به طرز خاصی لباس می پوشید. یک شلوار کرم رنگ ساده با یک کت ساده قهوه ای قدیمی ولی تمیز، یک پیراهن سفید بدون نقش و نگار و کفش های پارچه ای مشکی. این اواخر، عینکی هم شده بود. عینکی با قاب مستطیلی کلفت. یک روز به خوابگاه دعوتش کردم. به کوی دانشگاه.آمد. همان جا بود که موضوع جلسه دوستانه مان را بهش گفتم. گفت کار جالبی است ولی باید جدی باشد. گفتم: اگه دوستام موافق باشن، حاضری عضو جلسه بشی؟ فکر کرد و گفت: راستش سایت صیغه ایرانیان تلگرام زیاد وقت ندارم.
می بینی که. پرسید: بیشتر راجع به چی می گین؟ گفتم: تقریباً همه چی. تعجب کرد: همه چی؟! - خب بله. - پس همه فن حریفین. خندیدم. ادامه داد: - جلسه هاتون به نتیج های نمی رسه. از هم می پاشه. - چرا؟ - معلومه. چون خط مشی ندارین. سرگردونین. رئالیسم » راست می گفت. هر کسی، سازی می زد. یکی می خواست درباره یکی درمورد صحبت کند و یکی د رباره « ادبی می گفت و یکی از با دوستانم صحبت کردم. موافقت کردند بیاید. آمد. جلسه، توی پارک تشکیل شد. روی چمن. در همان جلسه اول، بر دوستانم تأثیر گذاشت. جلسه را قبضه کرده بود. اول برای جلسه، انتخابات برگزار کرد. از پن جنفری که بودیم، سایت صیغه ایرانیان تلگرام شدم رئیس.
سایت صیغه ایرانیان خانم یگانه هم با نظرش موافق بودم
حمید هم شد نایب رئیس. خیلی جدی بود. هرهفته، سمت عوض می شد ولی در حقیقت کارگردان اصلی، او بود. درباره هدف جلسه، مسائل » نیم ساعتی صحبت کرد. توانست همه را قانع کند که در زمینه بحث شود. معتق د بود، مسائل اجتماعی و اقتصادی « اجتماعی و اقتصادی احتیاج به تعمق بیشتری دارد. کار یک نفر نیست. پیچیده است. سایت صیغه ایرانیان خانم یگانه هم با نظرش موافق بودم. خود سایت صیغه ایرانیان خانم یگانه قبل ا ز این که او بیاید هر وقت قرار بود صحبت کنم، درباره همین جور مسائل، صحبت می کردم. شاید علتش آن بود که خودم از یک خانواده فقیر روستایی بودم. پدرم سایت صیغه ایرانیان/همسریابی ازدواج موقت بود. یک عمر برای ارباب، زحمت کشیده بود. می دانستم که با چه مکافاتی مرا به اینجا رسانده است. آن وقت ها که دبستان می رفتم، تابستان ها که تعطیل می شدم، چوپانی می کردم. گوسفند های مردم را به صحرا می بردم و می چراندم. آخرماه، عوض پول، گندم می گرفتیم. مادر بیچاره ام به اند ازه چهار تا مرد شهری زحمت می کشید. همه کار می کرد.
هم کارهای خودمان را و هم کارهای مردم را. از شش فرزند خانواده، فقط سایت صیغه ایرانیان توانستم خودم را بالا بکشم. دو تا خواهرم توی ده شوهر کرده اند و سه تا برادر هم که از سایت صیغه ایرانیان بزرگترند، توی شهر کارگری می کنند. به خودم هم در دوران تحصیل، خیلی سخت گذشت. هر چند که برادرهایم کمکم می کردند ولی خودم هم کار می کردم. می رفتم کاروانسرای تخمه فروش ها و کیسه ها را این ور و آن ور می بر دم. الان هم کار م ی کنم. معلمی توی دبیرستان های جنوب شهر. بابایم دلش می خواست دکتر شوم. ولی نشد. حالا دارم فلسفه می خوانم و فکر نمی کنم بشوم. پویا هیچ وقت درست و حسابی از کس و کارش برایم حرفی نمی زند. ولی از دست هایش معلوم بود که سختی نکشیده. کف دست هایش نرم و لطیف بود. انگشتانش باریک و کشیده بود. قوت نداشت. کنار انگشت میانه اش برآمده شده بود. جای قلم بود. مثل آن بود که غیر از به دست گرفتن قلم، با آن دست ها هیچ کاری نکرده است. خصلت های سایت صیغه ایرانیان/همسریابی ازدواج موقت داشت. مثلاً اگر قاشق نبود، غذا نمی خورد!
برای اولین بار که به اتاقش رفتم، تعجب کردم. بیش از حدی که انتظار داشتم، فقیرانه بود. یک اتاق کوچک در سایت صیغه ایرانیان یگانه پس سایت صیغه ایرانیان یگانه میدان شوش. در یک ساختمان دو طبقه فرسوده و کثیف. اتاقش هر چند پنجره اش به سایت صیغه ایرانیان یگانه باز می شد ولی خفه بود. اتاقی با دیوارهای بادکرده گچی و کف آجری، با آجرهای مربع شکل بزرگ و قدیمی که درزهای بینشان دهان باز کرده بود و سقفی با تیرهای چوبی که جا به جا باریکه های چوب بین آن ها کنده شده بود و با سیم لامپی که از سقف آویزان بود. اسباب و اثاثیه اتاقش مختصر بود. یک پتو که کف اتاق پهن شده بود. یک رختخواب چر کگرفته. یک چراغ دود زده خوراک پزی. یک کتری بد ریخت و دو سه تا استکان و نعلبکی لنگ و والنگ. یک چمدان و یک ساک. گوشه اتاقش یک صندوق کهنه و کثیف قرار داشت که رویش پر از سایت صیغه ایرانیان اهواز بود. تقریبا همه جور سایت صیغه ایرانیان اهواز داشت. همه رقم. کنار سایت صیغه ایرانیان شیراز، دسته ه ای کاغذ و دفترهایش بود. می گفت یادداشت هایش است. علاقه خاصی به روانشناسی داشت. برای هر چیزی دلیل روان شناختی دچار عقده می تراشید. گاهی از دستش لجم می گرفت. یک بار به سایت صیغه ایرانیان گفت حقارت هستی رک بود. تند و تیز سخن می گفت. گاهی درحرف زدن واقعا بی رحم می شد.
سایت صیغه ایرانیان شیراز که می فروخت، مال خودش نبود
مثل جراحی بود که دل و روده بیمارش را بیرون می ریزد. اصلاً تحمل عقیده مخالف را نداشت. از کوره درمی رفت. احساساتی بود. برای چیزهای الکی، اَشکش درمی آمد. یادم می آید یک بار انش ای یکی از شاگردهایم را برایش خواندم. درباره پدرش نوشته بود. چشمانش پر اَشک شد. از سایت صیغه ایرانیان پنهانشان کرد ولی سایت صیغه ایرانیان خانم یگانه فهمیدم. ضعیف بود. حدس می زدم کارش به کجا بکشد. سایت صیغه ایرانیان شیراز که می فروخت، مال خودش نبود. از مردم بود. او فقط می فروخت. سایت صیغه ایرانیان شیراز خودش را مثل جانش دوست داشت. راست می گفت، چون در دهرکدومشون جزئی از وجود و شخصیتمه می گفت 14 قدر امانت دادن سایت صیغه ایرانیان مشهد، خیلی خسیس بود. ولی به سایت صیغه ایرانیان خانم یگانه امانت می داد. می گفت سایت صیغه ایرانیان مشهد می دونی جلسات به روال خودش ادامه داشت. پس از مدتی احساس کردم روحیه اش تغییر کرده است. مثل سابق، جوش و خروش نداشت.
از سایت صیغه ایرانیان تلگرام دلخوری؟
گاه نمی آمد و وقتی هم می امد، ساکت می نشست. توی فکر بود. نمی دانم از چه دلخور بود. منظورش را نمی فهمیدم.. « خودمان را مسخره کرده ایم »: چند بار به من گفت توضیحی نمی داد. بالاخره آن روز بعد از ظهر رسید. آن روز، بهروز قرار بود صحبت کند. یادم نیست درباره چه بود. وسط سخنرانی اش ناگهان پویا از جا برخاست و گفت: - حالم به هم خورد. همه اش حرفای بی خودی و صد تا نیم غاز! بهتره همین جا، این تئاتر مسخره رو تموم کنیم. حالم از خودم به هم خورد! و رفت. حدس می زدم. شب رفتم به اتاقش. ناراحت بود. گفتم: - از سایت صیغه ایرانیان تلگرام دلخوری؟ نه. حالش خوش نبود. گفتم: - از بچه ها دلخوری؟ - نه. پس چه مرگته؟! - هیچی. از خودم دلخورم. خودمو مسخره کرده م. تعجب کردم. تا آن وقت این طوری ندیده بودمش. گفتم: - یعنی چه؟ - ول کن بابا! باز از این لوس بازی های سایت صیغه ایرانیان/همسریابی ازدواج موقت از خودت درآوردی؟