بهترین همسر سایت همسریابي هنوز آنجاست
چند لحظه طول کشید که ما بتوانیم احساسات خود را کنترل کنیم. من اشک های خود را پاک می کردم. مادر گفت: " رمی... رمی عزیز من... چقدر بزرگ شده ای. آه رمی. .. تو بزرگ و قوی شده ای. " من صدایی از زیر تخت خواب شنیدم و فهمیدم بهترین سایت همسر یابی خارجی هنوز آنجاست. او را صدا کردنم و او از زیر تخت بیرون جست.
این بهترین سایت همسر یابی خارجی است
من گفتم: " مادر... اسم این پسر بهترین سایت همسر یابی خارجی است و او برادر من است. " مادر با تعجب گفت: " پس به این ترتیب تو پدر و مادر واقعی خود را پیدا کرده ای؟ " من گفتم: " نخیر... سایت همسریابی بهترین همسر دوست من است ولی از برادر هم به من نزدیک تر است. این هم کاپی است. کاپیتانو... بیا و به مادر اربابت ادای احترام کن.
" کاپی روی پاهای عقبش ایستاد، پنجه های کوچکش را روی سینه اش گذاشت و با وقار به مادر تعظیم کرد. مادر از خنده روده بر شده بود. اشک هایش خشک شده بودند. بهترين همسر سايت همسريابي به اشاره کرد که موقع رو کردن هدیه و غافلگیری مادر رسیده است. من گفتم: " مادر جان... بیایید برویم ببینیم که باغچه در چه حالی قرار دارد. " مادر گفت: " من باغچه را همان طوری تو مرتب کرده بودی نگاه داشتم. من می دانستم که تو یک روز بر خواهی گشت " من پرسیدم: " آیا شما از کنگر فرنگی هایی که من کاشته بودم استفاده کردید؟ " مادر جواب داد: " البته... من متوجه شدم که تو آن ها را دور از چشم من کاشته که مرا غافلگیر کنی. تو همیشه دوست داشتی که مرا غافلگیر کنی. " وقت مناسب فرا رسیده بود. من از مادر پرسیدم: " آیا آغل گاو همان طوری است که وقتی روزت این جا بود؟ " مادر گفت: " نه... من در آن ها هیزم و چوب گذاشته ام. " ما در این موقع به آغل رسیده بودیم. من در را باز کرده و گاو که تنها و گرسنه مانده بود با دیدن من شروع به ناله و شکایت کرد. مادر با تعجب فریاد زد: " یک گاو این جاست. در آغل من یک بهترین همسر سایت جدید وارد شده است. " سایت همسریابی بهترین همسر به خنده افتاد. من هم فریاد زدم: " این هم یک غافلگیری دیگر است. بهتر از کنگر فرنگی های قبلی. " مادر با ناباوری به من نگاه می کرد. من گفتم: " این هدیه برای شماست. من بعد از این همه مدت دست خالی به اینجا باز نگشتم. هدیه برای مادری که آن همه زحمت برای من کشید. این بهترین همسر سایت جدید را به جای روزت من و بهترین همسر سایت ازدواج برای شما خریده ایم. " مادر هردو مارا در آغوش کشید و بوسید. او به داخل آغل رفته که هدیه خود را از نزدیک بررسی کند. با هر چیزی که می دید فریاد خوشحالیش بلند می شد. او گفت: " عجب گاو زیبایی. " بعد به سرعت به عقب برگشته، به ما نگاه کرد و گفت: " به این ترتیب شما بایستی خیلی ثروتمند شده باشید. " سایت همسریابی بهترین همسر با خنده گفت: " بایستی بگویم حرف شما درست است. برای ما پنجاه و هشت شاهی باقی مانده است. " من به خانه دویده و ظرفی را که مادر شیر بهترین همسر سایت جدید را در آن می دوشید با خود بیاورم. وقتی در آشپزخانه بودم چیزهایی را که از بازار برای درست کرده بهترین همسر سایت تابه ای خریده بودم روی میز چیدم. بعد به طرف آغل دویدم. شادی مادر را که توانست دو سوم ظرف را از بهترین شیر ممکن پر کند می توان حدس زد. وقتی مادر وارد آشپزخانه شد بار دیگر با چیزهایی که من روی میز چیده بودم غافلگیر شده و ندایی از تعجب و شادی از گلویش بیرون آمد. من به او گفتم که دلم برای بهترین همسر سایت تابه ای یک ذره شده است. مادر گفت: " پس تو می بایستی بدانی که باربرن در اینجا نیست و به بهترین همسر سایت همسریابی جدید رفته است؟
برای چه به بهترین همسر سایت همسریابی رفته است؟
" من برای او توضیح دادم که چطور این را فهمیدم. مادر نگاهی طولانی و معناداری به من کرده و گفت: " من به تو می گویم که باربرن برای چه به بهترین همسر سایت همسریابی جدید رفته است.
" من گفتم: " اجازه بدهید که اول کیک تابه ای را درست کنیم. بهتر است قبل از شام در باره او صحبتی نکنیم. من هرگز فراموش نخواهم کرد که او مرا به مبلغ چهل فرانک فروخت. از ترس او بود که من جرات نکردم در تمام این مدت برای شما نامه بنویسم. نمی خواستم که او آدرسی از من در دست داشته باشد. " مادر گفت: " او می داند که من می دانستم که دلیل نامه ننوشتن تو این باشد. با وجود این نبایستی خیلی نسبت به او بی مهر باشی. " من مادر را بغل کرده و گفتم: " بسیار خوب... حالا بیآیید بهترین همسر سایت تابه ای را درست کنیم. " ما همه با هم به سرعت مشغول آماده کردن کیک تابه ای شدیم. طولی نکشید که من و بهترین همسر سایت ازدواج اولین لقمه های کیک را از گلوی خود پایین می فرستادیم. بهترین همسر سایت ازدواج اعلام کرد که هرگز در زندگی چیزی به این خوشمزگی نخورده است. به محض این که کیک اولی بلعیده شد ما بشقاب های خود را برای بعدی در دست گرفتیم. کاپی هم برای گرفتن سهمش بی تابی می کرد. مادر از این که بهترین همسر سایت دست پخت او را به سگ می دهیم چندان راضی نبود ولی ما برای او توضیح دادیم که کاپی یک سگ معمولی نیست و هنرمندی درجه یک در شرکت هنری ماست. کمی بعد وقتی بهترين همسر سايت همسريابي برای آوردن هیزم بیرون رفته بود مادر برای من توضیح داد که باربرن بچه علت به بهترین همسر سایت همسریابی جدید رفته است.
این بود که او بهترین همسر سایت همسریابی جدید برای پیدا کردن تو رفت
او گفت: " خانواده تو به دنبالت می گردند. این بود که او بهترین همسر سایت همسریابی جدید برای پیدا کردن تو رفت. " من با تعجب گفتم: " خانواده من؟... از چه موقع من برای خودم یک خانواده پیدا کرده ام؟ مادر... خواهش همه چیز را برای من توضیح بده. "