شنل به رنگ گلبهی بود..روی خود لباس هم عکس یه دختر بود. . . خریدیمش خیلی به دلش نشسته بود. .. از سلیقه ی ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین خوشم اومده بود.. می دونه بعد از خریدن اون لباس چقد ذوق کرده بود. .. ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین رو اون روز اول که دیدم حس کردم یه دختر ننر مثل بقیه هس. ..
از حسی که به صفحه ورود به سایت شیدایی داشتم مطمئن نبودم
فکر می کردم اویزونه اما بعدا که بهتر شناختمش متوجه شدم بیش از حد مهربونه. .. خیلی سال بود که دیگه اجازه نداده بودم دختری پا بذاره تو حریم قلبم. .. ورود به سایت صیغه شیدایی از حسی که به صفحه ورود به سایت شیدایی داشتم مطمئن نبودم...نمی دونستم دقیقا این حس چیه. . محبت...، علاقه..، دوست داشتن..، یا هر حس خوب دیگه. . اما اینو می دونستم اون حسه که بهم اجازه نمیده باهاش سرد باشم و پسش بزنم. . اون با دخترای دیگه ای که دیده بودم فرق داشت. . خانوم بودنش تثبیت شده بود. ..
سلام اقا ورود به سایت شیدایی!
من یه بار کتک احساساتم و خورده بودمو این بار نمی خواستم با بی فکری دوباره زندگیمو نابود کنم. . همونجا کنارش با دلم شرط کردم تا زمانی که از احساس درونی و اصلیش نسبت به خودم باخبر نشدم اقدامی نکنم. . حتی اگه عاشق و دیونش بشم. .. اون روز کلی خرید دیگه هم کردیم و بعد از اینکه ناهارمون رو بیرون خوردیم و کمی قدم زدیم به هتل برگشتیم. . ساعت دوازده شب که شد لباس پوشیدم و زدم بیرون. . بعد از اون شب لعنتی حتی یک روز هم نبود که من شب و خونه باشم و مثل بقیه ی ادما بخوابم. . سه سال و خورده از اون شب که تکیه گاه مو از دست داده بودم می گذشت. . بعدش خودم شدم اقای خودم. ..بلند شدم و از ورود به سایت ازدواج شیدایی برای خودش تکیه گاه ساختم. . فک کردن به اون شب و باعث و بانیش برام عذاب اور بود..در یک لحظه از ورود به سایت ازدواج شیدایی مهربون گرگ زخمی می ساخت که اماده ی دریدن بود. .. با فک منقبض و دست های مشت شده به ادمای اطرافم نگاه می کردم. . ماشین ها، دیوار ها، ادما همه و همه بهم دهن کجی می کردن. .. زمین زیرپام بهم فشار میورد. .. نشستم کنار خیابون..سرمو با دستام گرفتمو شقیقه هامو با انگشتام فشار دادم. .. صدای گوشیم انگار به موقع به دادم رسید. .. میثم بود..جواب دادم...صدای پرانرژی و مردانش از برزخ نجاتم داد. . سلام اقا ورود به سایت شیدایی! سلام چطوری داداش؟؟ اوومممم...سوال خوبیه بعد از چند لحظه مکث برای اینکه نگران نشه گفتم خوبم. . نفسشو با صدا بیرون داد و گفت. . هه.. معلوومه. . بعد چند لحظه مکث با صدایی که به زور مانع بالا رفتنش می شد ادامه داد. .
به جان ورود به سایت شیدایی دلم نمی خواد یه لحظه خم به ابروت بیاد
تا کی می خوای خودتو عذاب بدی؟تا کی می خوای خودتو زجر کش کنی! ؟ بعد انگار نتونست خودشو کنترل کنه و با فریاد گفت. . گذشته تموم شدههههه بفهممممم تموم شدههههه لهنتیییییی. . تا اون لحظه ساکت بودم اما نتونستم هیچی نگم..سعی کردم اروم جواب بدم میثم گذشته برای تو تموم شده..برای من چیزی تموم نشده..شده ولی عذابش نه. ..من با دیدن هردختری اتفاقای گذشته یادم میوفته.. روزی که بابای مهربونم. .. نتونستم ادامه بدم. . بغضی که داشتم مانع از ادای هر واژه ای می شد. .. دستمو روی گلوم گذاشتم و ماساژش دادم.. میثم اون طرف از داد زدن صداش دورگه شده بود...چند کلمه دیگه هم گفت که اصلااا نفهمیدم چی میگه. . حرفاش که تموم شد منتظر جواب بود..نمی دونستم چی باید بگم...چون اصلا متوجه سوالش و حرفای قبلش نبودم. .. فقط با صدایی که اون بغض لعنتی صلابتو بلندیش و گرفته بود گفتم: هیچی از حرفات نمیفهمم. . یهو پقی زد زیر خنده.
گیج و منگ منتظر بودم خندش تموم شه. . صدای خندش که اروم اروم کمتر و کمتر شد با لحن مهربونی گفت: به جان ورود به سایت شیدایی دلم نمی خواد یه لحظه خم به ابروت بیاد ببخش که داد زدم دست خودم نبود. .. بیخیال داداش. .. کی برمیگردی ورود به سایت شیدایی؟دلمون برات یه ذره شده. . دلتون؟! ؟! ؟ اره دیه بچه ها. . اخی فدای مرامتونم. . دو روز دیه اونجام شیرینی مدالت چی؟ خندیدم و گفتم. . یه شمال مهمون من..خوبه؟؟ با لحن تو ذوق بزنی گفت: نه خوب نیس فرصت جواب بهم نداد و با خنده گفت: عااالیه. . دیوونه ای نثارش کردمو بعد خدافظی مشتی تلفن و قطع کردم. . حالم بهتر بود بی هدف خیابون های اون شهر غریب رو قدم می زدم. . یاد مسافرت های دسته جمعی افتادم که با بچه ها می رفتیم چقد کیف می کردیم. .. دلم برای کافه تنگ شده بود این یه ماهی که اینجا بودم کافه رو سپرده بودم به میثم. .
یه کافی شاپ مشتی بود که شده بود پاتوق ادمای پولدار و کلاس بالا..البته هرزگاهی ادمای کلاس پایین هم بین مشتری ها دیده می شد. .. اونجارو با پس اندازی که از بابا برام مونده بود به پا کردم و شکر الان کفاف خرج زندگی مامان و پریسا و خودمو می داد و با پولی که از باشگاه و مربی گری به دستم می رسید پس انداز می کردم. . ساعتو نگاه کردم سه نصف شب بود. .
بیشتر از اینجا به ورود به سايت شيدايي عادت کرده بودم
. بیخیال ادامه ی قدم زدن شدم و راه برگشت رو در پیش گرفتم. . مردم اون شهر عجیب بودن روزا خیابونا خلوت تر از شبا بود..انگار شبا انرژی بیشتری برای گشت و گ ذار داشتن. . گربه ای از کنار پام گذشت. . یاد صفحه ورود به سایت شیدایی افتادم. . یاد اون روز که سرش داد زده بودمو اون بخاطر دادم باهام سرسنگین بود. .. یاد چشمای وحشت زده ی اونشبش افتادم که با دیدن گربه بی توجه به بقیه بی محابا جیغ زده بود. . اون شب چقد خندیدم بهش. .. از یاداوری اون روز لبخند به لبم اومد و خودمو جلوی هتل دیدم. . پله هارو بی صدا بالا رفتم و به اون دوراهی که راهرو ها رو از هم جدا می کرد رسیدم. . لبخندی به احساسم زدم و به سمت اتاق خودم راه افتادم. .. لباسام و که با یه گرمکن ورود به سايت همسريابي شيدايي عوض کردم به تخت پناه بردم. .. .بعد از کللی کلنجار رفتن با خودم چشام گرم شد و دنیای خواب در اغوشم کشید. . صفحه ورود به سایت شیدایی اون روز اخرین روز اقامتمون تو بوینوس ایرس بود. . با اینکه دلتنگ بوی خاک نم خورده ی این روزای سال ایران بودم اما به این جا هم عادت کرده بودم..دروغ چرا. . بیشتر از اینجا به ورود به سايت شيدايي عادت کرده بودم. .! شاید به نظر کسایی که از دور مارو رصد می کردن این دلبستن به کسی که یه ماهه شناختیش و هیچ چیزی درموردش نمی دونی مسخره بوده باشه. .
شاید به نظر اونا من یه دختر اویزون بودم. .. شاید. .. شاید. .. و هزاران شاید دیگه که اصلا برام مهم نبود و نیست. .. به قول معروف اگر می خواهی راه رفتن کسی را قضاوت کنی ابتدا کفش های اورا بپوش و با ان ها راه برو بعد قضاوت کن..اما حالا کسی حق قضاوت کردن منو نداشت شب قبل سر میز شام از ورود به سايت شيدايي خواستم روز اخرو با هم بریم شهرو بگردیم..و اون هم استقبال کرد. . قدم زدن با مردی که هیچ دختری رو در اطرافش نمیدید برام غرور افرین بود. .. حتی اگه کاملا بدون منظور درخواستم و قبول کرده بود بازم احساسات منو تحت الشعاع قرار داده بود. . چیزی برای خودمم جالب بود این بود که من تو کل این یه ماه حتی یه بار هم با دوستای خودم بیرون نرفته بودم. . اصلا چرا دلم می خواست قبول کنه روز اخر باهام بیاد بیرون؟! چرا وقتی گفت: اتفاقا منم می خواستم برم بیرون تصمیم داشتم به تو هم بگم. .. ته دلم خوشحال شدم؟! ؟ چرا برام مهم بود؟! ؟ اینا سوالایی بود که هیچ جوابی براشون نداشتم. ..
اون روز قرار بود هرکی زودتر حاضر شد بره سراغ اون یکی. .. صمیمیت ورود به سايت شيدايي و گرمیش باعث نمی شد احساس کنم اون نسبت به من علاقه داره. . فک کردن به چنین چیز محالی واقعا خنده دار بود. . دستم و گذاشتم رو دلم و کلی به افکاری که اون روز فک می کردم مسخره خندیدم. . بعد از بند اومدن خندم رفتم سراغ موهام. . اول یه دسته جدا کردم که از شال بندازم بیرون و بقیه رو هم با کش محکم بستم..اما همین که چشمم به بیرون افتاد با دیدن بادی که تو خیابون نایلون ها و کاغذا و اشغال های دیگه رو به رقص دراورده بود پشیمون شدم و باز همه رو با سنجاق سر چفت کردم. .
ارایش نکردم فقط یه برق لب به لب هام مالیدم تا از بی جونی دربیاد. . شلوار ورود به سايت همسريابي شيدايي مو به همراه شال و کیف مشکی و کفش های قهده ای مانتوی قهوه ای خوشگلمو پوشیدم..به اندازه ی کافی کلفت بود و اگر هم هوا سرد می شد می پوشیدم. .. از اتاق زدم بیرون و توی جیم ثانیه جلوی اتاق ورود به سايت شيدايي بودم. . تند تند در می زدم که درو باز کرد از تیپش شوکه شدم بودم و مات و مبهوت نگام در بین چشمای ورود به سایت صیغه شیدایی رد و بدل می شد. . بدون حرف نگام سر خورد پایین تر و وقتی رسیدم به کفشاش دوباره نگام کشیده شد سمت موهاش. . موهای خوش حالت و ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین کشش رو داده بود بالا و با ژل بهشون یه وری حالت داده بود. . یه تیشرت ورود کاربران به سایت شیدایی جذب پوشده بود که بازو های قدرتمندشو به نمایش گذاشته بود. .
شلوار تنگ ورود کاربران به سایت شیدایی هم پوشیده بود
شلوار تنگ ورود کاربران به سایت شیدایی هم پوشیده بود با کفش های ورنی خوشگلش حسابی خوردنی شده بود. . ورود به سایت ازدواج شیدایی از فکری که کردم خندم گرفت اصلا متوجه نبودم کجامو اون ادم مقابلم مانکن نیس که بهش زل زدم و قورتش میدم. . خوشگل ندیدی عمو جون؟