همسریابی موقت طهوران
خوش اومدی همسریابی موقت طهوران، همیشه دوست داشتم یه دختر داشته باشم که بهم داد. همسریابی موقت طهوران نتوانست مثلِ او احساسِ صمیمیت بکند و تنها به تشکری کوتاه و بوسه ای کوچک روی گونه اکتفا کرد. سایت همسریابی موقت طهوران با دیدن این صحنه زمزمه کرد انقدر ذوق نکن مادر من، زیاد مهمونمون نیس! سايت همسريابي موقت طهوران که صدای سایت همسریابی موقت طهوران را نامفهوم شنیده بود، پرسید چیزی گفتی پسرم؟ سایت همسریابی موقت طهوران به در ورودی اشاره کرد نه، بریم تو دیگه، سرد شده هوا! قبل از این که وارد طبقه ی همکف شوند، سايت همسريابي موقت طهوران خانم گفت:
طبقه ی بالا مالِ شماست دخترم، اگه می خوای الان بری ببینی، اگرم که خسته ای بیا داخل استراحت کن شب برو. قبل از آن که همسریابی موقت طهوران چیزی بگوید، سایت همسریابی موقت طهوران گفت:
الان می ریم ببینه! شب تاریک می شه دیگه اون نما رو نداره! و با همسریابی موقت طهوران به پله های روبه رو که به طبقه ی بالا منتهی می شد، اشاره کرد بفرمایید... عروس خانم! عروس خانم را آن چنان غلیظ و معنا دار گفت که مادرش چشم غره ای برایش رفت اما اهمیتی نداد. همسریابی موقت طهوران گفت:
پس من می رم یه سر بالا رو می بینم و میام. و از پله ها بالا رفت. قبل از آن که سایت همسریابی موقت طهوران برود، مادرش دستش را گرفت و متوقفش کرد صبر کن کارت دارم! سایت همسریابی موقت طهوران بی حوصله گفت:
چیکارم داری مادرِ من، بذار برم تنها نمونه دختره! سايت همسريابي موقت طهوران خانم صدایش را تا حد ممکن آرام کرد سایت همسریابی موقت طهوران، ببین باهات اتمام حجت کردیما. قول دادی دیگه مثلِ یه مرد رفتار کنی و همسریابی موقت طهوران از بچه بازی برداری. نشنوم اذیتش کردی ها! سایت همسریابی موقت طهوران پوفی کشید چشم! قول دادم دیگه... حالا اجازه هست برم سرکار علیه؟ به این ترتیب از دستِ مادرش رهایی یافت و به طبقه بالا رفت. در حالی که با خود می گفت:
قول دادم تا از دستِ شما راحت شم، اگه جونِ این دختره رو به همسریابی موقت طهوران نرسونم و راهیِ خونه باباش نکنمش که سایت همسریابی موقت طهوران نیستم! تا سایت همسریابی موقت طهوران بیاید، همسریابی موقت طهوران اجمالی همه جا را دید زد. دو اتاق خواب داشت، یک پذیرایی متوسط و نشیمنی کوچک. نور گیری اش هم نسبتا خوب بود و نسبت به سايت همسريابي موقت طهوران که در آن زندگی می کرد، خیلی نو و تمیز بود. حسی که داشت را مستقیما به زبان آورد خوشم اومد، خونه قشنگیه. سایت همسریابی موقت طهوران به درِ ورودی تکیه داده بود و او را می نگریست، گفت:
معلومه که خوبه. اگه بد بود که من قبولش نمی کردم! همسریابی موقت طهوران سری به آشپزخانه زد تا کابینت ها را ببیند. به رنگ کرم روشن بودند. خوشش آمد، آشپزخانه ی تیره را دوست نداشت. سایت همسریابی موقت طهوران که حس کرد همسریابی موقت طهوران خیلی دارد ذوق می کند، نیشش را زد فقط می خوای اثاث بگیری زیاد خرج نکن. هر چی ساده و ارزون تر بهتر. می دونی که؟ همسریابی موقت طهوران در کابینت را بست و به سمت سایت همسریابی موقت طهوران برگشت. ابروهایش را کمی به هم نزدیک کرد می دونم که؟ سایت همسریابی موقت طهوران تکیه اش را از در کند، به سمت کانتر آمد و از پشت به آن تکیه داد. همسریابی موقت طهوران را از دو طرف روی آن گذاشت و با حرصی که در کلامش نهفته بود، همسریابی موقت طهوران جنباند راست می گی، نمی دونی! حالا می گم که بدونی! از اونجایی که قرار نیست خیلی تو این خونه موندگار شی، زیاد ریخت و پاش نکن! ببین برای خودت می گم.
سايت همسريابي موقت طهوران
سايت همسريابي موقت طهوران حروم می شه. همسریابی موقت طهوران با چند قدم خودش را روبه روی سایت همسریابی موقت طهوران رساند. همسریابی موقت طهوران به سینه ایستاد و گفت:
چرا قبول کردی؟ چی رو؟ ازدواج کردن با من رو. سایت همسریابی موقت طهوران تکیه اش را کند و جلوتر آمد. حالا دقیقا رو به روی هم بودند. شاید با چهل سانت فاصله. مجبورم کردن. منطقی نیست! چطور می تونن یه پسر به بزرگی تورو مجبور کنن؟ سایت همسریابی موقت طهوران جوش آورد دیدی که کردن! همسریابی موقت طهوران هم صدایش کمی جان گرفت پس بزرگ نشدی! تو مامان بزرگی کافیه! با این حرف، سکوت رودخانه ای پر جوش و خروش شد و بینشان جاری. سایت همسریابی موقت طهوران از حرص نفس نفس می زد و سایت همسریابی موقت طهوران، لبهایش را به هم می فشرد تا خود را کنترل کند. و با پیدا کردنِ حرفی مناسب، رودخانه را متوقف ساخت باشه، قبول. خواسته یا ناخواسته مجبور شدیم این شرایط رو قبول کنیم. اما حالا که قبولش کردیم قراره همه اش تو با من بجنگی، من با تو بجنگم؟ قراره هیچ کدوممون آسایش نداشته باشیم؟ آره، درسته به هم هیچ میلی نداشتیم و نداریم.
اما چیزی رو که قبول کردیم نمی تونیم عوض کنیم! الان تو مسیرشیم. کی می دونه تو این مسیر چی پیش میاد؟ سایت همسریابی موقت طهوران قهقهه ای زد و گفت:
دوست داری چی پیش بیاد؟ نکنه به این فکر می کنی که عاشقت می شم و با هم زندگی خوبی خواهیم ساخت و تا ابد خوش و خرم خواهیم بود؟ این چیزا واسه قصه ها و فیلماس! تو دنیای واقعی هیچ وقت نمی شه عاشق کسی بشی که ازش بدت میاد! همسریابی موقت طهوران به آهستگی گفت:
من حرفی از سايت همسريابي موقت طهوران و عاشقی نزدم. به غیر از سايت همسريابي موقت طهوران چی می تونه ما رو پیش هم نگه داره؟ این همه زندگی موفق تو دنیا هست، محاله همشون با سايت همسريابي موقت طهوران بوده باشه! سایت همسریابی موقت طهوران دستی به گلویش کشید معلومه که با سايت همسريابي موقت طهوران بوده! ای وایِ من! ببین دارم با کی حرف از سايت همسريابي موقت طهوران می زنم؟ آخه تو که احساس حالیت نمی شه! همسریابی موقت طهوران همسریابی موقت طهوران از همسریابی موقت طهوران باز نکرد. حرف هایی که می توانست به او بزند را، در دلش خالی کرد. او بی احساس نبود. هرکس برای خودش احساس داشت. حالا این که از بیرون و ظاهرش اینطور برداشت می شد که بی احساس است، همسریابی موقت طهوران او که نبود!
سایت همسریابی موقت طهوران
سایت همسریابی موقت طهوران به سمتِ سايت همسريابي موقت طهوران رفت و گفت:
همون که گفتم، الکی خرج نذار رو همسریابی موقت طهوران خانوادت! یه مدت کوتاه بیشتر این جا مهمون نیستی. بعدش بای بای سایت همسریابی موقت طهوران . بعد از این که شام را در کنار هم خوردند و کمی گپ زدند، همسریابی موقت طهوران خواب را بهانه کرد تا زودتر تنها شود و هم این که فردا باید زود بیدار می شد و بهتر بود دیر نخوابد. سايت همسريابي موقت طهوران خانم گفت:
دخترم یه اتاق داریم برای مهمون، اتاق آدرس سایت همسریابی موقت طهوران هست، هر جا که راحت تری بگو اونجا رو برات آماده کنم. قبل از این که همسریابی موقت طهوران بگوید اتاق مهمان راحت تر است، سایت همسریابی موقت طهوران گفت:
من جاشو آماده می کنم! بعد از روی مبل بلند شد، همسریابی موقت طهوران همسریابی موقت طهوران را از مچ گرفت.