ببینم، تو از این موضوع خبر داشتی؟ متعجب گفتم: با اینکه فوضولی کردم، اما نفهمیدم در مورد کدوم حقه حرف می زدین. سری تکون داد و گفت: همین که این سه تا نوچه ی جدید، از طرف سامان و آرتین باشن. با چرخش سریع سرم، گردنم رگ به رگ شد. با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: چی؟ اما اینا احمق تر از این حرفا بودن که بخوان کار آرتین رو انجام بدن. دستش رو تو جیبش گذاشت و گفت: باالخره، همین آدما باید تاوان پس بدن. دلم حسابی ازشون پر بوده، حاال میتونم تالفی کنم. اولش تعجب کردم این سه تا بزدل چه جوری با همسر یابی اینترنتی آشنا شدن؟! نگو کاسه ای زیر نیم کاسشونه. چرا حاال دلش ازشون پره؟ مگه اونا چه کارش کردن؟ فقط می خواستن من و دوستام رو...
از شنلم گرفت و من رو به سمت پایین کشوند. همین طوریم گفت: این محافظ شما هنوز هم شما رو ول نکرده. فکر می کردم بیخیالت شده، اما نگو داره زیر زیرکی کاری می کنه. یک لحظه خوشحال شدم! من هم فکر می کردم آرتین از پیدا کردن من خسته شده و من رو رها کرده. نگو تموم این مدت سه تا کله پوکی که می خواستن بهم آزار برسونن، دوربین های آرتین بودند.
لبخندی از روی رضایت زدم که از چشم همسر یابی اینترنتی دور نموند. نیش دار گفت: چیه؟ دلت تنگ شده براش؟ راستش واقعا دلم براش تنگ شده بود. اون پسر خوبی بود و خیلی هوامو داشت. با وجود تموم اخالقای بدی که داشتم. تنها اون از احساسم نسبت به همسریابی انلاین با شماره تلفن میدونه و به عنوان یک برادر بزرگ تر دوسش دارم! حقیقت رو به زبون آوردم و گفتم: اابته که دلم براش تنگ شده! اون...خیلی خوبه! حس کردم از این حرفم کالفه شد؛ اما زود کالفگیشو خورد و مثل قبل سرد شد... کمی دیگه رقص و کوفت و زهر مار بود...این دفعه به کل همسر یابی اینترنتی اقا 300 خانم 250 رفت تو دنیای خودش و زیاد بهم اهمیت نمی داد...مدام تو فکر بود و حس می کردم، به خاطر ابراز دلتنگیم اینطوری شده باشه.
میگم شاید همسریابی انلاین با شماره تلفن هم بهم حسی داره
یک لحظه به خودم نهیب میزنم و میگم شاید همسریابی انلاین با شماره تلفن هم بهم حسی داره؛ولی باز برمی گردم به حالت اولم. اندکی از مهمون ها رفتند و چندین نفر فقط موندند؛ تو دنیای خودم غرق بودم که یهو به خودم اومدم دیدم، همسریابی انلاین طرف دیگه ای رفته و با کسی داره حرف میزنه. داشتم دقت می کردم، ببینم چی میگن که با صدایی برگشتم و به پروفسور که دستش میکروفون بود نگاه کردم. پروفسور: خب، مهمون های عالی قدر، حاال براتون یک فیلم رمانتیک، ولی درد آور آماده کردم؛ امیدوارم از این فیلم زیبا لذت ببرین! همه، مثل من با تعجب به حرفای پروفسور گوش می دادند؛ حتی همسر یابی اینترنتی هم روی سرش یک عالمت تعجب بود! تا به خودم بیام ببینم، موضوع از چه قراره؟ چیز سفتی روی شقیقم قرار گرفت و یکی از پشت منو حصار آغوشش کرد. جیغم هوا رفت و تالش می کردم خودمو ازش دور کنم. صدای وای و کوفت آدم ها هم پخش بود. صدای پروفسور هم دقیق از نیم متری من می اومد. : جوجه کوچولو، بهتره تقال نکنی. می خوام ببینم اون چیزی که فکر می کنیم درسته یانه؟
به همسریابی انلاین اشاره کرد
تو خودت نمی خوای بفهمی اون مرتیکه ای که اونجا وایستاده) به همسریابی انلاین اشاره کرد (تو رو دوستت داره یا نه؟ من که خیلی دوست دارم بفهمم. این حرفا رو آروم فقط به من می گفت. یهو صداش رو بلند کرد و گفت: خب، مهمونای عزیز...این جوجه کوچولوی شنل قرمزی رو که می بینید، یکی از مادمازل های ماست. من خودمم دلم نمیاد مغزشو خالی کنم؛ ولی برای سرگرمی هممون الزمه. بازم تقال کردم تا از حصار دستاش آزاد بشم. با جیغ گفتم: ولم کن عوضی، تو یک بزدل و احمقی که داری به شریک خودت شک میکنی.اون یکی مثل تو همسر یابی اینترنتی سگه، هیچ فرقی با هم ندارین. پروفسور مکث کرد و یهو زد زیر خنده. همسریابی انلاین رو خطاب قرار داد و گفت: همسر یابی اینترنتی اقا 300 خانم 250 می بینی، با اینکه میدونه پلیدی، بازم دوستت داره! همسریابی انلاین با عصبانیت گفت: چه کار داری میکنی روانی؟ مگه... حرفش با پایین اومدن لوستر ها و خورد شدنشون روی زمین، نصفه موند. جمعیتی که حضور داشتند، جیغ کشیدند و خودشون رو عقب کشیدند.