از روی سایت صیغه یابی موقت هلو برخاستم
بود که چرخ ماشین نترکد، من چقدر خنگم چقدر! آن لبخند موذی روی لبش! دستانم را روی گوش هایم گذاشتم. من چقدر ساده بودم. صدای صیغه یاب موقت هلو از دور آمد: _آترا حالت خوبه! از روی سایت صیغه یابی موقت هلو برخاستم، به سمت باراد هجوم بردم، با مشت به سینه اش کوبیدم: _چرا این کار رو کردی؟ چرا؟ باراد ابروهایش کوه شدند: _چی می گی! مشت دیگری به سینه اش کوبیدم: _عوضی، آشغال خودت رو نزن به اون راه! می دونم تو این کار رو کردی! باراد مچم را در هوا گرفت و به عقب هلم داد: _چی می گی؟ مگه دیوونه شدی؟ دیگر توانی برای نگهداری اشک هایم نداشتم ولی طاقت شکستن غرورم را هم نذاشتم. دوباره به سمت صیغه یاب موقت هلو هجوم بردم، صدای فریادهام گوش آسمان را کر کرده بود. مشت هایم در هوا پرواز می کردند. کارن و تارا خیره به من و باراد نگاه می کردند، باراد تنها کاری که می کرد، نگه داشتن من بود. نمی توانستم این موضوع را هضم کنم.
صیغه یاب موقت هلو صبرش تمام شد
صیغه یاب موقت هلو... قصد جان مرا کرده بود؟ آرام عقب رفتم، مچ دستم از فشار دستان نیرومند باراد کبود شده بود. باراد بهت زده مرا نگاه می کرد.انگشتم را به نشانه تهدید بالا آوردم و با صدای لرزانی گفتم: _تو ی...ه کثا...فت بی ش..رفی! صیغه یاب موقت هلو صبرش تمام شد و گلویم را در حصار دستان نیرومندش گرفت. احساس خفگی بهم دست، دستانش را چنگ زدم اما فایده ای نداشت، دنیایم داشت در سیاهی محض فرو می رفت. ناگهان گلویم رها شد، انگار دنیایی از اکسیژن بهم بازگشت. روی سایت صیغه یابی موقت هلو افتادم، گلویم را گرفتم و سرفه کردم.
دستم را روی کنسول صیغه یاب موقت هلوان کوبیدم
کارد می زدی خونم در نمی آمد، از روی زمین بلند شدم می خواستم به سمتم باراد بروم که از پشت دستم کشیده شد. پشتم را کردم و صیغه یابی موقت هلو را در پشت خودم یافتم، تقلا کردم اما تقلا کردنم بی فایده بود. میان آسمان و زمین معلق شدم و داخل همان دویست و شش مشکی افتادم. کارن روی صندلی نشست و به سرعت راه افتاد. دسته در را کشیدم ولی باز نشد: _این در رو باز کن. کارن دستش را روی بینی اش گذاشت: _هیش حرف نزن! دستم را روی کنسول صیغه یاب موقت هلوان کوبیدم: _گفتم این در رو باز کن. صیغه یابی موقت هلو با حرص لبش را گزید: _چیه؟
بیشتر در صیغه یاب موقت هلوی فرو رفتم.
نکن می خوای بری با یه مردی که پنج برابر خودته دعوا کنی؟ سکوت کردم و روی صندلی تکیه دادم و با ناخن پوست لبم را کندم. زمانی که از آن جا دور شدیم، کارن سرعت صیغه یاب موقت هلوی را پایین آورد.اشکی از گوشه چشمم جاری شد، سریع با گوشه آستین اشک را پاک کردم. کارن گفت: _تو جونت رو دوست نداری یا احمقی چیزی هستی؟ جوابی ندادم و بیشتر در صیغه یاب موقت هلوی فرو رفتم. _چرا یهو قاطی کردی؟
با صدای خش داری که ناشی از جیغ های بلندم بود، گفتم: _می دونم از قصد این کارو کرد. _باراد بخواد کسی رو بکشه یه اسلحه دستش می گیره و تمام! اهل نقشه و این چیزا نیست! تو دلت از جای دیگه پر بود. حالت تهاجمی گرفتم: _مثلا از کجا؟ _مثلا، از رفتن اون پسره! با عصبانیت به طرف صیغه یابی موقت هلو برگشتم: _تو از کجا می دونی؟ _ناخواسته حرفاتون رو شنیدم! نیشخندی زدم: _ناخواسته؟ کارن یکی از ابروهایش را بالا برد.