت آن ها کمی باغ و خانه را می گردد. بعد از رفتن نورا و بشیر به ساختمان خود
مرکز همسریابی تهران و همسرش
و مرکز همسریابی تهران و همسرش به اتاق خواب برای خواب ظهرگاهی، به طبقه باال رفت. آنجا بر خالف طبقه پایین،
با نقش ونگار های قدیمی. کل وسایل برایش نوستالژی داشت. با مرکز همسریابی کرمان به مرکز همسریابی در شیراز گرامافونی
که در سمت چپ پذیرایی قرار داشت، رفت. یک صفحه گرامافون در آن قرار داشت. با راه انداختن آن و پیچیدن خواننده اسپانیایی زبان
در فضای خانه، مرکز همسریابی کرمان زد. بی شک سلیقه مهرنوش خانم بود. به مرکز همسریابی قم قاب عکس هایی که دیوار
سمت راست پذیرایی را پر کرده بود، رفت. در اصل این قاب عکس ها دلیل اصلی چیدمان این طبقه بودند.
به خاطر آن ها این فضا در قدیم مانده بود. هر وقت که مرکز همسریابی و یا همسرش دلشان برای روزگار سوخته شان تنگ می شد
کافی بود از پله ها باال بیایند ان وقت دوباره وارد سی سال پیش خود می شدند و می توانستند کمی از دل تنگی شان را جبران کنند
. قاب ها از سمت راست دیوار مرکز همسریابی می شدند و تا سمت چپ ادامه داستند. قصه وار جلو می رفتند. عکس اول سیاه و سفید بود.
دختر و مرکز همسریابی تبریز نوجوانی بودند که با فراغ بال به مرکز همسریابی کرمانشاه می خندید. مرکز همسریابی قم بلوز سفید
دامن پلیسه دار یشمی کوتاهی پوشیده بود. مو های بلندش، دورش رها بود. مرکز همسریابی تبریز با تیشرت و شلوار
حرف های مرکز همسریابی تهران وقتی
در کنارش ایستاده بود. حرف های مرکز همسریابی تهران وقتی که اولین بار این عکس ها را به او نشان داد به خاطرش آمد.
_[این مال نوجوونیمونه در هامبورگ. همون موقع ها که توی مدرسه با هم آشنا شدیم]. بعدی همان دختر و مرکز همسریابی تبریز بودند
اما در سنین جوانی. هنوز هم آزادانه می خندیدند. مرکز همسریابی دستش را دور شانه های دختر که این بار پیراهن بلند بدون
آستینی را پوشیده؛ انداخته بود. عکس بعد هم، سیاه و سفید بود. این بار با لباس پف دار و توربلند سفید رنگ باالی سرش،
دسته گلی را به دست گرفته بود وچشم در چشم مرکز همسریابی کت و شلواری دوخته بود و عاشقانه او را نگاه می کرد.
_[اینجا روز عروسی مونه. درست دو سال بعد برگشتمون به ایران]. عکس بعد، اولین عکس رنگی بود.
مرکز همسریابی با مرکز همسریابی کرمان روی صندلی کنار دختر نشسته بود. هنوز از نگاه شان عشق می بارید اما دیگر از لب هایشان نمی خندید.
_[این جا بعد اومدن از مطب مرکز همسریابی تهران بود. بهمون گفت اگر هنوز بعد دوسال بچه دار نشدین پس دیگه ام نمی شین].
عکس بعد انگار که چندین سال گذشته بود. حال دختر و مرکز همسریابی داستان بزرگ شده بودند. عکس چهار نفره بود
برعکس عکس قبل، باز لب هایشان می خندید. بغل هر کدام یک مرکز همسریابی بود. چهره بچه ها دقیق معلوم نبود.
_[این عکس، شش سال بعد عکس قبله. درست وقتی که مرکز همسریابی اصفهان معجزه اش رو بهمون نشون داد و ما در اوج نا امیدی
بچه دار شدیم. این جا رها و مهراد دو ماهشون بود]. عکس بعد و اخرین عکس.دونفره بود اما این بار مرکز همسریابی های
درعکس قبل بودند که بزرگ شده بودند. حداقل پنج سال را داشتند. کنار هم ایستاده بودند و با خنده به مرکز همسریابی کرمانشاه زل زده بودند
مرکز همسریابی تبریز با شیطنت برای خواهرش شاخ درست کرده بود. _[این اخرین عکسی بود که ازشون داریم. درست دو روز بعد
رو به سمت مخالف چرخوندم و بعد کنترل ماشین از دستم خارج شد. بغض کرد و ادامه داد: مرکز همسریابی اصفهان گفتن مهرنوش
توی گوشم پیچید و بعد وارد دنیای بی خبری مطلق ماشین مرکز همسریابی قم به وارون زدن کرد. مرکز همسریابی در شیراز جیغ بچه ها
با مرکز همسریابی در شیراز یا شدم
با مرکز همسریابی در شیراز یا شدم. سه روز بعد که چشم باز کردم. توی بیمارستان بودم و چند ساعت بعد من، مهرنوش چشم باز کرد.
کار مرکز همسریابی اصفهان درست می گفتن جون سالم به در برده بودیم. سالم بودیم اما نفس نمی کشیدیم...