سايت همسريابي موقت هلو از پناه گاهش بیرون آمده بود
کار درستی می کردم؟ دیگر وقت این حرف ها نبود، من همه ی پل های پشت سرم را ویران کرده بودم و راه بازگشتی نداشتم. انگشتم را روی زنگ واحد سایت صیغه یابی موقت هلو فشردم. چند دقیقه ای صبر کردم ولی هیچ اتفاقی نیافتاد. سايت همسريابي موقت هلو از پناه گاهش بیرون آمده بود و کمی هوا را روشن کرده بود ولی مگر ابرها می گذاشتند خورشید نورش را به سايت همسريابي موقت هلو بتاباند! آن ها خورشید را در حصار آغوش خود از عشق زیاد زندانی کرده بودند. کمی این پا و آن پا کردم و دوباره زنگ طبقه نسیم را فشردم. جوابی نیامد، پشتم را کردم و فکر جای دیگری را برای خودم کردم که صدای خواب آلود نسیم که در آن لحظه از یک آواز برای من زیبا تر بود، در گوشم طنین انداخت: _بله؟
چون مانند همسر موقت هلو بود که افکار به آدم هجوم می آوردند.
صدایم را که به طرز وحشتناکی گرفته بود صاف کردم: _منم آترا! صدای سایت صیغه یابی موقت هلو رنگ نگرانی گرفت: _چی شده؟ آترا این جا چی کار می کنی؟ موهایم را روی زخم پیشانی ام ریختم تا اورا نگران نکنم: _می شه در رو باز کنی میام بالا برات توضیح می دم. نسیم تند، تند گفت: _باشه، باشه زود بیا بالا! در با صدا باز شد، وارد خانه شدم، آسانسور را دوست نداشتم. چون مانند همسر موقت هلو بود که افکار به آدم هجوم می آوردند. از پله ها بالا رفتم، موهایم روی خیسی خون چسبیده بودند، شالم را جلوتر کشیدم. به مچ هایم که جای دستان بزرگ باراد رو آن مانده بود نگریستم و آستین مانتو ام را روی آن کشیدم. نسیم با چشم های نگرانی مرا نگاه کرد: _چی شده؟ چرا چشمات این قدر قرمزن؟ دوباره چشم های لعنتی ام مرا لو دادند! اگر زبانم هم ساکت بود، چشمم هایم حرف دلم را می زدند.
به صورت صیغه یابی موقت هلو نگاه کردم
هیچ...هیچی! سایت صیغه یابی موقت هلو با نگرانی بدون توجه به من دوباره سوالش را تکرار کرد: _چرا این قدر حالت زاره؟ انگار این حرف نسیم، تشری بود برای جاری شدن دوباره اشک هایم روی صورتم، در این روز، چشم هایم حسابی هوایشان بارانی بود. انگار چشمانم می خواستند جای گریه های نکرده این چند سال را پر کنند. _می...شه بیام تو؟ نسیم دست پاچه از جلوی در کنار رفت: _ببخشید حواسم نبود...بیا تو! داخل خانه شدم، کفش هایم را در آوردم، بدنم به زور تکان می خورد. به صورت صیغه یابی موقت هلو نگاه کردم، او هم داشت گریه می کرد، اما چرا؟ از اشک های او اشک های من هم شدت گرفت، گریه هایم بی صدا بودند! این هم از روی غرورشان بود.
روی همسر موقت هلو ضرب گرفتم.
نسیم سرم را مانند مادری در آغوش گرفت، روزگار چقدر بی رحمی! چرا با این دختری که این قدر دل رحم است بد کردی؟ اشک هایم را پس زدم، دوست داشتم خودم را خالی کنم. _نسی..م. _جونم؟ _حالم از خودم بهم می خوره! حالم از زندگی کثافتی که دارم بهم می خوره! _نگو قربونت برم! نگو تو چقدر درد می کشی! این اشک های لعنتی نمی خواستند بند بیایند. با فشار روی پلک هایم کشیدم، کلمه ی اول که از زبانم در آمد، توانستم راحت تر همه ماجرا های امروز را برای صیغه یابی موقت هلو تعریف کنم. بی هدف با قدم هایم اتاق تاریک را متر می کردم. آنقدر حیران بودم که حتی مغز هم بهم فرمان تفکر نمی داد. دستانم را پشت گردنم زدم و نفسم را عمیق بیرون دادم. کلافه روی صندلی چرخ دار اتاق نشستم. برای هزارمین بار به صفحه روشن تلفنم نگاه کردم. با پایم روی همسر موقت هلو ضرب گرفتم.