سایت همسریابی موقت هلو


ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند رایگان

سایت همسریابی دائم کاملا رایگان گفتم: _ کاری هست انجام بدم سایت همسریابی دائم کاملا رایگان؟؟ _ فعال برو بشین تو آشپزخونه. انگار سایت همسریابی دائم کاملا

ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند رایگان - همسریابی


ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند اصلی

بذارم.میدونی هروقت میومدم دکترت اصرار به عملت داشت..میدونی چقدر سخته مادرتو تو این وضعیت ببینی...ورود به سایت همسریابی همدم ببخشم

ببخش اگه ازت اجازه نگرفتم، ببخش اگه تو مجلس کوچک و سرد دخترت نبودی. ببخش اگه نشد واسه شب هجله دخترت کاچی بپزی و برای صبحونش بیاری، ببخش اگه نشد خبر حاملگی دخترتو جور دیگه ای بشنوی.مامانم ببخش. ببخشم. با صدای بلند گریه کردم که مامان و ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند هم همراهم شدند. مثل عزادارا تو بغل هم اشک میریختیم. و اونقدر گریه کردیم

ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند لیوان

که گذر زمانو متوجه نشدیم. ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند لیوان آب قندو که هنوز مقداری ازش مونده بود به دهانم نزدیک کرد که همشو یه جا سر کشیدم. به مامان با خجالت نگاه کردم و با صدای خشن و گرفته ای گفتم

: _ بی قراری نکن مامان.ببخش منو. اشکاشو پاک کرد و گفت: _ چرا ببخشمت؟

....تو باید منو ببخشی...که به خاطر من به این روز افتادی.تو باید ببخشیم که سر بارتم. دهانم از این بی رحمی مامان باز موند و بسرعت شونه هاشو گرفتم و گفتم: _ هیسس....مامان هیچی نگو....

دیگه نمیخوام از این حرفا بشنوم. آخه این چه حرفیه که میزنی. تو مامانمی.پاره ی تنمی. واسه تو، واسه ارزش باالی تو این کارو کردم.تو مگه سربار منی؟؟ از اول عمرم تو برام زحمت کشیدی.حاال من دارم جبران اون همه زحماتتو میکنم. دیگه این حرفو نزن. من تو رو با هیچی عوض نمیکنم. پیشونیمو بوسید و حرفی نزد.میدونستم دلخوره...میدونستم شوکه شده...ولی مر اعات منو میکنه. ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند نگاهی به هر دوی ما انداخت و گفت: _ زری جان، تمام این مدت سلما ناراحت بود تا مبادا تو موضوعو بفهمی و نتونی ببخشیش. حاال خیالشو راحت کردی. بعد رو به من با تعجب گفت: _ تو واقعا دو قلو داری سلما؟؟سری تکان دادم و گفتم: _ فقط جنسیت پسر مشخص بود. اون یکی وروجک مشخص نشد. لبخند روی لبای مامان و ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند نشست که گفتم: _ نمیدونم چطور دلم میاد هردو بچمو به دست افسون بسپرم....این چه بخت و اقبالیه که من دارم...چرا دردام تموم شدنی نیست...چرا با من داره اینکارو میکنه...اینم یه امتحانه...اما چه امتحان سختی...تازه دارم درک میکنم معنی مادر شدن یعنی چی...تازه میفهمم یه مادر همینکه بفهمه بارداره دلبسته ی فرشته ای میشه که تو وجودش پرورش پیدا میکنه....ولی وای به حال مادری که قرار باشه پاره ی تنشو به دست کسی دیگه بسپره...وای به حال اون مادر...وای به حالش... اشکام همینطور روی صورتم میریخت... مامان و کانال همسریابی پیوند هم دست کمی از من نداشتن...

و برای نوحه سرایی من اشک میریختن... با گفتن حقیقت به مامان احساس راحتی و رضایت میکردم

الاقل یکی از نگرانی ام برطرفروز بعد کانال همسریابی پیوند خبر داد، افسون مهمونی بزرگی ترتیب داده و ازم خواسته به عمارت برم تا کمک دست کانال همسریابی پیوند باشم، یعنی انقدر شعور نداره که بفهمه از من کمک چندانی ساخته نیست؟

ناچار رو بندو به صورتم زدم و بعد از از مامان به عمارت رفتم. کانال همسریابی پیوند و )

به سایت همسریابی دائم کاملا رایگان گفتم

باغبون (مشغول چیدن صندلی داخل سالن بودند. سالم دادم و رو به سایت همسریابی دائم کاملا رایگان گفتم: _ کاری هست انجام بدم سایت همسریابی دائم کاملا رایگان؟؟ _ فعال برو بشین تو آشپزخونه. انگار سایت همسریابی دائم کاملا رایگان هم میدونست نباید زیاد ازم کار بکشه. روی صندلی داخل آشپزخونه نشستم. دقایقی گذشت تا سایت همسریابی معتبر رایگان اومد و گفت: _ مهمونا اومدن. از جام بلند شدم و درحالی که همهمه داخل سالن رو میشنیدم، پرسیدم: _ چکار کنم؟؟ مقداری لیوان مقابلم گذاشت و گفت: _ اینارو شستم، بگیر خشکشون کن.

مشغول شدم و همینطور پرسیدم: _ این مهمونی بابت چیه سایت همسریابی معتبر رایگان؟؟ سایت همسریابی معتبر رایگان بهم نزدیک شد و به آهستگی گفت: _ همه ی فامیلو دعوت کرده تا بگه بارداره. با چشای گرد شده گفتم: _ کی بارداره؟؟ _ افسون دیگه. چشام گرد شدو گفتم: _ واقعا بارداره؟؟ _ نه، خودشو باردار نشون میده تا بچه ی تو به دنیا اومد، دیگران نگن این از کجا سبز شد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب