با دلبری خندید و گفت سايت نازيار فضول خودم با اعتراض گفتم عه ماماااان کنجکاااووو . دوباره خندید خو حالااا منتظر چشم دوختم بهش عمه شراره زنگ زده بود خو می خوان بیان خواستگاریت ینی کارد می زدی خونم در نمیومد چشام گود شده بود و از تعجب هنگ کرده بودم . اخه من بیست ساله رو چه به ازدواج یاد شب برگشتم و مهمونی افتادم.
شستم کنار دست سایت نازیار ازدواج موقت
پس حرفای اون شب ارتان جدی بوده مامان که وضعمو دید گفت خو مامان جان چیزی نشده که حالا . من زنگ زدم به سایت نازیار ازدواج گف بگو بیان حالا جواب مونیکا هرچی بود همون میشه بلند شد و اومد نشست کنارم دستشو نوازش گونه کشید رو موهام خب اره راست می گفت دخترم و برای دختر هم کلی خواستگار میاد . از بین همه یکی و انتخاب می کنم خب اخه تا حالا چنتا خواستگار برام پیدا شده بود و من انقد جیغ جیغ کرده بودم که اخر سایت نازیار ازدواج اجازه نداده بود بیان اما حالا به این درک رسیده بودم که بیان جوابم هرچی که بود خب زورم که نمی کنن با این فکرا و توجیهایی که برای خودم اوردم الکا رو اروم گذاشتم زمین و سرمو تو بغل مامان قایم کردم دوس داشتم بازم نوازشم کنه یکم که گذشت گفت بگم بیان؟!
فقط سرمو تکون دادمو مامان منو از خودش جدا کرد و رفت سمت تلفن قرار برای فردا شب گذاشته شد تونیک سفیدم و پوشیدم بلندیش تا وسطای رانم می رسید استینش سه ربع بود و یقش قایقی روش به رنگ صورتی خوش رنگ یه قلب برجسته بود و یه تیر صاف خورده بود وسطش جوراب شلواری کلفت سفیدم و هم پوشیدم و موهامو با اتو لخت شلاقی کردم و ریختم دورم یکم ریمل زدمو یه برق لب کافی بودتو اینه یه بار دیگه به خودم نگاه کردمو برای خودم یه چشمک زدم بعدم از اتاق اومدم بیرون مامان کارارو کرده بود و همه چی حاضر بود نیم ساعتی تا اومدنشون وقت بود الکا رو از مامان گرفتم تا اونم لباساش و بپوشه و بیاد نشستم کنار دست سایت نازیار ازدواج موقت سایت نازیار ازدواج موقت با مهر پیشونیم و بوسید و گفت دختر سایت نازیار ازدواج موقت ماشالا خانوم شده لبخندی بهش زدم مامان زود لباس پوشیده و حاضر و اماده از اتاق بیرون اومد زنگ در فشرده شد.
سایت نازیار ورود درو باز کردو برای استقبال جلوی در ایستاد من و مامان هم پشت سرش اول عمه شراره اومد تو با مامان سايت نازيار سلام و احوال پرسی کرد و منو به سختی تو اغوشش فشرد و بغل گوشم گفت چه خوشگل شدی عروس گلممم ازش جدا شدم و لبخندی بهش زدم و این بار با عمو سایت نازیار ورود کاربران سلام و احوال پرسی کردم آتریسا هم اومد تو و مثل همیشه با دنیای غرورش نگاهی به سرتا پام انداخت و با نوک انگشتاش باهام دست دادو رفت نشست کنار مامان سايت نازيار پشت سرش هم ارتان اومد تو و بعد سلام احوال پرسی دسته گل بزرگ تو دستش که تلفیقی از رز های سرخ و سفید بود رو داد دستم قوطی شیرینی رو هم اتریسا داده بود به مامان نشستیم و بحث و حرفای حوصله سر بر شروع شد نگام به ارتان افتادزیر نگاه سوزندش ذوب می شدم از نگاهش اصلا خوشم نمیومد هر چند که پاک و خالص بود اما نگاه خیره ی مردی رو دوست نداشتم خلاصه معذب نشسته بودم.
سايت نازيار گفت. . بله خواهش می کنم
بعد از شاید نیم ساعت بحث های مسخره بالاخره عمو گفت خب بریم سر اصل مطلب همون طور که می دونین ما اومدیم تک دخترتونو برای تک پسرمون خواستگاری کنیم . اگه تا اون لحظه بدون استرس و تهی از هر احساسی نشسته بودم به خاطر این بود که از جوابی قرار بود بهشون بدم با خبر بودم اما اون لحظه نمی دونم چی شد که احساس کردم صورتم داغ شده حتما گونه هام گل انداخته بود بی اختیار به ارتان نگاه کردم که دیدم با لبخند بهم نگاه می کنه سايت نازيار گفت. . بله خواهش می کنم. . خب شما از شرایط ارتان جان با خبرین و می دونین که علاوه بر این که تو شرکت خودمون تقریبا همه کارست، باشگاه بدنسازی هم داره. خونه و ماشینم شکر داره. .
سایت نازیار جدید نگاهی به من انداخت و لبخند زد
دلش بدجور پیش مونیکا جون گیره. . سایت نازیار جدید نگاهی به من انداخت و لبخند زد. . عمو دوباره ادامه داد. . اگه حرفی نیست این دوتا جوون برن سنگاشونو باهم وابکنن. . ببینن اصلا وصله ی تن هم هستن یا نه. سایت نازیار جدید دوباره نگام کرد و با لبخند اطمینان بخشی گفت اختیار داری دانیال جان. . دوباره نگام کرد و گفت دخترم ارتان جان رو راهنمایی کن. . چشم سایت نازیار جدید جان. . بلند شدمو به سمت اتاقم راه افتادم ارتان هم بلند شد و با گفتن با اجازه به دنبالم اومد. . از این که مراسم انقد رسمی بود راضی نبودم. . و تا به اتاق رسیدیم نفس راحتی کشیدم و ارتان هم اومد تو اتاق و درو از پشت بست. . لب تخت نشست و منم رو صندلی میز ارایشم. . سکوت بود و هیچ کدوم انگار قصد شکستنش رو نداشتیم. . ارتان هم تو سکوت زل زده بود به من که داشتم با گوشه ی لباسم بازی می کردم. . سنگینی نگاشو حس می کردم بالاخره بعد شاید ده دقیقه کلافه شدم و بهش غریدم عه ادم ندیدی ارتان؟! خو حرفاتو بزن. ادم دیدم اما ف رشته نه. . اونم یه فرشته ی خوشگل.
حرفاش هیچ حسی رو تو دلم برانگیخته نمی کرد. . بالاخره شروع کرد به حرف زدن قسم می خورم حتی یه کلمه هم نشنیدم تمام مدت داشتم به نه ی محکمی که قرار بود بگم فکر می کردم. . حرفاش تموم که شد گفت خو تو بگو نظرت چیه یا انتظاراتتو بگو. . اروم و خیلی راحت گفتم من حرفی ندارم اگه حرفای تو تموم شد بریم بیرون. . سرش را تکون داد و ایستاد هر دو از اتاق بیرون اومدیم و به طرف جمع رفتیم. . همه با کنجکاوی نگامون می کردن عمو دانیال گفت چی شد سایت نازیار جدید؟ همین طور نمی شد بگم نه باید اول می گفتم باید فکر کنم. . پس گفتم باید فکر کنم عمو اشکال نداره فقط تا کی؟! تا دو هفته. . نگام افتاد به مامان و سایت نازیار ازدواج که با مباهات نگام می کردن عمو قبول کرد و ما هم نشستیم سر جای اولمون از فردا ی اون شب نشستم به فکر کردن. . خو بالاخره زندگیم بود و حرف یه عمر. .
وقت جواب دادن مهرسا به سایت نازیار ورود رسید
درسته لجباز بودم و پاش میوفتاد با عالم و ادم لج می کردم اما به این درجه از شعور رسیده بودم که سر بازی زندگی، لجبازی، آآ. . می خواستم عقلم ارتان رو رد کنه نه قلبم. . یه هفته از اون شب گذشت و وقت جواب دادن مهرسا به سایت نازیار ورود رسید. . عصر بود که تصمیم گرفتم کیک بپزم. . خیلی وقت بود هوس کرده بودم. . تو اشپزخونه بودم که مامان تلفن به دست اومد و تلفن رو داد دستم. . سایت نازیار ورود کاربران بله؟! سلام خنگول.