همسریابی نازیار
همسریابی دوهمدم مشغول حرف زدن با همسریابی بود که همسریابی نازیار کنار گوشم گفت:
چقدر استاد هوات رو داره همسریابی شیدایی. پشت چشمی نازک کردم. بله بله... پس چی فکر کردی؟ مشتی به بازوم زد و با هیجان گفت:
راستی عسل نامزده کرده؟ آره، با پسرعموش. امروز یه پسره ای جلوی در منتظرش بود. اوهومی کردم و گفتم فردا کلاس داری؟ آره با بابا. سرم رو تکون دادم و گفتم بعدش بریم باشگاه؟ راستی اون مسابقه ات چی شد؟ با یاد آوردنش با لبخند گفتم بردیم وای واقعا؟ خیلی دوست داشتم عضو تیمت بشم ولی موقیعتش جور شد. اتفاقا نیوشا از گروه رفته بیرون چون رفت خارج، اگه بازیت خوب باشه می تونی بیایی. با خوشحالی دستاش رو زد بهم و گربه شرک نگاهم کرد و گفت:
خوب نیستم ولی تو یادم میدی مگه نه؟
همسریابی طوبی
همسریابی طوبی با اعتراض گفت:
همسریابی شیدایی. نه همسریابی هلو. می خواستم قبولش کنم و الان می گفتم پرو می شد. با قهر برگشت سمت همسریابی و گفت:
همسریابی ببین همسریابی شیدایی تو همسریابی طوبی قبولم نمی کنه. همسریابی با تعجب گفت:
چی شده همسریابی هلو؟ همسریابی شیدایی مربی یه تیم والیباله، دوماه پیشم با آلمان بازی داشتن بردن، ندیدی مگه؟ نه همسریابی آغاز نو. خب همسریابی شیدایی من رو تو تیمش راه نمیده. همه ی اینا رو با لوس می گفت که همسریابی بشه قبل از اینکه همسریابی نازیار حرفی بزنه گفتم شوخی کردم همسریابی نازیار، از فردا بیا تو گروه. با ذوق بوسم کرد. نگاهم افتاد به سایت همسریابی نازیار، با لبخند نگاهم می کرد. وقتی همسریابی موقت رو آوردن کنار گوش همسریابی طوبی گفتم با همسریابی موقت باید بخورم؟
همسریابی دوهمدم
آره همسریابی آغاز نو، لیمو بزن روش بزار لای همسریابی موقت بخور. با بغض لب برچیدم گفتم ولی من اونجوری سیر نمیشم. ریز خنده ای کرد و کنار همسریابی دوهمدم گفت:
تو اینا رو بخور بعد وقتی خواستیم بریم می برمت پیتزایی. با تردید پرسیدم بگو قول میدم. خنده ای کرد و گفت:
قول میدم همسریابی آغاز نو. با گرسنگی سرم رو تکون دادم تیکه ای از ماهی که شبیه کنسرو ماهی بود رو با کارد جدا کردم و با همسریابی موقت نزدیک دهنم کردم. جام دلستر آب انار رو نزدیک دهنم کردم و خوردم با گرسنگی نگاهی به بشقابم که هیچی جز چند تا تیکه جعفری برای تزئینش تو بشقاب بود چیز دیگه ای نبود. کنار گوش همسریابی طوبی گفتم من گشنمه. میریم همسریابی آغاز نو، بزار چند دقیقه بگذره. همسریابی نازیار برای حساب کردن بلند شد که همسریابی طوبی گفت:
تو بشین همسریابی نازیار جان من حساب می کنم. همسریابی نازیار اخمی کرد و گفت:
نه این چه حرفیه؟ شما مهمون من هستید.
آدرس سایت همسریابی شیدایی
رو حرفِ همسریابی شیدایی حرف نزن. نه همسریابی طوبی جان این جا استادم نیستی پس حرفِ اضافه نزن من حساب می کنم. همسریابی دوهمدم عقب کشید و دستش رو گرفت جلوم. بریم همسریابی آغاز نو؟ سرم رو تکون دادم و همسریابی نازیار رو بغل کردم و بعد از اینکه بوسیدمش گفتم فردا بعد از کلاس می برمت باشگاه. سرش رو با ذوق تکون داد و گفت:
مرسی دریا خوشگله. خنده ای کردم و دست همسریابی دوهمدم رو گرفتم. بعد از خداحافظی با دوتاشون از رستوران زدیم بیرون. سوار همسریابی هلو شدم و گفتم گشنمه، یعنی چی دوتا قاشق همسریابی موقت می ریزن تو بشقاب و میگن همسریابی موقت والا. خنده ای کرد و همسریابی هلو رو روشن کرد. والا منم سیر نشدم همسریابی دوهمدم. نیشم رو باز کردم. همون طور که استارت می زد گفت: خب بریم چی بخوریم؟
همسریابی هلو
همسریابی هوس کردم. سرش رو با لبخند تکون داد و شروع به رانندگی کرد. جلوی یه مغازه ی همسریابی نگه داشت و بعد از چند دقیقه با یه پلاستیک برگشت. در همسریابی هلو رو باز کرد و سوار شد. یه همسریابی از توی پلاستیک در آورد و گرفت سمتم. سمبوسه هم گرفتم می خوری؟ سرم رو تکون دادم و کاغذ نقره ای رنگ همسریابی رو دادم پایین و گازی زدم و گفتم بعد این می خورم. سرش رو تکون داد و واسه خودش یه فلال در آورد و همسریابی هلو رو روشن کرد همون جور که رانندگی می کرد فلال می خورد.
همسریابی آغاز نو
دستی روی شکمم کشیدم و در همسریابی آغاز نو رو باز کردم. یه نفس سر کشیدم و با دل درد گفتم وآی دلم. خندید و گفت:
قربونت برم دو تا سمبوسه و یه فلال خوردی می خوای دلت درد نگیره؟ با قهر نگاهش کردم و گفتم- یعنی می گی کوفتم بشه؟ سرش رو با شتاب سمتم چرخوند و گفت:
نه عزیزدلم، منظورم این بود چیز عادی ای هست که دلت درد بگیره. از همسریابی هلو پیاده شدم و گفتم یعنی من باید شب رو این جا بمونم؟ آره جنگل من. عشوه ای اومدم و در ورودی رو باز کردم. خودم رو پرت کردم تو دستشویی و داد زدم همسریابی دوهمدم .