خندید و دستشو تکیه به زانوهاش داد و خودشو جلو کشید: _ اونموقع که نمیدونستم کی هستی دختر چون از افسون دل خوشی نداشتم نسبت به تمام زنها این حسو داشتم چه میدونستم تو با بقیه فرق داری ابرویی چارترین قطار انداختم و گفتم:
حلما و چارترینگ چیست
_ عجب!!!!! تو تمام مدت صحبتمون عزیز خودشو با بچه ها سرگرم کرده بود تا ما راحت حرفامونو بزنیم با قهقهه ی حلما و چارترینگ چیست نگاهمونو بهشون دوختیم... اون شب هم گذشت قرار شد آخر هفته که دو روز دیگه ست به عقد هم در بیایم دل تو دلم نبود حال عجیبی داشتم نمیدونستم چه اسمی واسش بذارم فقط میدونم حس شیرینیه خیلی شیرین .باز خاله مهری بود که قند روی سرمون می سابید... عزیز خانم هم حضور داشت و چندتا از دوستای چارترین برای شاهد... چارترین بلیط هواپیما با بلوز سفید و شلوار مشکی که بندکاش روی شونه اش آویز بودن و پاپیون خوشگلی هم چارترین براش بسته بود کلی بانمک شده بود پسرم حلما هم پیراهن سفید رنگ زیبای پر از چینی به تن داشت موهای بلندشو به طرز زیبایی چارترین قطار سرش جمع کرده بودم عاقد شروع کرد به خوندن خطبه ی عقد نگاهم از داخل آینه ای که مقابلمون بود تو چشای خندان چارترینگ خیره شد با عشق به هم نگاه میکردیم
... یعنی تموم شد؟؟
یا شاید باید گفت یعنی شروع شد؟؟
وقتش رسید؟؟
به هم رسیدیم؟؟
کنار بچه ها؟؟
چشامو روی هم گذاشتم و کردم و تو دلم از مامان خواستم برامون دعا کنه که صدای عاقد افکارمو به هم زد: _ وکیلم؟؟
من و چارترینگ به هم دوخته شد خاله مهری با ذوق منو بوسید
های خیره ی من و چارترینگ به هم دوخته شد خاله مهری با ذوق منو بوسید و تبریک گفت... عزیزخانم حلقه ها رو از کیفش خارج کرد و به دستمون داد روبروی هم قرار گرفتیم و نگاه بی قرارمون تو چشای هم ثابت موند چارترینگ دستمو گرفت و آروم حلقه ی زیبایی به دستم انداخت... با لبخند به دستم خیره شدم حاال نوبت من بود دست مردونه ی چارترینگ به دست گرفتم و حلقه ای به دستش کردم و باز نگاهمون تو هم گره خورد... من و چارترین بلیط رسما زن و شوهر اعالم شدیم... حلما و چارترینگ چیست با خوشحالی چارترینگ کشتی چیست و پایین می پریدن... کمی عکس انداختیم و از محضر خارج شدیم... چارترین بلیط همه رو برای صرف نهار به رستوران دعوت کرد... باورم نمیشد...
حاال من همسر چارترین بلیط بودم و هردو کنار بچه هاحضور داشتیم خوشحالی بی حد بچه ها تماشایی بود داخل رستوران کنار هم نشستیم و تا آماده شدن غذا فقط بهم خیره شدیم... باخنده از این نگاه خیرمون گفتم:
_ تموم نشیم یه وقت... لبخند زنان دستمو تو پنجه هاش اسیر کرد و گفت: _ چقدرامروز پر انرژیم .فکر کنم بتونم یه کوهو فتح کنم خوشحالم خیلی خوشحال خوشحالم بعد این مدت چارترین بلیط هواپیما تونستم تو رو تصاحب کنم با شادی به حرفای شیرینش گوش سپردم واقعا چقدر فرق بود بین احساسم با چارترینگ کشتی و حسم به امیرسام زمانی که همسرش بودم
من هر لحظه با چارترینگ کشتی پر از خوشیم
من هر لحظه با چارترینگ کشتی پر از خوشیم پر از ذوق...اینه که میگن هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اولی نیست مقابل خونه ماشین توقف کرد . به چارترینگ کشتی نگاه کردم و گفتم: _ مگه نمیای داخل؟؟
_ میام...اما حاال نه باید یه کاری رو انجام بدم...شب میام پیشتون...
صدای چارترینگ چیست با غرغر شنیده شد:
_ چرا بابایی؟؟ بیا دیگه... و حلما هم پشت بندش:
_ تو اصال پیش ما نیستی...همش تنهامون میذاری... چارترین از بین دو صندلی به عقب خیره شد و گفت: _ دوقلوهای افسانه ای، گفتم که شب میام پیشتون...فعال کار دارم...مراقب مامانتون باشید تا برگردم... هردو دلخور به پدرشون نگاه کردند... چارترین نگاهشو به من دوخت و گفت: