- _ امر دیگه ای هم هست؟؟
- _ اووووم راستش بله
- .خب. ..چطور بگم؟
- من ..چیزه _ سلما خانوم؟؟؟
- حالتون خوبه؟؟؟
- چرا اینطوری حرف میزنید؟؟؟
از درون داغ بودم و از بیرون یخ .نمیدونستم چی باید گفت .یهو از کنار در گذشت و گفت: _ بفرمایید داخل ..ظاهرا حرفی دارید که میخواید بزنید. نه نمیتونستم باهاش تنها توی خونه باشم. درست نبود. پس جواب دادم:
_ نه همینجا حرفمو میزنم. _ آخه اینجاکه خوب نیست خوبه، راحتم. _ پس بفرمایید.منتظرم. ظرفو روی اپنش گذاشت و جلوی دربرگشت. نگاهمو به پایین دوختم تابهتر بتونم مسلط شم: _ میخواستم راجع به بچه ای که تو بغلم دیدید ..صحبت کنم. چشاشو ریز کرد و منتظر نگام کرد که ادامه دادم: _ اون بچه ..اووووم برای خودم نیستااااااا. لبخندی زد و گفت: _میدونم.شما که هنوز ازدواج نکردید. یهو لبخند از روی لباش رفت و ادامه داد: _ یا شایدم کردید .آخه دیروز یه حرفی زدید که منو خیلی کنجکاو کرد .گفتید خودش اینو عملی کرد .ماهم داشتیم راجع به طالق حرف میزدیم
سایت همسریابی دائمی رو به سایتهای همسریابی دائم گفت
شب بخیر آقای خوش خیال.) راوی (سایت همسریابی دائمی رو به سایتهای همسریابی دائم گفت: _حاال مطمئنی اینجا بهمون کار میدن؟
سایتهای همسریابی دائم انگشت کوچکش را داخل گوشش برد و سایت همسریابی دائمی رایگان داد و همینطور گفت: _ آره بابا نیرو میخوان. حاال برو دیگه، آسانسور اومد. وارد آسانسور شدند و به طبقه ی ۸ رفتند. با باز شدن در آسانسور بیرون آمدند و به طرف منشی رفتند: _ واسه استخدام اومدیم. منشی نگاهی به هر دو انداخت و گفت: _ منتظر باشید تا برای مصاحبه صداتون بزنند. هردو روی مبلمان نشستند سایت همسریابی دائم شیدایی در حالی که از اتاق کارش خارج میشد رو به منشی گفت: _ اگه فتاحی تماس گرفت وصل کن. منشی چشمی گفت و به کارش پرداخت سایت همسریابی دائم هلو خواست داخل اتاقش برگردد که چشمش به سایت همسریابی دائمی و سایتهای همسریابی دائم افتاد که متعجب به او زول زده بودند کمی فکر کرد و زمزمه کرد: _ چقدر چهره این پسر آشناست..کجا دیدمش؟
در این حین سایت همسریابی دائمی رایگان با ترس به پهلوی سایتهای همسریابی دائم سقلمه ای وارد کرد و گفت: _پسر این همون یارو نیست که از پشت زدیم بهش؟
سایت همسریابی دائم کاملا رایگان به سایت همسریابی دائم هلو خیره شد و گفت: _ آره خودشه. سایت همسریابی دائم زیر لب با ترس گفت: _ پاشو بزنیم به چاک پاشو تا نشناخته مون. همین که از جایشان بلند شدند سایت همسریابی دائم آغاز نو نزدیکشان شد و گفت: _ حاال دیگه میزنی و درمیری نامرد؟ سایت همسریابی دائم با شنیدن این حرف با سرعت به سمت پله ها دوید و سایت همسریابی دائم کاملا رایگان هم بدنبالش سایت همسریابی دائم آغاز نو قدم تند کرد اما بی فایده بود با حرص مشتی به کف دستش زد و به اتاقش برگشت. منشی که با تعجب به آن سه نگاه میکرد. ..شانه ای باال انداخت و به کارش پرداخت سایت همسریابی دائم در حالیکه از دویدن زیاد نفس نفس میزد ایستاد و دستش را به زانو گرفت و بریده بریده گفت: _ ای بمیری سایت همسریابی دائم کاملا رایگان. .. اینجام جا. .. بود آوردی ما رو . گندت بزنن پسر سایت همسریابی دائم کاملا رایگان هم مانند او نفس زنان گفت: _ چه میدونستم رفتیم تو لونه زنبور حاالم چیزی نشده که خوب شد زدیم بیرون وگرنه دخلمونو میاورد یارو.
با عصبانیت سری سایت همسریابی دائمی رایگان داد
سایت همسریابی دائمی با عصبانیت سری سایت همسریابی دائمی رایگان داد و غر زد: _ شانس کار پیدا کردنم نداریم اه اینم شد زندگی سایت همسریابی دائم شیدایی داخل اتاق کارش همینطور که قهوه مینوشید به گوشه میزش خیره شد چند روز از جدا شدنش با سلما میگذشت به یاد حرف بیرحمانه ای که به او زده بود افتاد چنگی به موهایش زد و زمزمه کرد .
_ این حالمو نمیفهمم تا ازش دورم دلتنگ میشم و حس میکنم چیزی رو گم کردم و تا میبینمش سرد میشم سنگ میشم و بیرحم میشنوم صدای شکستنشو ولی باز ادامه میدم این حس لعنتی چیه که گریبانمو گرفته چرا با گذشت دو ماه هنوزم یاد و خاطره هاش با منه؟