همسریابی رایگان طوبی
همسریابی رایگان طوبی آن ها اسپانیایی سفید و سیاه و همسریابی رایگان طوبی سگ کوچک تند و تیز خاکستری رنگ بی صدا استراحت می کردند. بر سر سگ اسپانیایی کوچک سفید رنگ همسریابی رایگان طوبی کلاه قدیمی پلیس گذاشته و بند چرمی آن را زیر چانه سگ گره زده بودند همان طور که من با تعجب به این مرد و سگ هایش نگاه می کردم باربرن و صاحب میخانه آهسته با هم مذاکره می کردند. من شک نداشتم که آن ها در باره من صحبت می کنند. باربرن به او می گفت که مرا با خودش به آن جا آورده که به شهرداری برده و از شهردار بخواهد که که ترتیبی بدهد که برای نگهداری من مبلغی به او پرداخت کنند. حالا من متوجه شدم که مادر چه کاری برای من انجام داده بود.
اگر از بابت من پولی به باربرن پرداخت می گردید وضعیت من در خانه برای همیشه تثبیت می شد و دیگر هیچ دلیلی نداشتم که ترس و وحشتی داشته باشم. مرد پیر که بدون اینکه توجه کسی را جلب کند به حرف های آن ها گوش می داد به طرف باربرن برگشته و در حالی که مرا با انگشت نشان می داد با لهجه خارجی گفت: آیا این همان همسریابی رایگان طوبی ایست که سر راه شما قرار گرفته است؟بله خودش است.و شما خیال می کنید که شهرداری حاضر است که برای نگهداری او به شما پول پرداخت کند.
خداوند بزرگ... این همسریابی رایگان طوبی پدر و مادری ندارد و از شیر خوارگی تا به حال مخارج او را من پرداخت کرده ام. آیا فکر نمی کنید که شهرداری موظف است که مخارج او را به من پرداخت کند؟ من نمی گویم که شهرداری نباید اینکار را بکند. ولی شهرداری کارهایی از این قبیل را به هیچ وجه قبول نخواهد کرد. ولی این همسریابی رایگان طوبی کار اشتباهی است. به این ترتیب من به شما قول می دهم که هرگز چیزی را که شما به دنبالش هستید به دست نخواهید آورد. پس تنها چاره ای که باقی میماند این است که این همسریابی رایگان طوبی را به پرورشگاه ببرم. هیچ قانونی مرا موظف نمی کند که خرج همسریابی رایگان طوبی را بدهم که متعلق به من نَیست.کسی شما را در ابتدا مجبور نکرده بود که این همسریابی رایگان طوبی را به خانه ببرید و حالا هم میل خودتان است که به قول خود وفا کنید یا خیر. خیلی خوب... ولی من خیال ندارم که از او نگهداری کنم. این هم جزو اختیارات من است که اعلام کنم که چه موقع دیگر او را نمی خواهم.
حالا موقع آن رسیده که این همسریابی رایگان طوبی را به پرورشگاه بسپارم. " مرد سالخورده قدری فکر کرد و سپس گفت: " شاید همسریابی رایگان طوبی راه حل دیگری هم وجود داشته باشد. در این معامله ممکن است قدری پول هم گیر شما بیاید. اگر شما به من این راه را نشان دهید من شما را بهمسریابی رایگان طوبی گیلاس شراب مهمان خواهم کرد. شراب را سفارش بدهید. معامله انجام شد.حقیقتا ؟ حقیقتا. " پیرمرد از جا برخواست و روی همسریابی رایگان طوبی صندلی روبروی باربرن نشست.
وقتی که پیر مرد از جا بلند شد پالتوی پوست او تکان عجیبی خورد. من با خودم گفتم که آیا این مرد همسریابی رایگان طوبی سگ دیگر را زیر پالتو خود پنهان کرده است؟ آیا آن ها خیال دارند با من چکار کنند؟ قلبم به شدت می تپید و نمی توانستم چشم از پیرمرد بردارم. پیر مرد رو به باربرن کرد و گفت: " شما دیگر اجازه نخواهید داد که این همسریابی رایگان طوبی نان و نمک شما را بخورد مگر اینکه کس دیگری پولش را بشما بپردازد. آیا اینطور نیست؟ بله... ولی دلیلش اینست که. ... دلیل این عمل شما برای من مهم نیست. اگر شما این همسریابی رایگان طوبی را نمی خواهید او را به من بدهید. من متحمل مخارج او خواهم شد. شما... ؟ مسئولیت مخارج او را به عهده می گیرید؟ شما می خواهید از شر او خلاص شوید، اینطور نیست؟ من همسریابی رایگان طوبی همسریابی رایگان طوبی ای را که زحمتش را کشیده ام همین طور به دست شما بدهم؟ آن هم همسریابی رایگان طوبی ای به این خوبی و زیبایی. به او نگاه کنید.
من به او نگاه کرده ام. " باربرن رو به من کرد و گفت: " رمی... بیا اینجا. " من در حالی که زانوانم می لرزید جلو رفتم. پیر مرد متوجه شد و گفت: " همسریابی رایگان طوبی جان... کسی خیال آزار تو را ندارد. بیخود خود را نترسان. " باربرن بار دیگر گفت: " خوب او را نگاه کنید. " پیر مرد گفت: " من نمی گویم که این پسر تربیت شده و سربراه است. من دنبال همسریابی رایگان طوبی عفریت نیستم. آه... حالا این همسریابی رایگان طوبی همسریابی رایگان طوبی عفریت از کار در آمد... شاید هم همسریابی رایگان طوبی کوتوله مادر زاد. اگر این همسریابی رایگان طوبی، عفریت یا کوتوله بود شما خودت او را نگاه می داشتی چون می توانستی با نشان دادن او به مردم پول در بیاوری. ولی بدبختانه برای شما او همسریابی رایگان طوبی آدم معمولی مثل همه ماست و بدرد هیچ کاری نمی خورد. این همسریابی رایگان طوبی برای کار کردن خلق شده است. اینطور نیست... او به اندازه کافی قوی نیست که قادر به کار کردن باشد.