با گونه های رنگ گرفته همسریابی ازدواج موقت در اصفهان کردم.
از حضور همسریابی ازدواج موقت داخل کمد
از حضور همسریابی ازدواج موقت داخل کمد و حاال این حرف سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو واااااای حالم باور نکردنی بود همینطور نگام کرد و وقتی دید عکس العملی انجام نمیدم بلند شد و شونه هام توی دستش گرفت و با حالت خاصی گفت: _ میدونی چقدر برای با هم بودنمون دلتنگم؟؟ الآن وقت این حرفا نیست .ازش جدا شدم و کنار چمدون نشستم و خیلی تابلو حرفو عوض کردم: _ کار پارو کردن برفا تموم شد؟؟ کنارم ایستاد و گفت: _ نه هنوز.اومدم لباس گرم بپوشم، خیلی سوز داره بیرون.
بسرعت بافتشو از چمدون خارج کردم و به دستش دادم: _ بیا اینو بپوش گرم میشی.شال گردنتم بدم؟؟؟ _ نه الزم نیست. برای اینکه شک نکنه یه دست لباس برای خودم بیرون کشیدم که بازومو گرفت و بلندم کرد. مقابلش ایستادم با چشای ریز شده و خمارش نگاهم کرد و گفت: _ خجالتی شدی خانم!! با استرس گفتم:
_ من؟؟
نه اصال.منو تو آغوشش فشرد و گردنمو بوسید، همینطور چند بوسه ی عمیق روی گردنم زد و دستش زیر لباسم خزید که به سرعت ازش فاصله گرفتم وگفتم: _ حمید منتظرته امیرجان. کالفه نگام کرد و گفت: _ الآن از دستم در برو بعد که به چنگت میارم. _ وااای امیر الآن وقت این حرفاست؟؟ باز بهم بدجوری خیره شد و گفت: _ پس کِی وقتشه؟؟
مطمئن بودم سایت همسریابی و ازدواج موقت هم صدامونو میشنوه و هم از الی در داره دیدمون میزنه. حسابی داغ شده بودم و عرق میریختم. گونمو بوسید و گفت: _ ظهر همسریابی و ازدواج موقت رو بخوابون که کارت دارم. چشمکی تحویلم داد و همینطور که بافتشو تنش میکرد به سمت در رفت. قلبم تند میکوبید و گر گرفته بودم. با رفتن سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو به سرعت درو قفل کردم و تکیه به در دادم و منتظر به کمد چشم دوختم. از زور استرس نفسام تند شده بود اما چرا از کمد بیرون نمیاد؟؟ نکنه خفه شده اون تو؟؟؟ با عجله به سمت کمد رفتم و درشو باز کردم .همینکه در کمدو باز کردم با چهره ی سرخ و کبود سایت همسریابی و ازدواج موقت مواجه شدم.
با چشای گرد نگاش کردم. این چش شده؟؟؟
مثل مجسمه بهم زول زده بود. تو شوک چهره اش بودم که یهو با شتاب منو کنار زد و از کمد بیرون اومد. پشت بهم ایستاد و نفس نفس زد .حتما داشته خفه میشده اون تو. گوشه ی لبمو به دندون گرفتم و همسریابی ازدواج موقت در مشهد کردم. شونه هاش از نفسهای عمیقی که میکشید باال و پایین میرفت. یهو به حرف اومد: _ که همسریابی و ازدواج موقت رو بخوابون کارت دارم ..آره؟؟ به سمتم چرخید و با همون چهره ی برزخیش بهم خیره شد و با خشم گفت: _ خودم دخترمو میبرم تا شما به عشق بازیتون برسید. با ترس همسریابی ازدواج موقت در مشهد کردم که باز گفت: _ چقدر دوسش داری؟؟هان؟؟سامی رو میگم لبام لرزید و زمزمه وار گفتم: _ نمیذارم همسریابی و ازدواج موقت رو ببری.همسریابی و ازدواج موقت مال منه .با تو هیچ جا نمیاد _ گفتم چقدر دوسش داری؟؟شکم بخاطر دوری همسریابی و ازدواج موقت سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو پایین ریخت و هق زدم:
ازدواج موقت همسریابی صیغه موقت تهران دختر منه
_ همسریابی و ازدواج موقت همسریابی صیغه موقت تهران دختر منه ..تو هیچ حقی به گردنش نداری .نمیذارم ازم جداش کنی. اصال به سوالی که میپرسید اهمیت نمیدادم .چون اهمیتی نداشت مهم دخترم بود که میگفت میخواد ببرتش. جلو اومد و با خشم بازوموهامو گرفت و تکانم داد: _ میگم چقدر دوسش داری لعنتی؟؟؟
مشت های پی در پی به سینه ش کوبیدم و باز نالیدم: _ نمیذارم همسریابی و ازدواج موقت همسریابی صیغه موقت تهران رو ازم جدا کنی .تو نباید اونو از من بگیری .من دوسش دارم .اون تمام زندگی منه .نمیذارم ازم بگیریش نمیذااارمممم. یهو منو تو آغوشش فشرد و گفت: _ نمی برمش ..نمی برمش .آروم باش .آروم باش. هق زدم و از آغوشی که اسیرش بودم جدا شدم و با صدای لرزونی گفتم: _ به من دست نزن به من دست نزن .چندبار بگم دوست ندارم غریبه ها به من دست بزنن چند بار بگم؟؟؟. دستاشو ازم جدا کرد و به حالت تسلیم دستاشو باال برد و گفت:
_ باشه باشه آروم باش ..دیگه دست نمیزنم. سرم داشت منفجر میشد از زور بغض و گریه. دستامو روی صورتم کشیدم و گفتم: _ همسریابی و ازدواج موقت همسریابی صیغه موقت تهران رو ازم جدا نکن .من دق میکنم تورو جون پونار پاش زانو زدم و با حالت زاری گفتم: _ قول بده ..قول بده این کارو نمیکنی. خواست بازومو بگیره و بلندم کنه که پشیمون شد و کنارم نشست:
_ چرا اینجوری گریه میکنی؟؟
چرا خودتو داغون میکنی؟؟؟
سایت همسریابی و ازدواج موقت رو ازت نمیگیرم
سایت همسریابی و ازدواج موقت رو ازت نمیگیرم گفتم که نمیگیرم فقط باید بذاری منو بابا صدا کنه باید بذاری بیام دیدنش میذار ی؟؟؟ با حالت غم باری همسریابی ازدواج موقت در اصفهان