به یکی از میله های طلایی شیدایی صیغه سایت وصل کردن.
دریابان ها کشون کشون شیدایی صیغه موقت رو به یکی از میله های طلایی شیدایی صیغه سایت وصل کردن. شیدایی صیغه یابی خونش که به خوبی شیدایی صیغه یابی شیرینی هست. کل شیدایی صیغه سایت رو برداشته بود! یدفعه نگام به چشمای به خون نشسته ی صیغه یابی موقت شیدایی افتاد! به سختی خودش رو کنترل می کرد، تا یه وقت زنجیر دستاش رو نابود نکنه! و به سمت شیدایی صیغه موقت یورش ببره!! صیغه شیدایی صيغه شيدايي فریاد زد - بیرون! هنوز حرفش رو تکمیل نکرده بود که چشمش به من خورد! چشماش برق خاصی زد لباش به خنده باز شد و سریع به سمتم اومد.
سلام بر شیدایی صیغه یاب زیبا.
سلام بر شیدایی صیغه یاب زیبا. تعظیم کوتاهی کردم و گفتم- درود بر صیغه شیدایی صيغه شيدايي! نگاه عمیقی بهم کرد یکی از چشماش رو ریز کرد - تو همون شیدایی صیغه یاب هستی. که فریاد زد جاسوس! - بله. خودمم به دورم چرخید - نه تنها صدات بلکه خودتم زیبایی. فاصلش رو خیلی کم کرد ترسیده نگاش کردم. پیرمرد از سنش خجالت نمی کشه! ناگهان نگام با نگاه عصبی برسام به هم گره خورد! چشمای آبی رنگش داشت به رنگ قرمز تغییر می کرد! معلوم می شه که بدجور عصبیه! صیغه شیدایی - حالا که تا این جا اومدین. دوست دارین این اطراف رو نشونتون بدم؟ شیدایی صیغه یاب زیبای من! نگام رو از چشمای زیباش می گیرم و به چشمای صیغه شیدایی می دوزم.
با هم به سمت صیغه یابی موقت شیدایی که اشاره می کرد رفتیم!
خیلی دوست دارم. پس بفرما دستش رو به سمت سالنی مقابلش گرفت با هم به سمت صیغه یابی موقت شیدایی که اشاره می کرد رفتیم! شیدایی صیغه یابی خونی شیرینش توتک تک سلول هام پیچیده بود. به سختی می شد، جلوی خودم رو بگیرم، که به شیدایی صیغه موقت حمله نکنم! بد جوری ضعف پیدا کرده بودم ؛ دلم فقط این خون شیرین رو می خواست! اما نمی شد از خونش بچشم! حتی اگه کمی از خونش رو مزه کنم، ممکنه به یه خون آشام تبدیل شه! یا شاید بمیره!!! و این برای یه الف اصلا خوب نیست. دندون هام رو محکم روی هم فشار می دم و می گم: یه جوری خونت رو بند بیار! حرفی نمی زنه منم نگاش نمی کنم تا مبادا تشنه تر شم!! از وقتی بچه ها رفتن سه روزی می گذره!! حتما پیش خودتون می گید، همین سه ساعت پیش رفتن که!
باید بگم صيغه شيدايي خیلی فرق داره
باید بگم صيغه شيدايي خیلی فرق داره ؛ هر یک ساعت زندگی اونجا. برابر با یک روز زندگی این جاست! بگذریم، کار مهم تری دارم! رو کردم به الویس و گفتم می شه از گذشتت بگی ؟! بهم نگاه کرد. - می خوای چی بدونی؟! -این که چه طوری به دیو تبدیل شدی؟ یا چه جوری داخل اون کتاب رفتی ؟! می شه واسم تعریف کنی؟ خیلی کنجکاوم. -حالا که می خوای بهت می گم. با خوشحالی نگاش کردم. - من یکی از زیباترین پسر ها؛ و البته تو دل برو از نظر دختر ها بودم! هروز، هرشب، با یکی آشنا می شدم و باهاش خوش می گذروندم. با تعجب نگاش کردم اصلا، هیچ فکرش رو نمی کردم همچین ادمی باشه! ادامه داد. - البته فقط با دختر هایی بودم که زیبایی چشم گیری داشتن؛ اهل عشق و عاشقی نبودم! اما، تو یکی از صیغه یابی رایگان شیدایی سرد زمستونی عاشق یه نجیب زاده شدم! هر شب می رفتم سمت شیدایی صیغه سایت تا شاید بتونم از پنجره ی باز اتاقش ببینمش! اینم بگم هر چی به اون دلبسته می شدم، از بقیه دلخسته می شدم!! نمی گم خوش گذرونیام ادمه نداشت؛ اتفاقا داشت اما خیلی کمتر از قبل. کمی مکث می کنه و بعد ادامه می ده تو یکی از صیغه یابی رایگان شیدایی با صدای در خونه از جام بلند شدم و به سمت در خونه رفتم. وقتی در رو باز کردم.