و شروع به گریه کرد. من که ناراحتی شدید او را دیدم سعی کردم که او را تسلی داده و گفتم: " این قضیه آن طور ها هم جدی نیست. ما ثابت خواهیم کرد که سایت توران ازدواج دائم را خریده ایم و برای اینکار شاهدی هم داریم.
دامپزشک شهرک اوسل به نفع ما شهادت خواهد داد. سایت ازدواج توران 81 گفت: " ولی چیزی که مرا ناراحت می کند این است که آن ها به ما تهمت دزدی پول ها را بزنند. ما برای پول های خودمان نمی توانیم شاهدی بیاوریم. وقتی هم که انسان بدبخت باشد همه او را گناهکار تلقی می کنند. " او درست می گفت. این حقیقت داشت. ماتیا با نومیدی ادامه داد: " و از همه مهم تر حالا که ما در زندان هستیم چه کسی سایت ازدواج توران جدید بیچاره را غذا خواهد داد؟
فکر این که خانم باربرن از گرفتن سایت ازدواج توران جدید چقدر خوشحال خواهد شد
" آه... من این را فراموش کرده بودم. امید من این بود که کسی به این حیوان زبان بسته آب و غذا برساند. سایت ازدواج توران 81 پرسید: " فردا وقتی از ما بازجویی کردند چه جوابی بدهیم؟ " من جواب دادم: " ما به آن ها حقیقت را خواهیم گفت." سایت ازدواج توران کماکان داستان را پیچیده تر و خطرناک تر می کرد. او گفت: " حالا اگر آن ها تصمیم بگیرند که ما را تحویل باربرن بدهند چه می شود؟ حتی اگر باربرن هم خانه نباشد آن ها اگر از خانم او در مورد ما سوال کنند ما دیگر نمی توانیم خانم باربرن را با این هدیه غافل گیر کنیم. " او درست می گفت. من زمزمه کردم: "آه... " مطالب نومید کننده ماتیا ادامه پیدا کرد. او پرسید: " تو مدت های مدید است که از خانه آن ها بیرون آمده و هیچ خبری از آن ها نداری. از کجا می دانی خانم باربرن در این مدت نمرده باشد؟ " این فکر وحشتناک هرگز به مغز من خطور نکرده بود. ولی در همین مدت ویتالیس، سگ ها و نیکدل هم مرده بودند. چطور تا آن موقع به این فکر نیافتاده بودم که مادر خوانده ام هم ممکن است فوت کرده باشد. من با اوقات تلخی گفتم: " چطور شده که تو حالا به یادت افتاده که چه کسی زنده و چه کسی مرده است ؟ چرا این را قبلا نگفتی؟ " ماتیا معصومانه گفت: " برای این که وقتی تو خوشحال هستی من نمی خواهم با حرف های نومید کننده خوشحالی تورا خراب کنم. خود من از این که می توانم به تو کمک کنم که گاوی به مادرخوانده ات هدیه کنی در پوست نمی گنجیدم. فکر این که خانم باربرن از گرفتن سایت ازدواج توران جدید چقدر خوشحال خواهد شد باعث می شد تمام این افکار بد از مغزم خارج شوند. من قبلا هرگز به فکرم نرسیده بود که خانم باربرن ممکن است مرده باشد. " شاید تاثیر این زندان مشئوم بود که سایت ازدواج توران فقط طرف بد و شوم قضایا را مشاهده می کرد. سایت ازدواج توران 81 ناگهان از جا پرید و گفت: " اگر خانم باربرن مرده باشد باربرن خودش گاو ما را صاحب خواهد شد. " نزدیک غروب بود که در باز شد و یک آقای متشخص با موهای سفید وارد سلول ما شد. زندانبان خطاب به ما گفت: " بدذات ها... حالا درست به حرف من گوش کنید. به سوالات این سایت ازدواج توران ۸۱ با دقت و به راستی جواب بدهید. " آن آقا که بعدا معلوم شد سایت ازدواج موقت توران منطقه است با عجله گفت: " بسیار خوب... بسیار خوب... من اول از این پسر باز جویی کرده و بعد در غیاب او از پسر بچه دیگر باز جویی خواهم کرد. تو در این فاصله مواظب او باش. " من و بازپرس تنها ماندیم. او در حالی که به دقت به من نگاه می کرد به من گفت که من متهم شده ام که یک سایت ازدواج دائم توران 81 دزدیده ام. من به او گفتم که ما سایت توران ازدواج دائم را در بازار شهر اوسل خریداری کرده ایم و نام دامپزشکی را که برای خرید گاو به ما کمک کرده بود به عنوان شاهد به او گفتم. او گفت: " این مسئله را ما پی گیرَ خواهیم کرد. حالا به من بگو که تو بچه علت یک سایت ازدواج توران جدید خریداری کرده ای؟ گاو بچه درد تو می خورد؟ " من به گفتم که گاو را به عنوان هدیه برای مادر خوانده ام که در حق من خوبی های زیادی کرده بود خریداری کرده بودم. آن سایت ازدواج توران ۸۱ سوال کرد: " اسم این خانم چیست؟ " من جواب دادم: " خانم باربرن از دهکده شاوانون. " " این خانم همسر مردی سنگ تراش نیست که چند سال پیش در پاریس حادثه بدی برایش پیش آمد کرد؟ من او را می شناسم. این قضیه هم تحقیق خواهد شد. " من بی اختیار آه از نهادم بر آمد.
سایت ازدواج موقت توران که دید من ناراحت شده از من سوالات بیشتری کرد. من مجبور شدم به او توضیح بدهم که اگر از خانم باربرن تحقیق کنند هدیه ما که قرار بود به طور غافلگیرانه به خانم باربرن تعلق بگیرد ارزش خودش را از دست خواهد داد.
سوالی که سایت ازدواج توران از آن خیلی وحشت داشت
ولی چیزی که در عرض این مکالمه و بازجویی بر من معلوم شد این بود که خانم باربرن زنده و سر حال بود. خود باربرن هم از مدتی پیش به پاریس باز گشته بود. بعد سوالی که سایت ازدواج توران از آن خیلی وحشت داشت به من عرضه شد.: " تو پول خرید این گاو را از کجا آوردی؟ "
سایت ازدواج توران با خوشحالی لبخند زد
من به او توضیح دادم که از پاریس تا وارس و از وارس تا آن جا ما این پول را شاهی به شاهی جمع آوری کردیم. " او پرسید: " تو در وارس چکار داشتی که به آن جا رفته بودی؟ " در این جا بود که من مجبور شدم به او بگویم که در شهر من در یک حادثه معدن در گیر شدم. لحن باز پرس تغییر کرد و مهربان تر شد و از من پرسید: " کدام یک از شما دو نفر رمی اسمش رمی است؟ " من مودبانه جواب دادم: " من رمی هستم سایت ازدواج توران ۸۱... " او گفت: " من داستان این واقعه را در روزنامه خوانده ام. اگر تو واقعا آن جا بودی می توانی برای من توضیح بدهی که دقیقا چه اتفاقی در آن جا افتاد. " من می توانستم احساس کنم که آقای بازپرس نسبت به ما خیلی نرم تر شده است. من تجربه تلخ خودم را در معدن با آب و تاب برای او تعریف کردم. از رفتار او مطمئن شدم که بعد از شنیدن این داستان فورا ما را آزاد خواهد کرد ولی او سلول زندان را ترک کرد و مرا تنها گذاشت. بعد از مدتی او به اتفاق ماتیا برگشت. او گفت: " من صحت داستان شما را از مسولان شهر اوسل پرسش خواهم کرد. اگر چیزهایی که گفته اید حقیقت داشته باشد شما فردا آزاد خواهید شد. " ماتیا با دلواپسی گفت: " پس تکلیف گاو ما چه خواهد شد؟ " " سایت ازدواج دائم توران 81 را هم به شما تحویل خواهند داد. " سایت ازدواج توران 81 با نارضایتی گفت: " منظورم این نبود. چه کسی به سایت ازدواج دائم توران 81 غذا خواهد داد و چه کسی شیر او را خواهد دوشید؟ " آقای بازپرس با لبخندی گفت: " مرد جوان... نگران نباش. " سایت ازدواج توران با خوشحالی لبخند زد و ادامه داد: " و اگر آن ها سایت توران ازدواج دائم را دوشیدند اگر ممکن است دستور بدهید قدری از شیر او را برای شام به ما بدهند.
" سایت ازدواج موقت توران گفت: " من حتما این کار را خواهم کرد. "