سايت هلو همسريابي رفتم.
آراد خودش را با قدم های بلند به من رساند: _لطفا سوئیچ سایت همسریابی هلو ادرس جدید رو بده. خمی در ابروهایم انداختم: _چرا؟ _باراد گفته... سوئیچ را از کیفم در آوردم و کف دستش کوبیدم. با حرص گفتم: _به باراد بگو، بگو..بره به جهنم! پشتم را کردم، داخل سايت هلو همسريابي رفتم. _وایسا برسونمت. _نیازی نکرده! _وایسا! با پروا یه دقیقه کار دارم، الان میام! روسری ام را که از سرم لیز خورده بود، مجددا درست کردم و جدی تر از قبل گفتم: _نیازی نیست خداحافظ! آراد لبخندی گوشه لبش ظاهر شد، نمی برای چه فقط می دانم که از روی تمسخر نبود! در سايت هلو همسريابي بسته شد، نفس عمیقی کشیدم. سخت است هر روز آرزو مرگ کردن برای یک دختر درسن و سال من... خسته شدم از این که خودم یار خودم باشم در همه سختی ها! به طبقه اول رسیدم از در سايت هلو همسريابي بیرون رفتم و از شرکت آراد خارج شد. موبایلم را در آوردم، حوصله دردسر و تهدید و اینجور مسائل را نداشتم. سیم کارت را از موبایل در آوردم و به زور آن را خرد کردم و داخل جویی که آب روان داشت انداختم. کمی از شرکت آراد فاصله گرفتم و منتظر سایت هلو همسر ماندم. سایت هلو همسر داغونی با آیینه ای شکسته، جلوی پایم ترمز کرد؛ با سروصدای زیادی درش را باز کردم و روی صندلی های پاره سایت هلو همسر نشستم. آهنگ جوادی پخش می شد و مثل صدای چنگال روی بشقاب گوش را آزار می داد. مردی با سبیل کلفتی که مانند قصاب ها بود، سرش را برگداند و مقصدم را پرسید. بوی بدی زیر بینی ام زد، انگار بوی سایت همسریابی هلو پنل کاربری بود. نگاهم به دست سایت هلو همسریابی موقت کشیده شد لای انگشتانش سایت همسریابی هلو پنل کاربری نیمه سوخته ای بود.
در سایت همسریابی هلو ازدواج موقت را محکم کردم
اخم کردم و در را خواستم باز کنم که سایت هلو همسریابی موقت تا کسی گفت: _کجا خانوم؟ با همان ابروهای گره خورده گفتم: _شما سایت هلو همسر هستید، فکر نمی کنید، سایت همسریابی هلو جدید مسافراتون رو اذیت می کنه؟ مرد، سایت همسریابی هلو جدید را از پنجره نیم باز به بیرون انداخت و با خنده گفتم: _شما هم ناراحت نشید، بفرمایید انداختم بیرون! در سایت همسریابی هلو ازدواج موقت را محکم کردم و زیر لب تشکری کردم. مثل همیشه راه برگشت به خانه ام شلوغ بود، سرم را روی شیشه گذاشتم و آدم های رهگذر را که با شتاب از عابر های پیاده عبور می کردند را تماشا کردم. موبایلم را از کیفم در آوردم و روشنش کردم، داخل تماس های اخیر رفتم، شماره را نگاه کردم؛ شماره هم مثل مرد مرموز و عجیب بود. نفس صدا داری کشیدم سایت هلو همسریابی موقت سایت هلو همسریابی به حرف آمد. _چی شده دختر جان انگار کلافه ای؟ _والا حاجی، از دنیا خستم. _چرا تو که هنوز خیلی جوونی! _این دنیا، تو جوونی برای من پیری هدیه آورده. -این حرف رو نزن، حتما امروز برات روز بدی بوده. زیر لب زمزمه کردم: _خیلی بد، خیلی...
سایت همسریابی هلو ادرس جدید برقرار شد.
بلند تر از قبل ادامه دادم: _وقتی یکی بهت زنگ می زنه و حرف های مشکوکی بهت می زنه و فکر کنی هرلحظه یکی داره دنبالت می کنه و در خطری، خودت باشی چیکار می کنی! نیشخندی به خودم حواله کردم، آن قدر بی کس و تنها شده بودم که به سایت هلو همسریابی موقت سایت هلو همسریابی درد هایم را می گفتم. مرد خنده ای کرد و گفت: _دختر جان، نفسی تازه کن، خب شاید یه مزاحم تلفنی ساده بوده! آهی کشیدم و گفتم: _حاجی از زندگی داغون من بی خبری! _ببین من دارم با این سایت همسریابی هلو ازدواج موقت داغون خرج زنم و چهار تا بچم رو می دم، این قدر ناله نکن. مرا نمی فهمد که! نمی فهمد، چه می گویم! جوابی ندادم و به تکان دادن سرم اکتفا کردم. سکوت اعصاب خرد کنی در سایت همسریابی هلو ادرس جدید برقرار شد. دسته ی اهرمی شیشه، را در دستم گرفتم و شیشه را پایین کشیدم. سرم را از پنجره بیرون بردم و ریه هایم را پر از هوا کردم، هوای آلوده و خراب این شهر بزرگ باعث شد که سرفه ام بگیرد. سرم را به داخل سایت هلو همسریابی بردم و به سرعت شیشه را بالا کشیدم. سرم را روی پشتی داغون سایت هلو همسریابی که اسفنج هایش بیرون زده بود تکیه دادم. در فکر فرو رفتم، این قدر غرق در افکارم بودم که صدای سایت هلو همسریابی موقت سایت هلو همسریابی، مرا از جایم پراند. _خانوم رسیدیم. دستم را روی دست گیره گذاشتم. _چند شد؟ _قابل شمارو نداره! یک ذره تعارف به خوردم داد و سپس کرایه اش را گرفت و رفت. دوباره تنها شدم، توی سیاهی زندگی ام غرق شدم.