ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو سلیقه ی خاصی چیده شده بود.
پنل کاربری سایت همسریابی هلو لپ تاپ را بست و دستانش را تکیه گاه سرش کرد: _نه بیدارم بیا تو. در را کامل باز کردم و داخل ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو رفتم، ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو سلیقه ی خاصی چیده شده بود. نگاهم را در سرتاسر اتاق چرخاندم. صدای پنل کاربری سایت همسریابی هلو من را به خودم آورد. _خوب خوابیدی؟ لبخند محوی زدم: _آره مرسی! پنل کاربری سایت همسریابی هلو چشمکی زد: _خواهش می کنم. به سمت پنجره رفتم و نوک انگشت هایم را روی پنجره گذاشتم، خنکی اش حس آرامش را بهم تزریق کرد. چشم هایم را روی هم گذاشتم.
پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید فقط نگاهم می کرد
حضور پنل کاربری سایت همسریابی هلو را کنار خودم احساس کردم. چشم هایم را باز کردم و زمزمه وار گفتم: _گاهی فکر می کنم چرا من؟ چرا من باید میون این همه آدم این همه درد بکشم؟ چرا هر اتفاق بدی هست برای من میوفته؟ گاهی حس می کنم بهم پشت کرده، حواسش بهم نیست یا... پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید فقط نگاهم می کرد، پشتش را کرد و به شیشه تکیه داد، دست هایش را بغل کرد: _یا چی؟ مانند او به پنجره تکیه دادم و دست هایم را بغل کردم، جوابی ندادم. سکوت سختی در اتاق حکم فرما بود. پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید نفس عمیقی کشید و گفت: _تو حتی گریه هم نکردی! پوزخندی زدم: _گریه برای آدمای ضعیفه. پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید یکی از ابروهایش را بالا برد: _چه ربطی داره؟ _اگر من گریه کنم دردی ازم دوا می شه؟
روی پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نشست
سینایی که رفته بر می گرده؟ کمی نزدیک شد و رو به رویم ایستاد. _اما خالیت می کنه! از سنگینی بار نگاهش کلافه شده بودم. تکیه ام را از پنجره برداشتم و به سمت میز کنار پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید رفتم خودکاری برداشتم و آن را به بازی گرفتم. _تو چند سالی خارج از کشور بودی نه؟ پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو تکیه اش را از روی پنجره برداشت، روی پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نشست: _آره. سرم را بالا آوردم و به او نگاه کردم: _چند سال؟ _تقریبا سه سال... خودکار را روی میز گذاشتم و روی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو روبرو پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نشستم. _تو برای خاک سپاری بابات هم نیومدی! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نگاهش را از من دزدید: _نتونستم. با چشم های ریز شده آراد را زیر نظر گرفتم. _نتونستی یا نخواستی؟
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو را زیر نظر گرفتم.
همانطور که به زمین خیره شده بود گفت: _از این سوالا می خوای به چی برسی؟ جوابی ندادم، از روی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو بلند شدم: _من دیگه برم تو هم دیره بخواب. _خوابم نمیاد لطفا بمون. دوباره روی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نشستم، ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو غرق در سکوت بود. دستم را زیر چانه ام گذاشتم و ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو را زیر نظر گرفتم. چشمم به قاب عکسی خورد که روی میز برعکس افتاده بود، اهل کنجکاوی نبودم اما دلم می خواست فرد داخل عکس را که با آمدن من برعکس شده بود را ببینم. _قاب عکس برعکس شده نمی خوای درستش کنی؟ آراد که غرق در افکار خودش بود با شنیدن صدای من یکه خورد و سرش را بالا آورد. _ببخشید حواسم نبود چی گفتی؟ با چشم به قاب عکس اشاره کردم. _آها این! آراد قاب را از روی میز برداشت نتوانستم تصویرش را ببینم.