تورهای همسریابی
می خوان یه نظر تور همسریابی رو ببینن... بگم بیان؟ یه روز که تورهای همسریابی از دانشگاه اومده باشه میگم بیان همین جا، یه نظر همو ببینن، شاید بپسندن. بگم هدایت جان؟ هدایت جان هدایت جان کردن ها کار خودش را کرد آخر. نه مامان! این یکی رو دیگه نمی تونم قبول کنم. تور مخصوص مجردها برای همسریابی تلاشش را برای راضی کردن پسرش، بیشتر به کار گرفت: ندیده می گی نه پسرم؟ آخه چرا نه؟یعنی شما نمی دونین چرا؟ شما که از احساسات من نسبت به نگین خبر دارین! تور مخصوص مجردها برای همسریابی مستاصل به پسرش نگاه کرد و سعی کرد خونسردی اش را حفظ کند آره پسرم... برای همینم می خوام کمکت کنم. اون تور همسریابی به ما و خانواده مون نمی خوره، من مطمئنم باهاش خوشبخت نمی شی عزیزدلم. به حرف مامان گوش بده، من خوبیتو می خوام. حالا یه نظر تور همسریابی ه رو ببینی مگه گناه می شه؟ تور همسریابی خانم خیلی ازش تعریف می کنه.
می گه قد بلند و ترکه ایه، موهاش فر و مشکیه، چشماش درشت و. .. تور مخصوص مجردها برای همسریابی حرف تورهای همسریابی را قطع کرد در حالی که کتش را بر می داشت تا خانه را ترک کند، برام مهم نیست اون تور همسریابی چه جوریه مامان. خوشگل ترین تور همسریابی روی کره ی زمینم باشه، من نمی خوامش! به سمت در خروجی که راه افتاد، تور مخصوص مجردها برای همسریابی هم به دنبالش روانه شد و باز هم اصرار کرد تور مخصوص مجردها برای همسریابی جان، به خاطرِ مامان... پسرم! تور مخصوص مجردها برای همسریابی در را به هم کوبید و از پله ها سرازیر شد. از زور حرص نمی توانست به خوبی نفس بکشد. او به تورهای همسریابی از علاقه اش به نگین می گفت و تورهای همسریابی از تور همسریابی ناتنیِ تور همسریابی خانم برایش تعریف می کرد؟ قد بلندی و موهای فر مشکیِ آن تور همسریابی برایش ذره ای هم جذاب نبود. تمام دنیای او نگین بود.
آن تور همسریابی قد کوتاه با چشمان بادامی مشکی. او خود نگین را می خواست نه ظاهرش را. چطور باید این را به تورهای همسریابی می فهماند؟ از طرفی نمی خواست نگین را از دست بدهد، از طرفی هم شکستن دلِ تورهای همسریابی برایش بزرگترین گناه عالم به حساب می آمد! گیر افتاده بود. چطور ممکن بود هم از زیر این اجبار در برود، هم دل تورهای همسریابی را نشکند؟ احساس خفگی می کرد. به یقه اش دست برد تا کمی آزادش کند. حس می کرد یک جریان هوای گرم در درونش به تشویش افتاده! داغ کرده بود. آخر هفته بود که سایت تورهای همسریابی از خوابگاه به خانه برگشت. دوری راه خسته اش کرده بود. فرفری های سرکشش، از زیر مقنعه بیرون آمده و روی صورتش را گرفته بودند. بعضی اوقات از دستشان عاصی می شد و دلش می خواست از ته قیچی شان کند! اما فورا پشیمان می شد. تورهای همسریابی عاشق موهایش بود و همیشه به او می گفت: با این موهایی که تو داری، می تونی هر کسی رو که بخوای شیفته خودت بکنی.
تور مخصوص مجردها برای همسریابی
تور مخصوص مجردها برای همسریابی را روی دوشش جا به جا کرد و وارد خانه شد. با فکر به این که چند روز خانه است و دوباره باید با تور همسریابی سرو کله بزند و از سیاست های زیرکانه تور همسریابی حرص بخورد، حالش گرفته شد. نزدیک حوض شده بود که به شمعدانی هایش سلام و حالشان را پرسید. معذرت می خوام که نمی تونم مثل قبل بهتون برسم، دانشگاه و درس خوندن خیلی دردسر داره! اما قول می دم این چند روزی که هستم رو حسابی با هم وقت می گذرونیم. صدای تور همسریابی از فاصله ای نزدیک، او را به خود آورد خوش اومدی تورهای همسریابی جان! بهت زده سرش را بالا آورد و با دیدن تور همسریابی که روی تخت نشسته بود و کنارش یک زن غریبه و یک تورهای همسریابی غریبه تر بودند؛ خشکش زد. تورهای همسریابی داشت با آن چشم های خمارش متعجب نگاهش می کرد.
اما آن زن، با لبخندی محسوس روی لبش داشت به او خوش آمد می گفت! تور همسریابی که متوجه حال تورهای همسریابی شده بود، گفت:
مهمون داریم تور همسریابی... تورهای همسریابی گلویی صاف کرد و نزدیک تر شد. هنوز نگاه متعجب تورهای همسریابی رویش بود. تورهای همسریابی حس کرد به فرفری هایش یک جوری نگاه می کند! خوشش نیامد و چشم غره ی جانانه ای برایش رفت. رو به خانم گفت:
سلام خانم، خوش اومدین... سلامی آرام هم به تورهای همسریابی داد و رو به تور همسریابی پرسید معرفی نمی کنید؟ تور همسریابی خنده ی آرامی کرد چرا عزیزم... ایشون تور مخصوص مجردها برای همسریابی خانم هستن، از اقوام دور. و بعد رو کرد به تورهای همسریابی چشم خمار ایشون هم آقا تور مخصوص مجردها برای همسریابی پسرشون. تور مخصوص مجردها برای همسریابی در همین یک نظر از او خوشش آمده بود. دقیقا همان طور بود که تور همسریابی گفته بود. فقط اگر بینی اش این قوس کوچک را نداشت، خیلی بهتر بود. با هزار بدبختی تور مخصوص مجردها برای همسریابی را راضی کرده و با خودش از تهران تا این جا کشانده بود. چه قدر گریه و زاری راه انداخته و خودش را به مریضی زده بود تا تورهای همسریابی را راضی کند. می دانست تور مخصوص مجردها برای همسریابی نمی تواند خیلی مقاومت کند. او را وابسته به خود بار آورده بود و هر وقت می خواست به کاری راضی اش کند، از مهارت های تورهای همسریابی استفاده می کرد و کار خودش را پیش می برد!
تور همسریابی
تور مخصوص مجردها برای همسریابی اما، تور همسریابی را می خورد و با خودش فکر می کرد واقعا این تور همسریابی با خودش چه فکر کرده؟ فکر کرده با آن وزوزی های بی ریختش خیلی جذاب به نظر می رسد؟ یا با آن پاهای دراز و لاغرش؟ تورهای همسریابی گفته بود حسابی براندازش کن و تور مخصوص مجردها برای همسریابی هم تا توانسته بود همه جای تور همسریابی را دید زده بود تا عیبی از او در بیاورد! تنها عیبی که داشت قوس بینی اش بود و باید از همین استفاده می کرد و می گفت که او را نپسندیده! با خود فکر کرد مگر کیست که برای او چشم غره می رود؟ واقعا آدرس تورهای همسریابی چه چیز این تور همسریابی را پسند کرده بود؟! معلوم بود از آن تور همسریابی از خودراضیِ مغرورِ روی اعصاب است!
نه، ممکن نبود اتفاقی بینشان بیافتد! تور همسریابی که تورهای همسریابی را با آن وضع دید کمی توی ذوقش خورد! موهایش را چرا مرتب نکرده بود؟ یک کرم هم به صورتش نزده بود! این همه پیش تور مخصوص مجردها برای همسریابی خانم از او تعریف نکرده بود که این ریختی ظاهر بشود! اگر تور همسریابی خودش بود، خوب می دانست چطور گوشش را بکشد! اما حیف که دستش بسته بود. وقتی دید همانطور ایستاده و بی حرف به شمعدانی های مزخرفش نگاه می کند، گفت:
تور همسریابی! میوه ها رو شستم تو آشپزخونه است... تورهای همسریابی منظورش را به خوبی فهمید. سری تکان داد و به خانه رفت. وقتی در را باز کرد سه تور همسریابی را پشت در دید که داشتند از لای پنجره ها فوضولی می کردند! با دیدن او گفتند ایش! ترسوندیمون... عاطفه با دیدنش روبوسی گرمی کرد خوش اومدی. خسته نباشی. مهمونا رو دیدی؟ تورهای همسریابی کیف و وسایلش را گوشه ای گذاشت.