پدر ادامه داد: " بسیار خوب... در این صورت نقشه من برای آینده به این صورت است. ما ثروتمند نیستیم و همه برای گذران زندگی کار می کنیم. در تابستان ما در جهات مختلف در مملکت حرکت کرده و بچه ها اقلامی را که مردم برای خرید آن ها حوصله رفتن به بازار را ندارند به آن ها عرضه می کنند. ولی در زمستان ما کار زیادی نداریم که انجام بدهیم.
حالا به این ترتیب تو و رمی می توانید به خیابان ها رفته و با اجرای موسیقی پول خوبی بدست بیاورید. مخصوصا در ایام سال نو پول خوبی بدست خواهید آورد.
سایت دوست یابی راحت زیر لب نزدیک گوشم گفت
برادر های تو... ' ند ' و ' الن ' کاپی را با خود خواهند برد و کاپی با هنر های خود می تواند پول خوبی برای آن ها در بیاورد. من که طاقت جدا شدن از کاپی را نداشتم به سرعت گفتم: " کاپی با هیچکس به جز من کار نخواهد کرد. " پدر گفت: " او یاد خواهد گرفت که با ند و الن کار کند. ما از این طریق پول بیشتری بدست خواهیم آورد. " من با اصرار گفتم: " ولی اگر ما کاپی را با خود ببریم پول زیادتری نصیب ما خواهد شد. " پدر به تندی گفت: " کافیست... وقتی من چیزی را می گویم انتظار جر و بحث ندارم. " من دیگر چیزی نگفتم. وقتی ما به دلیجان رفته و در بستر قرار گرفتیم سایت دوست یابی راحت زیر لب نزدیک گوشم گفت: " فردا اولین کاری که خواهیم کرد این است که برای خانم باربرن نامه بنویسی. " روز بعد من می بایست که به کاپی درس های جدیدی بدهم. من او را بغل کرده و پوزه سردش را بوسیدم. من به او حالی کردم که از او چه انتظاری می رود. سگ بیچاره. چطور به من نگاه می کرد و چطور به حرف های من گوش می داد. بعد من تسمه کاپی را به دست الن دادم و سگ بیچاره با نارضایتی آندو بچه را تعقیب می کرد. پدر من و سایت دوستیابی راحت تلگرام که به جاهایی از لندن برد که در آن جا خانه های زیبا، خیابان های پر درخت و با شکوه و پیاده روها پهن و تمیز داشت. کالسکه ها مانند آینه برق می زدند، اسبان قوی هیکل و چالاک و راننده هایی با موهای پودر زده داشتند. وقتی ما به خانه بازگشتیم شب شده بود برای این که فاصله زیادی بین محله اعیانی ' وست اند ' و بتنال گرین بود. من از دیدن کاپی خیلی خوشحال شدم. سایت دوست یابی بین المللی غرق در گل و لای بود ولی سر حال به نظر می رسید. من همه بدنش را با کاه و حصیر تمیز کردم. من پالتو پوست خودم را دور او پیچیده و او را در بستر خودم خواباندم. برای چندین روز اوضاع به همین منوال بود. سایت دوستیابی راحت تلگرام و من از یک طرف می رفتیم و کاپی، ند و الن در جهت مخالف ما. یک روز غروب که ما به خانه برگشتیم پدر به من گفت که ما می توانیم کاپی را روز بعد با خود ببریم چون او کارهایی دارد که پسرانش باید برایش انجام بدهند. سایت دوستیابی راحت تلگرام و من از این بابت خوشحال شده و تصمیم گرفتیم که سعی زیادی بکنیم که پول خوبی در آورده که به همین علت به ما اجازه بدهد از این به بعد ما سایت دوست یابی بین المللی را با خود ببریم. ما هر طور شده می بایستی کاپی را پس می گرفتیم. صبح زود کاپی را تمیز شستشو داده و به راه افتادیم. متاسفانه دو روز تمام مه غلیظی فضای لندن را پر کرده بود. مه طوری شدید بود که ما فقط چند قدم جلوتر از خود را می دیدیم. آن هایی هم که صدای نواختن ساز ما را می شنیدند در پشت یک پرده مه کاپی را مشاهده نمی کردند. این بدترین وضع ممکن برای جمع آوری پول بود. ولی ما نمی توانستیم تصور کنیم که همین مه غلیظ تا چه حد برای ما مفید واقع شد. ما در طول یک خیابان خیلی شلوغ قدم بر می داشتیم که من ناگهان متوجه شدم که کاپی با ما نیست. این واقعه خارق العاده ای بود چون کاپی پیوسته پشت سر ما حرکت می کرد و از ما جدا نمی شد. کمی صبر کردم که اگر کاپی عقب افتاده باشد خودش را به ما برساند. من سر یک کوچه تاریک ایستاده و با ملایمت برای کاپی سوت زدم چون ما بیشتر از چند قدم جلوی خود را نمی دیدیم. کم کم نگران شده و و به این فکر افتادم که کاپی را دزدیده اند. در همین موقع از لابلای مه سر و کله کاپی پیدا شد که به طرف ما می دوید. یک جفت سایت دوست یابی راحتی پشمی نو بین دندان های او بود. او دستانش را روی زانوی من گذاشت و سایت دوست یابی راحتي را به من عرضه کرد. او مانند وقتی که هنرنمایی مشکلی را به انجام می رساند راضی و سر حال بود. همه این ها در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد.
با یک دست سایت دوست یابی راحتي را و با دست دیگر مرا گرفت
من گیج و مبهوت سر جای خودم خشکم زده بود. بعد سایت دوستیابی راحت تلگرام با یک دست سایت دوست یابی راحتي را و با دست دیگر مرا گرفت و به داخل کوچه کشید و زیر لب گفت: " به سرعت بیا ولی ندو. " او یک لحظه بعد به من گفت که مردی از نزدیک او با عجله عبور کرده و شنیده بود که می گفت: " این دزد کجا رفت... من بالاخره گیرش می آورم.
" در حالی که ما به طرف انتهای کوچه می رفتیم سایت دوست یابی راحت گفت: " اگر به خاطر این مه غلیظ نبود ما را هم اکنون به خاطر دزدی سایت دوست یابی راحتی دستگیر کرده بودند.
این یک جفت سایت دوست یابی راحتی پشمی است
" من برای یک لحظه مجبور شدم توقف کنم. آن دو بچه از کاپی وفادار من یک دزد ساخته بودند. من به سایت دوست یابی راحت گفتم: " کاپی را محکم نگهدار... ما به خانه بر می گردیم. " ما به سرعت به طرف خانه روانه شدیم.پدر و مادر دور میز نشسته و مشغول تا کردن چیزهایی بودند. من آن سایت دوست یابی راحتي را به زمین انداخته. .. دو برادر به من خندیدند. من گفتم: " این یک جفت سایت دوست یابی راحتی پشمی است که سگی را که شما به او دزدی یاد داده اید سرقت کرده است. من فکر می کردم که شما برای کارهای هنری و نمایشی از او استفاده خواهید کرد. " من از شدت خشم و ناراحتی می لرزیدم ولی در عین حال هرگز تا این حد مصمم نبودم. پدر گفت: " حالا اگر کاپی برای هنرهای نمایشی بدرد نخورد با او چکار خواهی کرد؟ " من گفتم: " هرچند که با همه وجودم او را دوست دارم یک طناب به گردن او خواهم بست و او را غرق خواهم کرد. بعد از او من خودم را هم غرق خواهم کرد. "