یک روز صبح ما به بالای یک تپه رسیده و صیغه موقت هلو رودخانه سن را مشاهده کرد که در جلوی ما قرار داشت. رودخانه در یک انحنای بزرگ پیچ می خورد. از آن جا به بعد ما شروع کردیم که از مردم در باره سایت صیغه یابی موقت هلو خانم سایت صیغه موقت هلو ' قو ' سوال کنیم.
صیغه موقت هلو طوری خوشحال شده بود
ما می پرسیدیم که قایقی زیبا به اسم قو با یک ایوان زیبا در جلوی آن را در این حوالی مشاهده کرده اند؟ هیچ کس چنین قایقی را ندیده بود. شاید این سایت صیغه یابی موقت هلو در شب عبور کرده بود. ما تا شهر ' روان ' پیش رفتیم. در آن جا نیز سوالات خود را از سر گرفتیم. ولی از آن هم نتیجه ای حاصل نشد. ولی ما هم نومید نشده و ضمن جلو رفتن به سوالات خود ادامه می دادیم. ما در ضمن جلو رفتن در جاهای مناسب توقف کرده و سعی می کردیم برای خرید مایحتاج خود پولی در بیاوریم. به این ترتیب حدود پنج هفته طول کشید تا ما به حومه پاریس رسیدیم. خوشبختانه وقتی به شارانتون رسیدیم ما قادر شدیم که مسیر درست را انتخاب کنیم. در این جا بود که برای اولین مرتبه در جواب سوال پر اهمیت ما جوابی را دریافت کردیم که با بی صبری منتظر آن بودیم. به ما گفته شد که یک ثبت نام صیغه موقت هلو بزرگ با شکوه به نام ' قو ' از آن جا عبور کرده، به طرف چپ پیچیده و در امتداد رودخانه سن به حرکت خود ادامه داده است. ما حالا در نزدیکی اسکله بودیم. صیغه موقت هلو طوری خوشحال شده بود که در میان ماهیگیران شروع به رقصیدن کرد. او متوقف شد، ویولون خود را برداشت و شروع به نواختن یک مارش نظامی کرد. وقتی او در حال نواختن بود من با مردی که ثبت نام صیغه موقت هلو قو را دیده بود وارد مذاکره شدم. از نشانه هایی که او می داد من مطمئن شدم که قایقی که او دیده بود بدون شک قایق خانم صیغه یابی موقت هلو بود. این قایق از نزدیک شارانتون حدود دو ماه پیش عبور کرده بود. دو ماه پیش... عجب اطلاع جالبی بود و چطور می توانست برای ما کمکی باشد؟ ولی این چندان مهم نبود. ما هنوز پاهای جوان و پر قدرت خود را داشتیم و آن ها که سوار بر قایق بودند پاهای دو اسب آن ها را می کشید. با توقف ها مکرری که آن ها می کردند مطمئنا ما می توانستیم به آن ها برسیم. زمان برای ما مطرح نبود. همین که ' قو ' پیدا شده بود پیشرفت مهمی بود. سایت صیغه موقت هلو با خوشحالی فریاد زد: " حالا چه کسی درست می گفت؟ " اگر جراتش را داشتم به سایت صیغه موقت هلو اعتراف می کردم که من هم تمام امیدم را به همین بسته بودم. ولی من نمی توانستم احساسات خودم را به درستی تجزیه و تحلیل کنم. حالا دیگر حتی لازم نبود که متوقف شده و از مردم سوال کنیم. تنها کاری که می بایست انجام بدهیم این بود که مسیر رودخانه را تعقیب کنیم. ما در مسیر خود که با عجله به پیش می رفتیم هر دم به جایی که صیغه یابی موقت هلو زندگی می کرد نزدیکتر می شدیم. من با خودم فکر می کردم که شاید صیغه یابی موقت هلو این قایق غیر عادی و زیبا را خودش دیده باشد. چون این قایق می بایست از سدی که آب را بالا و پایین می برد می بایست عبور کرده باشد. وقتی شب فرا می رسید ما از درد پا و خستگی مفرط گله و شکایت نمی کردیم و همیشه صبح زود روز بعد برای از سر گرفتن راهپیمایی خود را طول رودخانه آماده بودیم.
سایت صیغه موقت هلو که همیشه عاشق خوابیدن بود
سایت صیغه موقت هلو که همیشه عاشق خوابیدن بود به من می گفت که صبح زود مرا بیدار کن. وقتی او را از خواب بیدار می کردم بی درنگ از جا بلند شده و در اسرع وقت آماده رفتن می شد. برای صرفه جویی در وقت و پول ما اغلب تخم مرغ جوشیده مصرف می کردیم که از مغازه های سبزی فروشی می خریدیم. ما آن را با نان تازه صرف می کردیم. ولی البته صیغه موقت هلو علاقه زیادی به غذاهای خوب داشت. او به من می گفت: " من امیدوارم که خانم صیغه یابی موقت هلو آن آشپزی را که کیک های خوشمزه می پخت هنوز در خدمت خود داشته باشد.
صیغه موقت هلو آهی کشید
کیک زرد آلو می بایستی از همه کیک ها خوشمزه تر باشد. " من گفتم: " تو هرگز از این کیک ها خوده ای؟ " او جواب داد: " من شیرینی سیب را یک مرتبه چشیده ام ولی کیک زرد آلو هرگز به دهانم نخورده است. آن ها را پشت ویترین مغازه ها دیده ام. آن چیزهای سفید که روی میوه های کیک می گذارند چیست؟ " " بادام. " صیغه موقت هلو آهی کشید و دهان خود را طوری باز کرد که انگار یک کیک درسته را می خواهد در دهان بگذارد.
به خانه پنل کاربری صیغه موقت هلو نزدیک و نزدیک تر می شدیم
در هر سد بالا برنده آب ما از مسئول آن در باره قایق ' قو ' سوال می کردیم. آن ها در باره یک خانم زیبای انگلیسی و پسر بچه ای که روی یک تخت در روی عرشه قایق دراز کشیده بود به ما می گفتند. ما کماکان به خانه پنل کاربری صیغه موقت هلو نزدیک و نزدیک تر می شدیم. ما دو روز تا خانه او فاصله داشتیم. بعد فقط یک روز و بالاخره فاصله ما به چند ساعت تقلیل پیدا کرد. به جایی رسیدیم که خانه را از راه دور می توانستیم ببینیم. حالا ما راه نمی رفتیم... می دویدیم. کاپی که به نظر می رسید می داند ما به کجا می رویم چهار نعل پیشاپیش ما می دوید. او تصمیم داشت که به پنل کاربری صیغه موقت هلو خبر بدهد که ما وارد می شویم. پنل کاربری صیغه موقت هلو هم حتما برای دیدن ما به جلوی در خواهد آمد. ولی وقتی کاملا نزدیک خانه شدیم زنی را مشاهده کردیم که جلوی در ایستاده که ما او را نمی شناختیم. ما پرسیدیم: