از کنار ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو پا می شم
از فکر زیادی سردرد بدی گرفته بودم. ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو- آدری بیا اینجا! از کنار ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو پا می شم و به سمت ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو میرم. - کاری داشتی؟ با عصبانیت به چشم هام نگاه می کنه، صداش از عصبانیت می لرزه، ولی سعی می کنه بلند نشه! - چرا انقدر فکر می کنه، چرا این همه سوال تو سرت دختر؟ مغزم داره پودر می شه! عه وا، به این چه ؟ مغز خودمه، دوست دارم مشغولش کنم! با دادی که می زنه سکته ی ناقص می زنم - آدرینا!! - ای بابا چرا داد می زنی؟ ذهنه. .. - می دونم همه ی حرفات رو چند دقیقه پیش شنیدم. .. از حرفی که زد چشم هاش گرد شد، متعجب نگاش کردم. یعنی تمام مدت می تونسته ذهنم رو بخونه ؟! پس بگو چرا هر سری فحشش می دادم می خندی! استینام رو بالا می دم، ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو ترسیده بهم چشم می دوزه. بچه ها که با داد ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو دورمون جمع شده بودن متعجب ما رو نگاه می کردن. چشم هام رو بستم و بلند تر از خودش داد زدم - من تو رو می کشم!! پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید در صدم ثانیه پا به فرار گذاشت.
سرعتم از پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید بیشتر بود
بچه ها متعجب به ما چشم دوخته بودن خودم رو به پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید رسوندم، داشتم می گرفتمش، که به سرعت به خفاش تبدیل شد؛ به آسمون پرواز کرد. بال هام رو باز کردم و پشت به پشتش می رفتم، سرعتم از پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید بیشتر بود، گرفت پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید رو مدیون سرعت پرواز، و بال هام بودم. پنل کاربری سایت همسریابی هلو ما بین دو دستم قرار گرفت، بد جوری عصبی بودم. دست هام رو به هم کوبوندم، پنل کاربری سایت همسریابی هلو که ما بین دست هام قرارداشت، مثل کاغذ صاف شد، و روی زمین افتاد. همه با دیدن حال و روز، پنل کاربری سایت همسریابی هلو شروع کردن به خندیدن! پنل کاربری سایت همسریابی هلو به حالت اولیش برگشت رو بهش توپیدم - تا تو باشی که تو ذهن من رژه نری! نگام به چهره ی اخموو به فکر رفته ی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو افتاد - چیه؟ اخم کردی؟ تو فکری؟! - داشتم فکر می کردم چه زوج قشنگی می شین! جمع رو ترک کرد؛ متعجب به جای خالیش چشم دوختم، بعد از اون الفینا با یه نگاه غمگین به داخل رفت. من که نمی دونم دیلی این کاراشون چیه؟ صدای پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید از کنار گوشم می اومد. - چون حسودی کردن، و صد البته فکر می کنن من و تو عاشق همیم! با هین کوتاهی ازش فاصله می گیرم!
اما من ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو. .. - می دونم ؛ اما اون نمی دونه! - می گی بهش بگم ؟! -آره! - اگه حسی نداشته باشه، غرورم لهه می شه! - غرورت مهمه یا قلبت ؟! - قلبم! - پس بهش بگو! سرم روبه عنوان تایید تکون می دم. - موفق باشی - مرسی. به سالن می رم ؛ هنوزم اخم به چهره داره ؛ آروم به سمتش می رم- می شه حرف بزنیم! - در مورد؟ - من و تو! اخم جاش رو به تعجب می ده - مگه ما چه چیز مشترکی بینمونه ؟! - ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو؟ مرد نگاش می کنم دلم رو می زنم به دریا و می گم - خیلی دوست دارم! منتظر نمی مونم چیزی بگه به سرعت به داخل اتاقم می رم. من چه احمقم، آخه چه جوری بهش گفتم ؟ خاک بر سرت کنن ادرینا! - نگو این جوری ؟! با شنیدن صداش، مثل فنر از جا می پرم؛ سیخ روی تخت می شینم! - حرف دلت رو زدی و فرار کردی! - می خواستی بمونم و بشنوم جوابی که می دونم چیه ؟! نم اشکم رو مخفی می کنم کنارم می شینه - آخه دختر از کجا می دونی جوابم چیه؟! بدون حرفی چشم به قالی کوچیک وسط اتاق می دوزم؛ سکوتم رو که می بینه و ادامه می ده- منم دوست دارم!