سر ی تکون داد و دوباره موزیک و پلی کرد. بی حوصله سمت مبل رفت و روش ولو شد. با یادآوری فواد اعصابش بیشتر به هم ریخت. چه معنی داشت رفتارش؟ از توهین و حرف قاطعانه اش در قاب کلمه هایی مودبانه بیشتر حرصی شده بود.تو بخش اورژانس قدم میزد و وضعیت بیمارها رو چک میکرد. با دیدن مادر یکی از بیمارها که با خنده ای گشاد سمتش میاومد.
ویلا در شمال اجاره روزانه دستش رو از پشت گرفت
پشت کرد و قدم هاش و بلند تر برداشت. چند قدم بیشتر نرفته بود که ویلا در شمال اجاره روزانه دستش رو از پشت گرفت. با صورت ی چین خورده سمتش برگشت و باالجبار لبخند کم رنگ ی زد. زن دستش رو محکم گرفته بود و تشکر میکرد. - نمیدونم چطوری باید ازتون تشکر کنم... زندگ ی پسرم و مدیون شمام. دستش رو محکم از دست زن بیرون کشید و کمی ماساژش داد.
-الزم به تشکر نیست، وظیفم بود. زن بار دیگه دستش رو گرفت و چند بار بوسید. ویلا در شمال دستش رو بعد تف مالی شدن بیرون کشید. - لطفا بیاید پسرم و ببینید خیلی دوست داره شما رو ببینه. لبخند تصنعی زد: - من االن کار دارم بهشون سر میزنم. زن دستش رو محکم تر گرفت. - امکان نداره اجازه بدم بر ید. ویلا در شمال خرید دستش رو عقب کشید. - من واقعا... زن دوباره دستش رو کشید. - روم و زمین نندازید. دستش رو که عقب کشید زن دوباره دستش رو سمت خودش کشید. ویلا در شمال تا ۱ میلیارد نفس عمیقی کشید تا عصبانیتش رو کنترل کند. - من برمیگردم. زن دستش رو دنبال خودش کشید و سمت تخت ی برد. - گفتم که نمیشه ویلا در شمال تا ۱ میلیارد. دنبال زن کشیده میشد و این حرصش رو بیشتر در میآورد. به تخت که رسیدن زن ویلا در شمال رو سمت پسرش برد.
پسرم ببین ویلا در شمال دیوار اومده
- پسرم ببین ویلا در شمال دیوار اومده. با لبخند کامال مصنوع ی به پسرک نگاه انداخت. - بال به دور باشه. - ممنون. زن دستش رو دور کمرش حلقه کرد. - وقت ی شما باشید میشه.
با پیج شدن اسمش برای اولین بار میخواست از خوشحالی بال در بیاوره. با ببخشید کوتاه ی ازشون دور شد. دستش رو با انزجار چند بار به روپوش سفیدش کشید و دندون قرچه ای کرد. دستش از شدت غیض مشت شد و با نفس هایی بلند و کشیده بخش رو ترک کرد. دکتر ویلا در شمال ریاحی از اورژانس میگذشت که صدای آشنایی شنید. - خانم ب ی ریا مر یضت اینجاس! با اخم هایی در هم سمتش برگشت. - اگه االن زنده ای همش بخاطر لطف منه، پس بیشتر از این مر یض بودنت و نشون نده. به زخمش اشاره کرد: - پس بیا به کارت برس.
- من خیلی وقته که کارم باهات تموم شده بقیه اش به خودت بستگ ی داره. حال خندیدن نداشت، اما چهره اش از خنده و درد همزمان ی که در بدنش پیچیده بود جمع شد. - انگیزت واسه ویلا در شمال خرید شدن چ ی بوده؟! کنجکاوم. - توصیه ام بهت اینه که از جات تکون نخوری وگرنه همینجوری صورتت جمع میشه. با شیطنت چشم بست: - چطور؟ ناراحت میشی؟ پوزخند صدا داری زد. - نه فقط یه توصیه ی پزشک ی بود چون وقت اضافه واست ندارم. ویلا در شمال استخردار کشیده و با تمسخر گفت: - مدال ویلا در شمال خرید سال! - نه مثل اینکه حالت خیلی بده. نزدیکش شد و دکمه ی کنار تخت رو فشار داد. - به پرستار میگم واست مسکن تزریق کنه. به دفترچه روی میز نگاه کوتاه ی انداخت و ادامه داد:
ویلا در شمال ارزان جدی نگاهش کرد
-فردا مرخص میشی تا اون موقع سعی کن کرم های درونیت و کنترل کنی. ویلا در شمال ارزان جدی نگاهش کرد: - اگه کرم از درخت باشه و درخت نزدیک باشه چ ی؟ دفترچه رو روی میز کوبید. -سعی کن ازش دور باشی. - یواش دک ی! روانپزشک نیازی... همون موقع باربد رسید. درحالی که نگاهش روی ویلا در شمال استخردار بود آروم جلو اومد. دستاش و از سویشرت مشک ی که همیشه تنش بود درآورد و به ویلا در شمال نزدیک شد. - ویلا در شمال دیوار این زنده میمونه؟ راستش و بگید من قدرت تحمل واقعیتای تلخ و دارم. ويلا در شمال تیز نگاهش میکرد. - اگه به بیمارستان نمیرسید حتما مرده بود باید ممنون فرشته ای که به بیمارستان آوردتش باشه. ویلا در شمال ارزان بار دیگه براندازش کرد. موهای نسکافه ای ریخته شده از زیر مقنعش و رو پوش سفیدش و چشمای سیاه سیاهش!