- پاشو. پوزخند تلخ ی روی لب نشوند و به کمک دیوار وایستاد. -باید بخاطر قهرمان بازیت تشکر کنم نه؟ از گوشه روپوشش گرفت و باخودش سمت خروج ی کشوند. توهمون حالت با قلدری گفت: - نه! هوای اینجا خفست بر یم تو هوای آزاد. با عصبانیت روپوشش رو جدا کرد و با لحن تندی گفت: -رو شکر پا دارم. صیغه و همسریابی با مکث نگاه ی بهش انداخت و سر ی تکون داد. - پس بر یم. دست داخل روپوشش کرد و دوشادوش سایت ازدواج موقت رایگان پا داخل محوطه گذاشت. با خوردن هوای سرد به صورتش نفس عمیقی کشید. صیغه و همسریابی نفسی تازه کرد و زودتر روی نیمکت سبز رنگ زیر تیر برق نشست. - چته؟ مگه تو دکتر نیستی؟ چرا پشمات ریخته؟ اخم کرد و دستشو رو پیشونیش گذاشت. - کاش کمی از نزاکت داداشت به تو هم سرایت میکرد تا بتون ی زیپ دهنت و بکشی. سرشو کج کرد و انگشتش و رو چشمش کشید. - بشین حاال نمیخورمت. - فکر نکنم بتون ی. کنارش نشست و پا رو پا انداخت. - نزاکت داداشم چشمت و گرفته؟ چشمکی زد و ادامه داد: - راستش و بگو. با پوزخند نگاهش کرد.
قهقهه سایت ازدواج موقت رایگان بلند شد
- هیچ کس در اون حد نیست که چشم منو بگیره. قهقهه سایت ازدواج موقت رایگان بلند شد و خودشو جلوتر کشید. - سگ ی! از دخترای سگ اخالق خوشم... ابرو باال انداخت و ادامه داد: - نمیاد... تک خنده ای کرد و مصمم به چشماش نگاه ی انداخت. - منم از ب ی سر و پاهایی مثل تو خوشم نمیاد. صیغه و همسریابی فاصله رو کم تر کرد و با اخم شدیدی که دوابروشو بهم نزدیک کرده بود به چشمای براق کانال همسریابی موقت زل زد. - حواست به کلمات ی که میگی باشه نگاه نمیکنم دکتر مملکت ی یا دختر ی... کاری که الزم باشه رو میکنم. - جوابتو نمیدم. بلند شد و با قدم هایی بلند وارد بیمارستان شد. صیغه و همسریابی نفس های پشت سر همی کشید و با یادآوری حرفاشون نیشخندی زد.
کانال همسریابی موقت صندلی های کلیسا خالی بود
فردا از بیمارستان مرخص بود و واسه همیشه ریخت این دکتر مر یض و نمیدید. و چه خوب!کانال همسریابی موقت صندلی های کلیسا خالی بود. رو پا چرخیدم و ایوان و صدا زدم. صدام اکو شد. واسه چ ی اومده بودم اینجا؟! صدای زمزمه مانندی از صندلی های جلویی میاومد. انگار داشت دعا میکرد. صدای آروم و همزمان خشدار یه مرد و تشخیص دادم.
- آرامشی ابدی بدیشان ارزان ی دار، ایزدا و فروغ جاودان را بر آنان بتابان. حقانیت او در یاد و خاطرهای همیشگی جای خواهد گرفت و او از بدگوییها هراسی نخواهد داشت... - ه ی ببخشید!
- روش و که برگردوند سایت ازدواج موقت رایگان و دیدم. شوک شده نگاهش میکردم. لبخند همیشگی ای روی لب هاش مهر بود. پوزخندی به روش زدم: - خائن. بدون اینکه تغییری تو حالتش ایجاد بشه گفت: - سخته بدون ی بچت قبل از اینکه بدنیا بیاد کشته شده. سرشو یکم خم کرد و قدم زنان از بین ردیف صندلی های چوب ی بیرون اومد. با بغض گفتم:
- - ِاما که حامله نبود! "نچ"ای کرد. - ِاما تقاص قتل برادرش و داد... ولی من نگفتم بمیره! "عوضی" لب زدم. یونا گفته بود قاب عکس بزرگ ی تو اون ویال بوده. یه دختر روس؛ دختر ی که ایوان چندسال پیش کشته حامله بوده و سایت همسریابی با شماره خودش و پدر اون بچه میدونست. - توام میخواستی بچه های ایوان و بکشی؟ یادت رفته بود من یه بار این حس و تجربه کردم؟! - یادمه! آتش باعث شد و کار منو راحت کرد. باورم نمیشد این آدم سایت همسریابی با شماره باشه. حتما خواب میدیدم. جوری داد زدم که حس کردم گلوم خراشیده شد. - توی عوضی تنها رفیقش بودی... معنی رفاقت و میدونی؟