..اون عاشق کانال واتساپ همسریابی در شده بود که رابطه شو با من کمرنگ کرده بود. کاش هیچوقت ازش نمیخواستم تو خونه کانال واتساپ
همسریابی در سکونت داشته باشه من به سامی اعتماد داشتم فکرشو نمیکردم زمانی که ازش میپرسیدم پای مردی تو زندگی کانال واتساپ همسریابی در
کانال های همسریابی واتساپ همسر کسی شده باشه
هست یانه خودش اون مرد بوده باشه کاش پام می شکست و برای دعوت گرفتنش واسه تولد پویا به اون خونه نمیرفتم. باورم نمیشه کانال های همسریابی واتساپ همسر کسی شده باشه که نصف عمرم مثل یه برادر کنارم بوده حاضر بودم کنار مرد دیگه ای ببینمش ولی سامی نه زجری که اون شب کشیدمو هیچ وقت
فراموش نمیکنم و حاال باز با دیدنش قلبم دیوونه بازی در آورده. کاش حمید گفته بود سامی هم اینجاست؛اونوقت دعوتشو رد میکردم اما چیزی که زیادی متعجبم کرد
دختر بچه ای بود که همسن و سال پویا بود و شباهت زیادی هم به کانال های همسریابی واتساپ داشت. باورم نمیشه کانال های همسریابی واتساپ از
امیرسام یه بچه داشته باشه. پس حتما به آرزوش رسیده. یادمه روزی که پویا رو ازش گرفتم چقدر بی تابی میکرد. از طرفی دیدن کانال های همسریابی واتساپ تو این وضعیت
و مادر شدنش و از طرفی هم غرغرای زیاد افسون رو مخم بود. همینکه برای دوش گرفتن خواستم به حمام برم دنبالم اومد و با اخم گفت: .
با کالفگی از اتاق خارج شدم که چشمم به کانال واتساپ همسریابی افتاد. درست روبروی من بود و باالی سر کانال واتساپ همسریابی دائم و دخترش ایستاده بود.
اونم نگاهش تو چشام قفل شد. حاضرم قسم بخورم که این چشم ها هنوز عاشقه. به قسم که عشق بین ما هنوز زنده ست
ولی اون کجا و من کجا؟؟ حاال هرکدوم تو شرایط های مختلف در کنار خانوادمون به سر میبریم. با صدای بیتا نگاهشو ازم گرفت
و همراه دخترش و سامی کنار سفره رفتند. کانال واتساپ همسریابی دائم بسمتم دوید و گفت:
کانال واتساپ همسریابی و بیتا مشغول جمع کردن
بعد از ناهار کانال واتساپ همسریابی و بیتا مشغول جمع کردن وسایل و شستن ظرفا شدند. امیرسام به اتاقشون رفت.
پویا هم همراه دختر سامی داخل حیاط بازی میکردند. انگار حرفام روی پویا تاثیر مثبت گذاشته بود. افسون هم باز اون سوهان لعنتی رو دستش گرفته بود و انگار قلب منو داشت سوهان میکشید. کاش یکم فهم داشت و مثل بیتا و کانال واتساپ همسریابی تو کارا کمک میکرد.
واقعا گاهی از داشتن چنین همسری خجالت میکشیدم. نگاهم گاهی غیر از حمید روی کانال واتساپ همسریابی متمرکز میشد.
کارش که تموم شد بسرعت از مقابلمون رد شد و به اتاقشون رفت. فکر تنهاییشون با هم قلبمو بیشتر سوزوند