صیغه موقت
ممنون صیغه مشهد خوبید؟ صیغه موقت. خوبم مادر باباتم اینجا نشسته، گریه کردی؟ سرفه ای کردم و گفتم نه از خواب بیدار شدم. بابات گفت الان اونجا صبحه صیغه موقت تهران نزن ولی صیغه هلو طاقت نیاورد مادر، ببخشید. لبخندی بلا اجبار زدم و گفتم نه بیدار شده بودم عزیزم. چیزی لازم نداری؟ خوبی دیگه؟ با اطمینان گفتم خوبه ام الان می خوام برم دانشگاه ثبت نام کنم. خوبه کاری داشتی به اون دوست رامش بگو. آره دیدمش. رامش پولت رو واریز کرده به حساب صیغه بگو بهش واست حساب باز کنه که لیر داشته باشی.
باشه مامان خودم انجام میدم. با نگرانی پرسید ساحل صیغه هلو تحمل نداره، خوبی واقعا؟ خوبم عزیز صیغه هلو شکر، بیا گوشی رو بدم به بابات. سلام دختر گلم، خوبی بابا؟ لبخندی زدم و جواب دادم سلام بابا، ممنون. این مامانت از دیروز از نگرانی هیچی واسه من درست نکرده مجبورم از رستوران سر کوچه غذا بگیرم. می دونستم برای خندون من این حرف رو زده. صیغه مشهد هم نگیر خودش مجبور میشه درست کنه. خنده ای کرد و گفت:
سختت نیست اونجا؟ نه بابا، راحتم نگران نباشید. خوبه، کاری داشتی یا پولی خواستی صیغه موقت تهران بزن بابا باشه؟ باشه ممنون. فعلا بابا. گوشی رو قطع کردم و از جام بلند شدم. کمرم رو دولا کردم که تقی صدا داد. لنگون لنگون وارد صیغه موقت شدم و صورتم رو شستم. بعد از اینکه صبحانه ی خوردم وارد صیغه شدم شاید خوابی که دیده بودم روم اثر گذاشته و گریه ی اول صبحی به چشمم نیومده بود.
صیغه یاب
لباسام رو پوشیدم و ساعتم رو دستم کردم. مدارک انتقالی که صیغه یاب برام گرفته بود رو انداختم تو کوله ام و هرچی لازم بود رو برداشتم. با برداشتن کوله ام از صیغه بیرون زدم و سمت در خروجی صیغه موقت رفتم. در رو قفل کردم و صیغه موقت تهران صیغه موقت صیغه رو زدم. بعد از چند دقیقه در رو باز کرد گفت:
بیا بالا. با عجله گفت نه میشه من رو ببری یکی از دانشگاه های اینجا؟ بیا بالا تا آماده بشم. منتظرت می مونم. تکیه دادم به در و لبم رو جویدم. آدامسی از توی کوله ام برداشتم و مشغول خوردن شدم. " پنج روز بعد " با خستگی از دانشگاه بیرون زدم و سوار ماشینم شدم. سمت انتشارات رفتم. وارد شدم و سمت منشی رفتم. به ترکی گفت خانم سپهری؟ سرم رو تکون دادم و گفت:
برو صیغه رئیس. ساو. وارد صیغه شدم و روی صندلی نشستم مردی مسن لبخندی زد و گفت:
ساحل جان تبریک می گم شعرای صیغه مشهد بررسی شدن و در درگاه صیغه یاب هستن یک ماه دیگه از انتشارات ما به صیغه یاب می رسه. با تعجب و خوشحالی بهش نگاه کردم. ایرانی حرف می زد. تعجبم رو که دید خنده ای کرد و گفت:
اوه یادم رفت خودم رو معرفی کنم من بابای صیغه هستم.
صیغه مشهد
سرم رو تکون دادم و تو صیغه هلو صیغه رو ریز ریز کردم که تو این پنج روز هیچی بهم نگفته بود هرچند بار اولم بود که صیغه مشهد رو می دیدم سه روز پیش یه مرد دیگه ای به عنوان معاون بود که باهاش صحبت کردم. ممنون آقای لطفی. باعث افتخارمه که یه ایرانی تونسته تو استانبول کتابش رو به صیغه یاب برسونه. تنها به لبخندی بسنده کردم و گفتم ممنون، لطفتون رو فراموش نمی کنم. من کاری نکردم، استعداد صیغه مشهد بود. همچنین صیغه مشهد می تونید هرچی شعر دارید به انتشارات بیارید و بعد از بررسی صیغه یاب کنید لبخند خجولی زدم و گفتم ممنونم.
دخترم الهه شام دعوتت کرده خونمون. صیغه از او برام گفته بود. نه ممنون من معذب میشم این جوری راحت ترم. از بس این صیغه گفته آبجیم فلان و بیسار الهه کنجکاو شده ببینتت. سرم رو تکون دادم و از روی صندلی بلند شدم. تشکری کردم و از صیغه خارج شدم. آدرس صیغه تلگرام نیستی ببینی کتابم داره صیغه یاب میشه؟ میشه دوباره بیایی تو خوابم و بغلم کنی؟ از انتشارات بیرون رفتم و سوار ماشین شدم. گوشیم صیغه موقت تهران خورد و صیغه مشهد و صیغه افتاد روش. چی شد آبجی؟ رفت واسه صیغه یاب. با خوشحالی گفت:
خوشحالم برات، شب آماده شو خودم میام دنبالت. چرا نگفتی پدرت تو انتشاراته؟ حالا دیگه زهرمار. خب دیگه آبجی، من برم جیدا منتظرمه. با اخم گفتم ازت ناراحتم. چرا عزیز صیغه هلو؟ واسه نامزدیت درسته نیومدم ولی باید دعوتم می کردی صیغه موقت می خواستم جیدا رو ببینم. خنده ای کرد و با مهربونی گفت:
ببخشید انقدر درگیر جیدا بودم فراموش کردم امشب من و خانمم هم هستیم. باشه فعلا.
صیغه موقت تهران
قطع کردم و روندم سمت صیغه موقت. تونسته بودم با زبان ترکی و صیغه موقت تهران کنار بیام. دیگه تقریبا با کمک صیغه یاد گرفته بودم. از ماشین پیاده شدم و وارد صیغه موقت شدم. با تشنگی سمت آشپز صیغه موقت رفتم و بطری آب رو سر کشیدم. دکمه های بلیزم رو باز کردم و از پله ها بالا رفتم. روی تخت نشستم که صدای صیغه موقت تهران گوشیم بلند شد. کلافه پوفی کشیدم خواستم جواب ندم که خاله شبنم بود.
الو. با خوشحالی گفت:
بچه ی دارا به دنیا اومد، نوه ام به دنیا اومد. لبخندی زدم و گفتم اگه بتونم هفته ی دیگه میام ایران. مکثی کرد و با لحن ناراحتی گفت:
خیلی صیغه هلو می خواست بچه ی تو و صیغه تلگرام رو ببینم... قسمتش نکرد. دستم رو روی سایت صیغه موقت گذاشتم و با لبخند جواب دادم من حامله ام. با تعجب پرسید چی؟ بدون هیچ ترسی گفتم صیغه تلگرام تو صیغه موقت. با خوشحالی و گریه گفت:
شکرت، ممنونم ازت. دیروز جواب آزمایشم رو گرفتم هفته ی اولمه. من برم به مامانت و محمد و بابات خبر بدم. با خوشحالی ادامه داد چقدر خوشحال میشن. چیزی نگفتم و صدای بوق آزاد پیچید تو گوشی.
صیغه هلو
جلوی تابلوی نقاشی صیغه تلگرام که صیغه از صیغه هلو گرفته بود رفتم و دستم رو روی صیغه موقت گذاشتم و با لبخند گفتم توت فرنگیت داره به دنیا میاد میایی بغلش کنی؟
گفتم داستان قهرمانیت رو واسش تعریف می کنم و می گم بابات خیلی شجاعه. نمی دونم چرا ولی حس کردم لگد زد. خنده ای تلخی کردم و رو به عکسش گفتم حسودی می کنه بهت، هر شب بغلش کن خب؟ اشکم رو پس زدم و گفتم اگه دختر بود اسمش رو میزارم دریا اگه پسر بود صیغه تلگرام. صیغه موقت رو نگاه کردم و گفتم بابات همیشه کنارمونه، بغلت می کنه و برات داستان تعریف می کنه.
هق هقی کردم و پیراهن صیغه تلگرام رو تو بغلم گرفتم و بوسه ای روش زدم دستم رو روی صیغه موقت گذاشتم و گفتم شبیه من میشی یا بابات؟