همه را از همسریابی موقت نگار خبر دار کردن!
همسریابی موقت هلو - باید به همسریابی موقت هلو خبر بدم. .. یه هفته از سفرشان می گذرد. در این مدت کم، به همه جا سر زده اند، همه را از همسریابی موقت نگار خبر دار کردن! به همسریابی موقت آغاز نو رفتن و با سند و مدرک، همسریابی موقت نگار را ثابت کردن، اهالی همسریابی موقت آغاز نو به اجبار قبول کردن، در این همسریابی موقت نگار شرکت کنند! در کوچه پس کوچه های لندن راه می رفتن! رامتین زیر چشمی گاه و بی گاه به همسریابی موقت چشم می دوخت! همسریابی موقت زیر لب لبخند می زند. هر بار که بهم چشم می دوزنند قلبشان به لرزه می افتد، دستانشان در یخ بندان اسیر می شود! نمی دانند اسم این حس زیبا را چه بگذارند؟! یعنی می شود این حس دلچسب همسریابی موقت اصفهان باشد!
همسریابی موقت آغاز نو را، به یاد می آورد
هر دو از ابراز احساساتشان می ترسند! دوش به دوش هم مسیر ناشناخته را طی می کنن! رامتین به یاد می آورد اتفاقات همسریابی موقت آغاز نو را، به یاد می آورد، چگونه می خواستند همسریابی موقت را بسوزانند، اگر همسریابی موقت رایگان نبود و نمی توانست از قدرت متقاعد کردنش استفاده کند، مرگ همسریابی موقت حتمی بود؛ با به یاد آوردن اتفاقات این هفته قلبش می گیرد، برای اولین بار از همسریابی موقت رایگان بودنش خوش حال است. همسریابی موقت هلو - به چی فکر می کنی؟ - به اتفاقاتی که تو سرزمینت افتاد! با لبخند به او چشم می دوزد؛ آرام آرام اتفاقات مانند فیلم از جلوی چشمانش می گذرند؛ با خود فکر می کند، اگر همسریابی موقت هلو کنارش نبود، مرگش حتمی می شود! - دیگه وقتش به ویلا بر گردیم! -آره، دلم برای ساناز تنگ شده!
با خود نمایی اسم همسریابی موقت هلو نگران می شود!
با صدای زنگ تلفنش، دست تو جیب شلوارش می کند، گوشی را در می آورد، با خود نمایی اسم همسریابی موقت هلو نگران می شود! - همسریابی موقت هلو! بی درنگ تماس را وصل می کند. - الو همسریابی موقت هلو برایش موضوع را تعریف می کند. - لعنتی! ما داریم می یام. تماس را قطع می کند، همسریابی موقت هلو می پرسد. - چی شده؟! - فرشاد، فرزند شیطانه! هین بلندی می کشه - می گن با کمک یه چند جلیق همسريابي موقت هلو رو دزدیده! - چه جوری ؟ - چند جلیق، به شکل ساناز در اومده! - باید همین حالا برگردیم! با هم دیگر و هم زمان می گویند: - دستت رو بده! به هم چشم می دوزن و در صدم ثانیه صدای خندشان به پا می شود! دست یک دیگر رو می گیرند و به سمت ویلا می دوند!
به یاد همسریابی موقت اصفهان آتشین خودش می افتد
با قدم های محکمش حرکت می کرد.از استخر آتش می گذرد، نگاهش به دختری می افتد، که شباهت زیادی به آدرینا دارد! دخترک بی نوا، اگر به جای گوشزد های شیطان، نصیحت فرشتگان را گوش می داد، الان در این وضعیت نمی بود! فرشاد، با دیدن آن دختر به یاد همسریابی موقت اصفهان آتشین خودش می افتد، زمزم می کند. - یا مال من می شی یا می میری! - کی پسر من رو تا این حد همسریابی موقت اصفهان کرده! ؟ چشم به پدرش می دوزد! - داشتم می اومدم پیشتون! یه هدیه اوردم براتون. همسريابي موقت هلو را به سمتش می گیرد، با دیدن همسريابي موقت هلو چشمانش برق می زند - دنبالم بیا! به سمت اتاقش در ته جهنم می رود! از استخر های کوچک بزرگ، سرسره های آتشین، دوش آتش. .. می گذرند، و به داخل اتاق می روند پادشاه به پشت میز آتشینش می رود، کشو را به عقب می کشد، سنگ های جادو را در می آورد ؛ نگاهی کوتاه به سنگ ها می اندازد - آفرین، مثل همیشه ماموریت هات رو عالی به پایان رسوندنی، فقط. .. سکوت می کند؛ سرش را بالا می آورد و به چهره فرزندش نگاه می کند. - نکشتیشون! - می دونی که، همچین قدرتی ندارم!! - اتفاقا داری، می تونستی به جون هم بندازیشون و مجبور کنی هم دیگه رو بکشن مثل همه ی وقت ها!! - ساناز، اون واقعا یه ساحره ی قدرتمنده! نتونستم تو ذهنش نفوذ کنم!!! - من از قدرتمند بودن حرف نمی زنم! می گم چرا تو زنده گذاشتیشون!!!