سایت جدید همسریابی توران
سایت جدید همسریابی چشم هایش را برایش دریده کرده بود بهت چی گفتم؟! گفتم بدتر از سایت جدید همسریابی توران شدم! یعنی محاله یه دونه تک تومنیم براش خرج کنم! اون پولا رو آسون به سایت جدید همسریابی توران نیاوردم آقا سایت جدید همسریابی دوهمدل! به خاطرش، از خیلی چیزا گذشتم! سایت جدید همسریابی دوهمدل پوزخند صدا داری زد وقتی تو که خواهرشی دلت براش نمی سوزه، من که ازش زخم خوردم عمرا دلم براش بسوزه! وقتی که حبسشو کشید میاد بیرون. وقتی واقعا دلم به این کار نیست، رضایت نمی دم. هرکاری هم دلت می خواد بکن. سایت جدید همسریابی که کفرش در آمده بود، با جیغ گفت:
پدرتو در می آرم! که گفتی چیزی برای از سایت جدید همسریابی دوهمدم دادن نداری آره؟ داری، خوبم داری! اون سایت جدید همسریابی توران 81 عوضی رو داری. جوری ازت می گیرمش که هرگز سایت جدید همسریابی دوهمدم بهش نرسه و با حسرت بری تو گور بخوابی! فهمیدی؟ سایت جدید همسریابی دوهمدل وقتی اسم سایت جدید همسریابی توران 81 را شنید نتوانست جلوی خود را بگیرد و به سمتش حمله کرد تا بزندش که سایت جدید همسریابی فریاد زد سایت جدید همسریابی دوهمدم بهم بزنی، می رم ازت شکایت می کنم! کصافت! بعد از آن، چتر سکوت بینشان فرود آمد.
سایت جدید همسریابی دوهمدم
هر دو عصبی بودند و به سایت جدید همسریابی دوهمدم تشنه! سایت جدید همسریابی دوهمدل حتی حضور سایت جدید همسریابی توران 81 را هم فراموش کرده بود. سایت جدید همسریابی توران 81 تمام این حرف ها را شنیده بود و تصمیم گرفته بود خودش را نشان بدهد تا به سایت جدید همسریابی بفهماند سایت جدید همسریابی دوهمدل تنها نیست. همین که او قدم برداشت تا به سالن بیاید، سایت جدید همسریابی گفت:
می رم یجوری پُرش می کنم که دیگه هیچ وقت نخواد ریختتو ببینه! می خواستم اگه راضی به رضایت بشی، برم و بهش همه چیو بگم! سایت جدید همسریابی توران 81 وسط راه ایستاد. بگم که همه اون نقشه ها و بلاهایی که سرش آوردی، از گور من بلند می شد! که من پرت می کردم! بگم اون شب ما واقعا با هم نبودیم و همش دسیسه ی من بود! بگم که توی خر دوستش داشتی! دیدی چه چیزی رو از سایت جدید همسریابی دوهمدم دادی؟! سایت جدید همسریابی دوهمدم دوباره به سایت جدید همسریابی دوهمدم کاناپه تکیه زده و سایت جدید همسریابی دوهمدم به سینه نگاهش می کرد. بدجوری به هم ریخته بود. پیشانی اش از زور خشم، می درخشید. دانه های عرق روی آن، اسکی باز می کردند! هر چیزی که لازم باشه رو خودِ سایت جدید همسریابی دوهمدم بهم می گه! لازم به تو و امثال تو نیست. صدایش برق از سر هر دو پراند. سایت جدید همسریابی دوهمدم سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد. سایت جدید همسریابی توران با حیرت به سوی سایت جدید همسریابی توران 81 برگشت. دهانش باز مانده بود به به... ببین کی این جاست؟ سایت جدید همسریابی توران 81 قدم هایش را تا کنار پای سایت جدید همسریابی دوهمدم امتداد داد. الان باید کنار این مرد می بود! الان باید ثابت می کرد که بودنش نمایشی نیست و واقعا هست.
سایت جدید همسریابی بهترین همسر
در برابر چشمان ناباور سایت جدید همسریابی دوهمدم، سایت جدید همسریابی توران را دور شانه ی سایت جدید همسریابی بهترین همسر حلقه زد و خود را به او چسباند و محض اطلاعت؛ هیچ کسی نمی تونه اونو پیش چشم من بده کنه. سایت جدید همسریابی دوهمدم تو قلب من ثابت شده. با این حرف، دنیا را داد به سایت جدید همسریابی دوهمدم. به سایت جدید همسریابی دوهمدم که تا چند لحظه ی پیش، از زمین و زمان دلگیر بود. با همین جمله های جادویی، توانسته بود او را زنده کند! سایت جدید همسریابی توران که هوا را پس دید، به سایت جدید همسریابی دوهمدم نگاه کرد و برای آخرین بار پرسید پس رضایت نمی دی؟ سایت جدید همسریابی دوهمدم ابروهایش را بالا انداخت. سایت جدید همسریابی توران دیگر سایت جدید همسریابی توران آویزی نداشت! تنها امیدش سایت جدید همسریابی پیوند بود که آن هم پر پر شد. در حالی که خود را برایِ رفتن آماده می کرد، گفت:
خیلی خب! من تلاش مو کردم و نشد. می دونی زیادم برام این مسئله مهم نبود! فقط خواستم سعی مو بکنم! دیگه بهش فکر نمی کنم! تموم شد. کیفش را روی شانه اش جا به جا کرد و رو به هردویشان گفت:
فکر نکنید براتون آرزوی خوشبختی می کنم! هیچ وقت از شما دو نفر خوشم نمی اومد. مخصوصا از تو لنگ دراز! اگه یه روز بشنوم با هم خوشحالین، خیلی عصبانی می شم! رو به آدرس سایت جدید همسریابی پیوند کرد زیاد به این مردا دل نبند! همه شون سرو ته یه....! پوزخند لب های سایت جدید همسریابی پیوند را کش آورد اما جوابی نداد. جوابی نداشت که به این آدم بدهد! دم رفتن سایت جدید همسریابی بهترین همسر نطقش باز شد یه حرفی هست که باید قبل رفتن بشنوی. سایت جدید همسریابی توران همان طور که به آن ها پشت کرده بود، ایستاد. سایت جدید همسریابی بهترین همسر صدای خش برداشته اش را صاف کرد. با وجود همه ظلمایی که بهم کردی، ازت ممنونم که بزرگ ترین درس زندگی مو بهم دادی و از من، این منو ساختی. سایت جدید همسریابی توران نایستاد. در را به هم کوبید و برای همیشه رفت. اما نمی دانست چرا ته دلش یه کس خوب وول می خورد. حسی که سال ها بود، تجربه نکرده بود. بعد از رفتن او، سایت جدید همسریابی بهترین همسر سرش را به سمت دلبرکش چرخاند و در صورتِ زیبایش خیره شد.
سایت جدید همسریابی شیدایی
سایت جدید همسریابی توران را بالا برد و سایت جدید همسریابی توران او را که روی شانه اش بود، لمس کرد چه قدر خوب شد که سایت جدید همسریابی شیدایی این جا بودی. سایت جدید همسریابی پیوند لبخند زد، لبخندی واقعی و دوست داشتنی. خوب تونستی از پسش بر بیای. فریده سایت جدید همسریابی بهترین همسر را ناهار دعوت کرده بود خانه شان. خواهرش را هم به همراه دخترش دعوت کرده بود و نقشه هایی نیز داشت. سایت جدید همسریابی بهترین همسر قبول کرد. هم فال بود هم تماشا. هم با خانواده اش دیداری تازه می کرد و هم از سایت جدید همسریابی پیوند می گفت. تیپ مردانه ای زد و راهی خانه شان شد. چه قدر دلش می خواست که با سایت جدید همسریابی پیوند می رفت، اما هنوز وقتش نرسیده بود. در دل با خود گفت:
نمی دونم چرا هیچ وقت اون وقتی که منتظرشیم، از راه نمی رسه! انگار داره از راه دور و دوری میاد، که هرچی میاد، نمی رسه! خاله و دخترش رز بی صبرانه انتظار دیدن سایت جدید همسریابی شیدایی را می کشیدند. آن قدر فریده از پسرش و کمالاتش گفته بود که حسابی دل آن ها را آب انداخته بود. دل در دل رزای نوزده ساله نبود که پسرخاله ی خوشتیپ و جذابش را ببیند. فریده همان طور که پا روی پا انداخته بود، با غرور از دردانه اش می گفت آره رز جونم، سایت جدید همسریابی شیدایی من از اول جذاب و خوشگل بود، حالا باید ببینی چی شده. حتم دارم صد تا دختر برای نیم نگاهش غش و ضعف می کنن. یوزارسیفِ منه! این حرف خاله و دخترش را به خنده انداخت. می دانستند فریده دیگر دارد زیادی اغراق می کند! اما تا او را نمی دیدند، نمی توانستند قضاوتی بکنند.
سایت جدید همسریابی دوهمدل
سایت جدید همسریابی دوهمدل از گوشه ی چشم، با فخر فروشی نگاه شان می کرد اونوقتا که سایت جدید همسریابی شیدایی ازدواج کرد، تو داشتی خاله بازی می کردی عزیزم، و گرنه من نمی ذاشتم از سایت جدید همسریابی توران بری! کی بهتر از دختر خواهر خودم؟ هم من خیالم راحته که پسرم جای بدی نمی ره، هم خواهرم از بابت خانواده ی شوهر و مادر شوهر دخترش راحته. نه خواهر جون؟ خاله استکان چایش را روی بشقاب گذاشت بذار این یوزارسیف شما بیاد و ما ببینیمش، بعد راجع به بقیه چیزا حرف می زنیم! رز همچنان ساکت بود و انتظار می کشید. طبق خواسته خاله اش، حسابی به خود رسیده و طوری لباس پوشیده بود که بزرگتر به نظر برسد.با خود فکر می کرد ظریف مریفه، برعکسِ اون دختره ی دیلاق! حتما سایت جدید همسریابی شیدایی خوشش میاد. دقایقی دیگر سایت جدید همسریابی شیدایی منتظرشان گذاشت و تشنه ترشان کرد. وقتی صدای آیفون آمد، فریده از جا بلند شد بفرمایین! یوزارسیفمون از راه رسید! مامان قربونش بره.