سایت همسریابی موقت هلو


ورود به سایت همسر یابی هلو

ورود به سایت همسر یابی من زن آقا شدم واسش بچه آوردم ورود به سایت همسر یابی الآن تو شکم من دو تا بچه اس ورود به سایت همسر یابی حاال چکار کنم؟؟چطور دل پر دردم

ورود به سایت همسر یابی هلو - همسر یابی


ورود به سایت همسر یابی آغازنو

وارد خونه شدم، کفشامو در آوردم و همینکه خواستم برم داخل، در حیاط باز شد و ورود به سایت همسریابی امید وار د حیاط شد: _ اومدی ورود به سایت همسریابی اناهیتا دوهمدم؟؟ با گیجی گفتم: _ بله. _ چته؟؟چرا قیافت اینجوریه؟؟ _ چه جوریه؟؟ _ رنگ پریده ای، اتفاقی افتاده؟؟ _ نه نه. کنارم ایستاد و به آهستگی پرسید: _ دکتر چی گفت؟؟ نگاهش کردم و زمزمه کردم:

_ دو قلویه  همین.  دیگه هیچ حرفی نزدم.ورود به سایت همسریابی اناهیتا دوهمدم با صدای غمگینی گفت: _ پس واسه همین ناراحتی آخه دوقلو بودنشو کجای دلم بذارم. بی توجه به درد دل ورود به سایت همسریابی آغازی نو با وارد خونه شدم. ورود به سایت همسریابی آغازی نو هم پشت سرم داخل شد. ورود به سایت همسریابی آغاز نو از داخل آشپزخونه سرک کشید و پرسید: _ اومدی سلما؟؟ _ بله ورود به سایت همسریابی نازیار. روی مبل نشستم و به گوشه ای خیره شدم. خاله کنارم نشست و گفت: _ زری جان؟؟ یه آب قند واسه سلما میاری؟؟

ورود به سایت همسریابی نازیار با نگرانی گفت

رنگش پریده. ورود به سایت همسریابی نازیار با نگرانی گفت: _ چی شده مگه؟؟ خاله: _ طوری نیست.نگران نشو. کمی بعد ورود به سایت همسریابی نازیار در حالی که محتویات لیوانو هم میزد مقابلم ایستاد و گفت: چی شده سلما؟؟

خوبی؟؟ بی اراده اشکم سرازیر شد. خاله هول شد و گفت: _ سلما جان یه سردرد ساده که گریه نداره خاله!! میخواست گریه مو ماست مالی کنه ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید کنار پام زانو زد و لیوانو بسمت دهانم گرفت و گفت: _سرت درد میکنه مادر؟؟ به عالمت نه سری تکان دادم، خاله هول بود و لیوانو از دست ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید کشید و به لبم چسبوند و گفت: _ بخور خاله،

پس از فشارته، بخور. چند جرعه خوردم و سرمو عقب کشیدم. ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید دستمو گرفته بود و گه گاهی به روش بوسه میزد، خجالتزده دستمو کشیدم و تو آغوشش فرو رفتم.

های های زدم زیر گریه.حال خودمو نمیفهمیدم. فقط اینو میدونستم که به این آغوش و این گریه زیادی نیاز دارم، خیلی زیاد، ورود به سایت همسریابی موقت هلو پشتمو نوازش میکرد و کنار گوشم برام حرف میزد و سعی داشت آرومم کنه. خاله هم آروم نشسته بود و گاهی صدای فین فینش به گوشم می رسید  من چکار کردم .چکار کردم با آینده ام؟

بی اختیار صدام باال رفت: _ ورود به سایت همسریابی موقت هلو وقتی نبودی، میدونی چه بلای سر زندگیم آوردم؟؟میدونی بخاطر اینکه پول ورود به سایت همسریابی موقت هلو جور بشه دست به چه کاری زدم؟؟ ورود به سایت همسر یابی حاال میفهمم چکار کردم ارزششو داشت ولی ولی چطور بچه هامو پاره ی تنمو تحویل افسون و شوهرش بدم؟؟ چطور؟؟ ورود به سایت همسر یابی من زن آقا شدم واسش بچه آوردم ورود به سایت همسر یابی الآن تو شکم من دو تا بچه اس ورود به سایت همسر یابی حاال چکار کنم؟؟چطور دل پر دردمو آروم کنم؟؟ چطور؟؟چطور تو صورت تو نگاه کنم؟؟ چطور بگم اونقدر دوستت داشتم که دست به چنین کاری زدم؟؟ ورود به سایت همسریابی همدم چطور بهت بگم ببخش که اینقدر دیر فهمیدی، دخترت چکار کرده هق هقم بالا گرفت و زجه زدم.

حال خودمو نمیفهمیدم دیگه گنجایش نداشتم این غصه ها داشت خفم میکرد تحملم طاق شده بود..این بغض مثل گردویی تو گلوم مونده بود.باید میترکوندمش باید خالی میشدم چه جایی بهتر از آغوش مادرم  دست ورود به سایت همسریابی همدم که نوازش گونه پشتم کشیده میشد، حاال خشک شده بود. روی اینکه بخوام به صورتش نگاه کنمو نداشتم، پس همینطور تو بغلش موندم تا اینکه خودش منو از آغوشش جدا کرد. اما بازم نگاش نکردم، نگاهمو پایین انداختم و از زور بغض لبمو به دندون گرفتم. صدای پر بغضش آتیشی ترم کرد: _ تو چکار کردی سلما؟؟ دوباره اشکام روی صورتم ریخت و باز صدای لرزونشو شنیدم: _ تو ازدواج کردی؟؟ و باز اشک و آه من، و صدای ورود به سایت همسریابی همدم که مثل خنجری تو قلبم فرو میرفت:

  1. _ بدون اجازه ی من؟؟؟
  2.   .. اونم با کی؟؟
  3. با آقا؟؟  
  4.  شدی زن دومش؟؟
  5.   تا براش بچه بیاری؟؟
  6.  . فقط بخاطر پول عمل من؟؟
  7.   تو ازش حامله شدی؟؟
  8.  . اونم دوقلو؟؟

منو ببخش ورود به سایت همسریابی همدم

. هق زدم و روی پاش افتادم: _ منو ببخش ورود به سایت همسریابی همدم،  راه دیگه ای نداشتم، برای پول ورود به سایت همسریابی موقت هلو مجبور شدم،

آخه کی میخواست به من بیچاره پول بده؟؟

عمو؟؟

ورود به سایت همسریابی امید مهری؟؟ کی آخه؟؟ خودت که بهتر میدونی، کسی نبود ازش پول طلب کنم، مجبور شدم ورود به سایت همسریابی آغاز نو  افسون با این پیشنهادش باعث شد دیگه راه چاره ای جلوم نمونه. اون گفت یا قبول میکنی یا همین حاال از این خونه میری. آخه باید چیکار میکردم؟؟؟ ما که جایی رو نداشتیم. ورود به سایت همسریابی آغاز نو

مطالب مشابه


آخرین مطالب