سمت صدا دویدم.. . مامان پای میز ناهار خوری نشسته بود و از درد مچاله شده بود به خودش و.. . رنگش پریده بود.. . ترسیدم.. . توان حرکت نداشتم.. صدای ایفون بود که تو خونه پیچید و منو به خودم اورد به خیال اینکه سایت همسریابی دوهمدل پشت در هست درو زدم.. . سایت همسریابی دوهمدل غرغر کنان از پله ها بالا میومد که وقتی صدای جیغ مامانو شنید تند تند خودشو رسوند.. . تا به پیشگاه رسید نگام کرد که همونجا رو زانو افتاده بودم.. . نگاهش سمت مامان برگشت.. . دوید سمتش و دستاشو گرفت.. . _ تلفنتون کو؟؟!! با چشم به بالا سرش اشاره کردم.. . کلافه داشت راه می رفت و ادرس می داد.. . خودمو به مامان رسوندم فرشته ی من، مامانم، صورتش پر از عرق بود.. . داد می زد.. . همسریابی دوهمدم با اب قند بالا سر مامان فرشته نشست و مجبورش کرد همشو بخوره.. . صدای زنگ در.. . ادما...همسریابی دوهمدم...مامان.. .
همه چی جلو چشمم تار می شد.. . دست مامان تو دستم بود که دیگه هیچی نفهمیدم.. . همسریابی دوهمدم همسریابی دو همدل فرشته طفلی داشت عذاب می کشید.. . مامورای اورژانس که از در پیشگاه اومدن تو چشمم دنبالشون بود.. . ناخوداگاه نگام رو مونیکا ثابت موند.. . موهای بدون حجابش که دم اسبی بسته بودشون رو شونه هاش پخش بود نگام به بالا حرکت کرد.. . خواهرم از ترس رنگش پریده.. . بالاتر.. . واای نه چشماش بسته بود صداش زدم ولی فایده نداشت.. .
خانوم دکتره با سروصدای من متوجه مونیکا شد رفت سمتش.. . فشارشو گرفت چیزیش نیس فشارش افتاده نگران نباش عزیزم.. . هردورو سوار ماشین کردن.. . منم رفتم کنارشون گوشیمو از جیبم در اوردم تا به همسریابی دو همدل جدید ابراهیم خبر بدم.. بعد چنتا بوق صداش تو گوشی پیچید...مثل همیشه اروم و مهربون.. . _ سلام همسريابي دو همدل.. . سعی می کردم لحن صدام نشونگر طوفان دلم نباشه اما انگار زیاد موفق نبودم چون بدون اینکه جواب سلاممو بده.. . _ چی شده سایت همسریابی دو همدل جدید؟! _ راستش.. صدام لرزید اما پنهونش کردم.. . نباید شلوغش می کردم اتفاقی نیوفتاده بود که بزرگش کنم.. پس بلند خندیدم و گفتم : همسريابي دو همدل مژدگانی یادتون نره هاااا نور چشمتون اقا پسرتون داره به دنیا میاد همسريابي دو همدل الان تو امبولانسه داریم می ریم همسریابی دو همدل جدید.. . خندید خوشحال و سرمست شکر می کرد.. . _ چه عجب مونیکا بهم زنگ نزد؟ _ راستش بعد از مکث کوتاهی.. .
_ ترسید فشارش افتاده اونم الان تو امبولانسه.. . نگران پرسید:چرا؟ اخه چی شد؟! نکنه فرشته حالش خوب نیس؟ _ نه همسریابی دو همدل فرشته خوبه ینی خوب نیس ولی نرماله.. _ خیالم راحت؟ _ بله همسریابی دو همدل جدید جان اصن مگه نمی خواین بیاین همسریابی دو همدل جدید خو خودتون می بینین که همه سلامتن و منتظر بابای خوبشون.. . _ خیرببینی دخترم مژدگونیتم محفوظ الان حرکت می کنم.. _ باشه می بینمتون فعلا مونیکا چشمامو که باز کردم نور بیرون اذیتم کرد دستامو مانع رسیدن نور کردم از بین انگشتام بیرونو دید زدم تا ببینم کجام.. . نگام تو جفت تیله ی مقابلم قفل شد..
مثل اینکه همسریابی دو همدل جدید بود..
نگاه سردشو ازم گرفت و به شخصی که رو تخت مقابلش خوابیده بود خیره شد.. . دستامو از جلو چشمم عقب زدم تا اونجارو بهتر ببینم مثل اینکه همسریابی دو همدل جدید بود.. اما من اینجا چیکار می کردم.. داشتم چند ساعت پیشو ورق می زدم که چهره ی مضطرب سایت همسریابی دو همدل جدید جلوی در ظاهر شد تا چشمش به چشمای بازم افتاد لبخند پررنگی تو صورتش خودشو به نمایش گذاشت.داداشیت مبارک گلم خیلی دلم می خواست نخودمو ببینم _ می خوام ببینمش منو می بری پیشش سایت همسریابی دو همدل جدید! ؟ _ باشه عزیزم سرمت که تموم شده بذار برم بگم بیان درش بیارن دوقدم دور نشده بود که یاد مامان فرشته و صحنه ی اخر دلمو به درد اورد.. .
_ مامانم خوبه؟ _ بعلهه منتظر گل دخترشه رفت و با پرستار برگشت خواهرانه تو دلم ذوق می کردم ممنون بودم بابت بخشیدن این موجود کوچولو.. . نگام به دستای مامان و بابا که تو هم قفل شده بود کشیده شد زل زدم تو چشماشون عاشقانه منو الکا رو نگاه می کردن..
رفتم سمت سايت همسريابي دو همدل و صورتشو غرق بوسه کردم
. ما چهارتا چه خوشبخت بودیم نگام سرخورد سمت سايت همسريابي دو همدل ممنونش بودم بی اندازه. .. الکارو دادم به بابا و رفتم سمت سايت همسريابي دو همدل و صورتشو غرق بوسه کردم باوجود اونا من هیچی کم نداشتم. .. دوماه بعد دوروز به رفتن بود بعد تولد الکا یکی دو بار با شبکه همسریابی دوهمدل رفتیم خرید دل کندن از این خاک حتی موقت سخت تر از دل کندن از خانوادم بود. .. اخرین جلسه ی تمرین بود تقریبا همه پرانرژی تر از اولین جلسه بودند بین همه من و رزا یکی از همیشه شادهای تیم پکر بودیم رزا رو نمی دونم چش بود اما برای من سخت بود دور بودن سخت بود حتی برای یک روز چه برسه به یک ماهو نیم. ..! مریم جون:ابجیای گلم سعی کنین فردا رو استراحت کنین تا پس فردا به امید پرانرژی بریم سمت قهرمان شدن همه ازش تشکر کردیم و سمت رختکن رفتیم تو رختکن دیدم رزا بی حوصله داره لباس عوض می کنه رفتم سمتش کلا تو خونم بود ناراحتی کسی رو نمی تونستم تحمل کنم _ چیزی شده عزیزم؟
_ نه گلم خوبم کاملا معلومه. ..! پوزخندی زدم و ادامه دادم. .. _ بگو عزیزم چی باعث شده رزای همیشه لبخند به لب ناراحت باشه؟! چشماش به خاطر هجوم اشک برق زد بغلش کردم و موهاشو نوازش کردم حواس کسی به ما نبود مونیکا مامانم مریضه حالش خوب نیس تو دار دنیا جز من کسیو نداره نباشم نمی دونم کی ازش مواظبت می کنه الهی بمیرم برات عزیزم ولی خالت که هس نمی تونه مواظبش باشه؟ _ چرا اتفاقا همسریابی دو همدل میگه تو برو من هستم ولی خب دلم راضی نمی شه تنها بذارمش گریش شدت گرفته بود _ منو مامانم به عشق هم زنده ایم ما جز هم کسیو نداریم.
همسریابی دو همدل جدید رو واسه فردا شام دعوت کنه
حواسش به مامانت هست تو نگران چیزی نباش گل من. . یکم که باهاش حرف زدم اروم شد بابای رزا همکار بابام بود متاسفانه تو یه ماموریت کشته شده بود خواهر یا برادر هم نداشت تهران غریب بودن فقط خالش اینجا بود بقیه همه شهرستان. .. شب مامان خبر داد که می خواد همسریابی دو همدل، دایی، عمه، همسریابی دو همدل جدید رو واسه فردا شام دعوت کنه.