ورود به پنل سایت همسریابی هلو رو تنها نمی گذارن
حالا می تونیم به راحتی بال هاش رو قطع و قدرتش رو تجزیه کنیم! با تموم شدن حرفش با ترس و صدای لرزونم می گم: - نه نه. .. من نمی گذارم این کار رو کنی! سرپا می ایستم، پادشاه مقابلم می ایسته. - چه جوری می خوای مانع این کارمون شی ؟! - ورود به پنل سایت همسریابی هلو رو تنها نمی گذارن مطمئن باش، پیدام می کنن و به حسابتون می رسم - ورود به پنل کاربری سایت هلو! ؟ بیان این ورود به سايت هلو رو ببرین به سلولش! دو ورود به پنل کاربری سایت هلو وارد ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو می شن دستام رو می گیرن و کشون کشون به سمت سلول می برنم، با داد می زنم، تقلا می کنم برای فرار اما چاره ای نداره.
قصد دارن ورود به سايت صيغه هلو رو نابود کنن
با اشاره ی ورود به سایت همسریابی هلو در ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو رو باز می کنم به داخل می رم منتظر می شم تا پدر داخل شه! - سلام بر فرزند عزیزم! - سلام - خب، چه اتفاقی افتاده، اومدی؟! - تو این سه روز متوجه شدم، قصد دارن ورود به سايت صيغه هلو رو نابود کنن، تا موقعیتی که زمان پیش گویشون برسه، زیر سلطه ی کسی نباشن! - چه پیشگویی؟! - توشون یه پیشگو، و یه رویا بین دارن، هر دو دیدن جنگ بزرگی تو راه، و قصد داره با کمک نیزه ی سه شاخه دنیا رو زیر سلطه ی خودش بگیره. - چقدر پیشگویشون دقیقه! - چطور ؟! - می خوای بدونی، چه کسی می خواد به دنیا حکومت کنه! ؟ - زیاد مشتاق نیستم. - اما خوبه که بدونی! چند ورود به سايت صيغه هلو روی میز می ذاره، با لبخند نگام می کنه و می گه: - اون نیزه رو برام بیار!! به خباثتش لبخند می زنم، سری تکون می دم و خارج می شم. کم کم باید باهاشون دوست شم، اما قبلش یکم بیشتر تفریح کنم بد نیست! با یه بشکن کنارشون ظاهر می شم از نگاهاشون به هم می تونم حس کنم چقدر هم رو دوست دارن!
گذشته ی مربوط به ورود به سایت همسریابی هلو رو می بینم.
کناره پسر می رم ورود به سایت همسریابی هلو رو، روی پیشونیش می ذارم و گذشته ی مربوط به ورود به سایت همسریابی هلو رو می بینم. سرم رو کنار گوشش می برم و می گم: - من چه جوری تونستم ببخشمش، شاید با اون طلسم های احمقانش کاری کرده باشه، که فکر کنم، اون بهمون نامردی نکرده! نگاه کوتاهی به ورود به سایت هلو کرد و گفت: - بعضی وقتا احساس می کنم، هنوزم همون ورود به سایت همسریابی هلو که بهمون نامردی کردی! ورود به سایت هلو با تعجب نگاش می کنه - تو داری چی می گی برسام ؟! مگه تونبودی گفتی، فهمیدی من بی گناهم! - از کجا معلوم کاری نکردی، که اینجوری فکر کنم! ؟ - تو داری چی می گی ؟! خوبی ؟! سرم رو نزدیک گوش ورود به سایت هلو می برم، کنار گوشش زمزمه می کنم - این همه تو آتیش عشقش سوختم تا بتونم دوباره کنارش باشم، اما دیگه صبرم رو به سر برده! سرم رو عقب می کشم، و منتظر دعوایی جنجالی می مونم ورود به سايت هلو کنارش می ره، دستش رو می گیره، و با عشق نگاش می کنه برخلاف تصورم می گه: - عزیزم، می دونم گذشته ی بدی داشتم، ازت می خوام فراموش کنی، لطفا! چرا این جوری شد؟! ورود به سايت صيغه هلو رو روی پیشونیش می گذذارم، که محکم به عقب پرت می شم! لعنتی، چه محافظ قویی داره، به این راحتی ها نمی شه مغزش رو شستشو داد!
ورود به سايت صيغه هلو عاشق بود!
برسام تحت تاثیر حرف ورود به سايت هلو می شه و با لبخند در آغوشش می گیره با عصبانیت اونا رو ترک می کنم به یاد چد سال پیش می افتم، روزایی که این دل ورود به سايت صيغه هلو عاشق بود! اما عشق پنهونش رو گم کرد. ... کل روزم رو مشغول تفرقه اندازی بین گروه رامتین گذروندم. بیش از حد خوش گذرونده بودم، بهتره برای خودم جا باز کنم. تو جنگل راه می رفتم که به یه ورود به سايت هلو برخوردم، به خوبی فهمیدم دورگست، نصف انسان نصف گرگ! به نظر ترسیده می اومد، سرش رو بالا آورد، بادیدن چهرش فهمیدم رز، یکی از گروه رامتینه! - چیزی شده خانم ؟! - دوستم، ورود به پنل سایت همسریابی هلو رو افراد تاریکی دارن می برن! لطفا کمک کنید! چه خوب کار من کمتر می شه اگه کس دیگه ای بود با خوشحالی می گفت اما من همچین حرفی نمی زنم کسی حق نداره دست رو طعمه های من بذاره - بهت کمک می کنم، از کدوم طرف رفتن ؟!