یه دست برام رختخواب بیار، اینجا میخوابم. همسریابی سن بالا از جایش بلند شد جای مادرش را پهن کرد. خب دخترم تو هم پاشو بگیر بخواب! سرم را خاروندم و باشهای گفتم. از جایم بلند شدم و نمیدانستم اصلا باید کجا بخوابم. اتاقی که قبلا درش قفل بود همچنان قفل بود و میماند اتاق دیگر. همسریابی سن بالا وقتی دید من همینجوری بی تکلیف ماندهام گفت: آهو، برو تو اون اتاق. و من بدون حرف به آنجا رفتم و گروه واتساپ سن بالا پشت سرم آمد. با دیدن اژین تو اتاق با حرص گفتم: مگه تو هم قراره اینجا بخوابی؟!
سایت همسریابی فوری پوزخندی زد
نخیر، من میرم اتاق خودم. شما اینجا میخوابی، فقط باید صبر کنیم مادرم بخوابه! نفس راحتی کشیدم که سایت همسریابی فوری پوزخندی زد و گفت: خوشم میاد خودت رو تحویل میگیری! دوستیابی اینترنتی رایگان هاج و واج نگاهش کردم و وقتی منظورش را فهمیدم، با حرص سمتش حمله کردم و با مشت به جانش افتادم که هردو دستم رو گرفت. با نیشخندی که من رو بیشتر میسوزاند گفت: هیچوقت فکرشم نکن که کنارت روی یه تخت بخوابم، هیچوقت!
این رو تو گوشت فرو کن! از حرص و عصبانیت میخواهم جیغ بکشم ولی مادر همسریابی سن بالا دست و بالم رو بسته بود و نمیشد. تو تو گوشت فرو کن گروه واتساپ سن بالا! تو فقط یه شوهر قلابی هستی، قلابی...
دوستیابی اینترنتی رایگان پس لزومی نداره که این حلقه رو هم دستم بندازم. دستم رو آزاد کردم و حلقه رو از دستم بیرون آوردم و سمتش پرتاب کردم و گفتم: فقط جلوی خانوادهت و خانوادهم اون شئ به اصطلاح حلقه ازدواج رو دستم میندازم و غریبهها باید بفهمند که نامزد ندارم. سایت همسریابی فوری صورتش از خشم برافروخته شده بود و همانطور که به سمتم میآمد گفت: آهو اگه فقط یه نفر بفهمه که همه اینها بازیه به جان مادرم ولت نمیکنم، بفهم! از عصبانیت به نفس نفس افتاد و با هر نفسی که میکشید نگاه خشنش را حواله من میکرد.
گروه واتساپ سن بالا چی گفتم؟
انگشتش رو جلوی صورتم تکان داد و گفت: گروه واتساپ سن بالا چی گفتم؟ سرم را به معنی آره تکان دادم و همسریابی سن بالا از اتاق بیرون رفت، ولی پنج دقیقه نگذشت که دوباره برگشت و با کلافگی من رو نگاه کرد. دوستیابی اینترنتی رایگان فعلا نخوابیده و الکی گفتم رفتم آب بخورم... تو برو بخواب، منم یکم اینجا میشینم و یکم بعد میرم اتاق خودم! به سمت تخت رفتم و پتو را کنار زدم و سپس زیر پتو خزیدم. میشه چراغ رو خاموش کنی؟ نورش چشم رو اذیت میکنه! اژین چراغ رو خاموش کرد و من شبچراغ رو روشن کردم. هالهای از نور قرمز اتاق رو در برگرفت و صورت سایت همسریابی فوری در میان این نور جذابتر شد.