با چشای ریز شده و دقیق نگام کرد . کانال همسریابی موقت و صیغه سایت همسریابی با تعجب و ترس به ما خیره بودند. بیشتر از این موندنو جایز ندونستم و دست صیغه سایت همسریابی رو کشیدم و بسمت بقیه قدم بر داشتم که صداش باز هول و استرس رو به جونم انداخت:
مگه همسریابی شیدایی های منو ندیدی یا نشنیدی؟؟
گرچه اگرم زنده بود الآن مال تو بود .به من نفعی نمیرسید.چرا قصد داری داغ دلمو تازه کنی؟؟ هان؟؟؟ مگه دکتر نگفت مرده؟؟ مگه همسریابی شیدایی های منو ندیدی یا نشنیدی؟؟ پس این چرندیات چیه که میگی؟؟؟ واقعا که خجالت داره.صیغه سایت همسریابی بچه ی منو همسریابی هلو با عکس دختر.دیگه فکر و خیال برت نداره لطفا. با سرعت ازش دور شدم و دیگه اجازه ی صحبتی رو بهش ندادم. صیغه سایت همسریابی دنبالم کشیده میشد. کانال همسریابی موقت نگاه عصبانی ای بهم انداخت که اهمیت ندادم و وارد چادر شدم.رو شکر کسی داخلش نبود. سایت ازدواج موقت همسریابی رو با شتاب مقابل خودم کشیدم و روبروش زانو زدم و برای اولین بار با تشر بهش توپیدم: _ مگه نگفتم با غریبه ها حرف نزن؟؟ هان؟؟؟
گفتم یا نگفتم؟؟ با ترس بهم نگاه کرد و گفت: _ غریبه نبود که مامان، بابای کانال همسریابی موقت. _ هرکی میخواد باشه، دیگه حق نداری باهاش حرف بزنی.فهمید چی گفتم؟؟ سرشو پایین انداخت و با بغض به پایین نگاه کرد. باز با حرص گفتم: _ تو سه سال و نیمته.
چرا گفتی چهار سالته؟؟ هان؟؟
مگه نگفتم هرکی پرسید میگی ۲ سالته؟؟
چرا حرف گوش نمیدی؟؟
بیخود آبغوره نگیر ولی همسریابی هلو دائم اش بیشتر
طاقت نیاورد و بغضش ترکید و هق هقش باالگرفت. دستشو به دستم گرفتم و گفتم: _ جواب منو بده.بیخود آبغوره نگیر ولی همسریابی هلو دائم اش بیشتر اوج گرفت و با دهان کامال باز همسریابی هلو دائم میکرد.
همسریابی هلو با عکس وارد چادر شد که شونه های سایت ازدواج موقت همسریابی رو با حالت عصبی تکان دادم و گفتم: _ سایت ازدواج موقت همسریابی منو حرص نده.صدات در نیاد گفتم ساکت شو. همسریابی هلو با عکس با چشای گرد شده گفت: _ چرا بچه رو دعوا میکنی سلما؟؟
چت شده؟؟ سایت ازدواج موقت همسریابی همینطور مقابلم همسریابی شیدایی میکرد که گفتم: _ تو دخالت نکن امیر. بی توجه به حرفم دست صیغه ليست علاقمنديها سایت همسریابی مذهبی رو کشید و صیغه ليست علاقمنديها سایت همسریابی مذهبی تو بغلش افتاد و زار زد. عصبی نشستم و سرمو تو دستام گرفتم .دست خودم نبود. برای لو رفتن هویت صیغه ليست علاقمنديها سایت همسریابی مذهبی خیلی نگران بودم.خیلی همسریابی هلو با عکس تو بغل همسریابی هلو با عکس دختر کمی آروم گرفته بود و سرش رو شونه ی امیر بود و هق میزد. بار اول بود دعواش میکردم, هیچوقت اینطور سرش داد نزده بودم و حاال تمام این اتفاقات به خاطر پیمان بود. همسریابی هلو با عکس دختر که دید کمی آروم شدم، پرسید: چی میگفت بهت؟؟؟
نگاش کردم تا منظورشو درک کنم که از اخماش فهمیدم منظورش پیمانه. کالفه سری تکان دادم و گفتم: _ بس کن امیر.اصال وقت خوبی رو انتخاب نکردی واسه این سواال. _ یعنی چی؟؟
میگم چی گفت بهت؟؟؟ از جام بلند شدم. خیلی عصبی بودم و دست خودم نبود، بهش توپیدم: _ مطمئن باش حرف عاشقانه ای بینمون رد و بدل نشده .از چی میترسی؟؟به من شک داری؟؟ توقع داری پیش این بچه ها چی بگیم؟؟ .اونم یکی مثل تو همتون دست به دست هم دادید تا منو نابود کنید لعنتیا بسمه .