) پیمان (آهسته بسمت سایت همسریابی یارجانی و ثبت نام در سایت همسریابی دو یار قدم برداشتم. ثبت نام در سایت همسریابی دو یار برام دختر شیرین و دوست داشتنیی به نظر میرسید.نمیدونم چرا؟؟؟ شاید به خاطر شباهت زیادش به سلماست که اینطور برام شیرینه. دنبال هم می دویدند و بسمت دریا میرفتند و تا موج میزد فرار میکردند و قهقهه میزدند. نزدیکشون که رسیدم با لبخند گفتم:
_ خوش میگذره بچه ها؟؟؟ سایت همسریابی یارجانی دوید و دستاشو دور پاهام حلقه کرد. موهاشو به هم ریختم که ثبت نام در سایت همسریابی دو یار با همون لبخندش گفت: _ خیلی خوش میگذره عمو جون. روی شنای ساحل زانو زدم و گفتم: _ بیا اینجا ببینم. حلما نزدیکم رسید که دستشو گرفتم و گفتم:
_ شما چند سالته که اینطور شیرین حرف میزنی؟؟
آب دهنشو قورت داد و ابروهاشو به طور با مزه ای باال فرستاد و با دستش عدد ۰ رو نشون داد و گفت: _ ۰ سال و نیم. لبخند از روی لبام کنار رفت و گفتم: یعنی هم سن و سال سایت همسریابی یارجانی منی؟؟
باخنده گفت: _ مگه سایت همسریابی یارجانی هم ۰ سال و نیمشه؟؟
جای من سایت همسریابی یارجانا جواب داد
جای من سایت همسریابی یارجانا جواب داد: _آره.تازه تابستون که بشه میشم ۱ ساله. حلما با ذوق گفت: _ منم تابستون میرم تو ۱ سال. با تعجب بهش زول زدم.یعنی چی؟؟مگه میشه حلما همسن سایت همسریابی یارجانا باشه؟؟ اصال امکان نداره ..شاید بچه است و داره اشتباه میکنه. شاید چون سایت همسریابی یارجانا گفته تابستون اون هم خواسته ادای سایت همسریابی یارجانا رو در بیاره یه لحظه ذهنم رفت سمت روزی که رفتم سراغ سلما .روزی که با خبر ازدواجش روبرو شدم. روزی که مادرش خواست از زندگی سلما برم .. و صدایی که تو گوشم پیچید: _ زری خانم حلما بیدار شده بغل منم نمیمونه بیا بگیرش. و بعد هم صدای گریه ی یه نوزاد و هول شدن مادر سلما .که خداحافظی آرومی کرد و بسرعت درو بروم بست. من اونجا هم اسمی از حلما شنیده بودم .یعنی .یعنی این بچه قبل از ازدواج شون هم حضور داشته .ولی از کجا؟؟ . با به یاد آوردن دوقلو بودن بچه ها زمانیکه دکتر گفت یکی از بچه ها مرده چشمام گرد شد و به حلما زول زدم .یعنی ممکنه ممکنه دکتر و سلما با هم تبانی کرده باشن؟؟؟ یعنی حلما ممکنه قل سایت همسریابی یارجان باشه؟ ..صدای ضعیف سایت همسریابی یارجان منو از فکر بیرون کشید و نگام تو چشای حلما ثابت موند .) سلما (نمی تونستم چیزی رو که می بینم رو نادیده بگیرم
پیمان زانو زده بود و دست حلما رو تو دست گرفته بود؛از طرفی دلم یه حالی میشد از نزدیک بودن این پدر و دختر واقعی، و از طرفی هم بدجور استرس گرفته بودم. نگاهی به امیرسام انداختم، خیلی غرق کار بود و حواسش به هیچی نبود. مجبور بودم خودم برم سراغشون. دستامو تو جیب پالتوم فرو کردم و با قدم هایی بلند و تند به سمتشون رفتم. چرا اینطوری به دوست یابی و همسریابی #یارجان www.yarjaan.ir معتبرترین سا | زن امروز???????? ... خیره شده؟؟
حتی از صدای قدمام هم متوجه حضورم نشد. زیاد نزدیک نشدم و فقط صدا زدم: _ دوست یابی و همسریابی #یارجان www.yarjaan.ir معتبرترین سا | زن امروز???????? ... بیا اینجا مامان. دوست یابی و همسریابی #یارجان www.yarjaan.ir معتبرترین سا | زن امروز???????? ... نگام کرد و بسمتم دوید. پیمان از جاش بلند شد و با حالت خاصی نگام کردچرا صورتش برافروخته و سرخه؟؟؟ با تردید نگاهمو تو صورتش چرخوندم و دست سایت همسریابی دو یار چه می کند؟ رو کشیدم تا از اونجا دورش کنم که صداش دلمو لرزوند: _ وایسا .. پاهام روی شنای ساحل قفل شد و همونطور پشت بهش ایستادم. چند قدم نزدیکم شد و گفت: _ سایت همسریابی دو یار چه می کند؟
.چند سالشه؟؟؟؟ قلبم با شدت به سینه می کوبید. دست و پاهام لرز خاصی گرفته بود. حالم اصال مساعد نبود میترسیدم، از اینکه بویی برده باشه خیلی می ترسیدم. صدای لرزونم از حنجرم بیرون پرید: _ سه سال و نیم .چطور مگه؟؟؟
دقیقا پشت سرم ایستاده بود. صدای نفس های پر حرارت و بلندش به گوشم میرسید: _ ولی خودش اینطور نمیگه ..ظاهرا همسن و سال سایت همسریابی یارجانست. با شتاب به سمتش برگشتم و تو صورتش داد زدم: _ منظورت چیه؟؟؟
من و امیرسامه سایت همسریابی دو یار چه می کند؟
حرف بچه رو بیشتر از من قبول داری؟؟؟ اصال به تو چه ربطی داره که چند سالشه؟؟ مهم اینه که بچه ی من و امیرسامه سایت همسریابی دو یار چه می کند؟ بچه ست و یه حرفی زده .گرچه بخاطر پیش فعال بودنش همیشه سنشو بیشتر میگم .اونم طبق گفته های من اون حرفو زده دلیل نمیشه همسن سایت همسریابی یارجان باشه .اصال با عقل جور در میاد که همسن باشن؟؟؟