من قصد جسارت ندارم جناب ولی من .من دختر شمار و چند باری با حامد دیدم و و چقد سخت شده بود حرف زدن . و چی؟! و ازشون خوشم اومده . سرم که تا اون لحظه پایین بود رو بالا بردم و تو چشماش نگاه کردم اونم برای چند ثانیه چیزی رو نمی شد حدس زد اما اخماش عمیق تر شده بود خب خب
نامحسوس از آدرس سایت دوهمدل گرفتم
قبل از این که در مورد احساسم با کسی حرف زده باشم اول اومدم از خودتون اجازه بگیرم ادرس این جا رو هم نامحسوس از آدرس سایت دوهمدل گرفتم دوباره نگاش کردم شاید اخمش کم رنگ تر شده بود از خودت بگو دوباره سرم و زیر انداختم و گفتم اسمم جستجوی سایت همسریابی دوهمدل هست و بیست و شش سالمه پدرم چند سال پیش عمرش و داده به شما و الان مسولیت زندگی خواهر و مادرم برعهده ی من هس خونه جستجوی سایت همسریابی دوهمدلی زندگی هم در حدی که بشه باهاش در رفاه زندگی کرد
رفتم کافه چون جستجوی سایت همسریابی دوهمدل قرار بود بیاد
رو هم دارم تکواندو هم کار می کنم و همین امسال تو مسابقات جهانی نائب قهرمان شدم یه باشگاه جمع و جور هم دارم به علاوه ی یه کافی شاپ . تحصیلاتت چیه؟! لیسانس حساب داری هستم . خب موفق باشی پسر جان .ولی می تونی فردا شب با خانواده بیای منزلمون نظر دخترم و مادرش تو اولویته . بله درسته ولی یه چیزی هم هس که فک کنم بدونین بهتر باشه بگو پسرم مادر من بعد از فوت پدرم دچار یه سری مشکلات شدن نه که عاشق هم بودن چه مشکلاتی؟! چشمام و بستم و گفتم ایشون متاسفانه دیگه نمی تونن حرف بزنن وای چه بد .متاسفم .ایشالا خوب شن ممنون پس فردا می بینمتون ادرس؟! از آدرس سایت دوهمدل می گیرم باز باشه هرطور مایلی بلند شدم که اونم بلند شد و باهام دست داد ببخشید مزاحمتون شدم فعلا با اجازه خواهش می کنم خدافظ از اتاق که بیرون اومدم دستم و گذاشتم رو سینم و نفس عمیق کشیدم اخیییششش انگار بار بزرگی از رو دوشم برداشته شده بود از ساختمون کلانتری خارج شدم و رفتم سمت جستجوی سایت همسریابی دوهمدلی به جستجوی سایت همسریابی دوهمدل هم زنگ زدم و قضیه رو تعریف کردم بعدم رفتم کافه چون جستجوی سایت همسریابی دوهمدل قرار بود بیاد.
جستجوی سایت همسریابی دوهمدل از باشگاه که در اومدم با اینکه کلللی خسته بودم اما خبری که جستجوی سایت همسریابی دوهمدل جدید بهم داده بود خستگیم و کاملا به در می کرد .مخصوصا که حالا هم می خواستم برم ببینمش. ایستاده بودم کنار خیابون تا سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل بگیرم جستجوی سایت همسریابی دوهمدلی دویست و شش نوک مدادی که جلوی پام ترمز کرد توجهم و جلب کرد با دیدن جستجوی سایت همسریابی دوهمدل جدید اخمام تو هم جمع شد.اه این این جا چی می خواست؟!! ورود سایت همسریابی دوهمدل بیا بالا کارت دارم جوابش و ندادم و رفتم چند قدم جلوتر .اونم اومد جلوم و دوباره حرفش و تکرار کرد کلافه چند قدم برگشتم عقب اونم اومد با صدایی که به هزار زحمت ولومش رو پایین نگه می داشتم گفتم چی می خوای از جونم؟! بیا بالا گفتم کارم واجبه . نمیااام مهرسا تصادف کرده .همه اونجان اومدم توروهم ببرم با شنیدن اسم مهرسا تا مرز دیوونگی رفتم و برگشتم ینی مهرسا چش شده بود؟؟!! چرا تصادف کرده؟؟! ینی حالش خوبه؟!! این فکرا تو ذهنم هی وول می خورد و هی تکرار می شد اشکم داشت در میومد و پاهام داشت سست می شد . با صداش به خودم اومدم .
سوار سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل شدم
نمیای؟! خواستم بگم برو خودم میام ولی حالا وقت این حرفا نبود باید خودم و زوود به مهرسا می رسوندم اون لحظه می خواستم برم با کی و چجوریش مهم نبود سوار سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل شدم و سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل گاز جستجوی سایت همسریابی دوهمدل جدید گرفت و از اونجا دور شد به اشکام اجازه ی باریدن دادم . جرات نداشتم بپرسم حالش چطوره .از ترس و استرس قلبم داشت له می شد . الان ینی حامد در چه حالی بود ؟! بمیرم برای داداشم اشکم دیگه به هق هق تبدیل شده بود .
منتظر بودم خود ورود سایت همسریابی دوهمدل خبر از حال مهرسا بده
منتظر بودم خود ورود سایت همسریابی دوهمدل خبر از حال مهرسا بده اونم انگار لال شده بود انقدر حالم بد بود که اصلا متوجه نبودم از چه مسیری میره یا با چه سرعتی میره. . مگه مهم بودن این چیزا؟!! اصلا اگه حالش خوب بود نمی فرستادن دنبال من لاقل اینو نمی فرستادن .الهی بمیرم حتما حالش خوب نیس. بالاخره دل به دریا زدم و گفتم حالش چطوره؟! اصلا زندس؟؟! نگام کرد و یه تای ابروی کلفتش و داد بالا. . اون حالش خوبه. . فکری که تا چند لحظه پیش تو سرم دوران می کرد رو به زبون اوردم. . دروغ میگی اگه خوب بود دنبال من نمی فرستادن. یه دستمال کاغذی از جعبه ی روی داشبورد در اورد و گرفت طرفم. . پاک کن اون اشکات و میگم چیزیش نیس. تو که گفتی. خیلی ریلکس گفت دروغ گفتم. با بهت چشم دوختم بهش. نگام کردو شونه بالا انداخت.