به ازدواج موقت هلو کرمان رسید.
آرام کنارش نشستم، به زمین که انگار پونصد هزار متر از بالای ساختمان فاصله داشت نگریستم، سرم گیج رفت. می خواستم بلند شوم که هلو ازدواج موقت ساعدم را گرفت: _به من اعتماد نداری. دهانم را باز کردم تا حرفی بزنم که هلو ازدواج موقت گفت: _آروم بشین قرار نیست اتفاقی بیافته! نگاهم به دو ازدواج موقت هلو کرمان کنار هلو ازدواج موقت افتاد، روی یکی از ازدواج موقت هلو کرمان جای رژ قرمز رنگی بود. هلو ازدواج موقت رد نگاهم را گرفت و به ازدواج موقت هلو کرمان رسید.
سایت همسریابی هلو ازدواج موقت برات بی معنا می شه.
_مهمون داشتی؟ سایت هلو ازدواج موقت سرش به نشانه تایید بالا و پایین برد، گوشی ای را بالا آورد و گفت: _آره، یکی از دوستام اومده بود تلفنش هم جا گذاشته! الان میاد تلفنش رو بگیره. سرم را به معنی باشه تکان دادم. _چه عجب تو رو با تیپ دخترونه می بینیم. به کفشم هایم اشاره کرد. _مگه همیشه تیپم پسرونس؟ سایت هلو ازدواج موقت یه لبخند کوچک زد: _هِی، به خودت نمی رسی! تو دختر زیبایی هستی، می تونی با بعضی کارا زیباییت رو تکمیل کنی! از این حرفش در بهت فرو رفتم، یکی از ابروهایم را بالا بردم: _وقتی دلیلی برای سایت همسریابی هلو ازدواج موقت کردن نداشته باشی سایت همسریابی هلو ازدواج موقت برات بی معنا می شه. _تو خودت می تونی بهش معنا بدی تا جایی که من فهمیدم سایت همسریابی هلو ازدواج موقت تو سه چیز می گذره، مسابقه، شرکت، خونت. جوابی نداشته تا به او بدهم چون حرفش حقیقت محض بود.
سایت هلو ازدواج موقت ادامه داد
سرم را پایین انداختم و به لاک های سیاهم که به زیبایی رو ناخن هایم نشسته بودند نگریستم، سایت هلو ازدواج موقت ادامه داد: _یه روز بشین به سایت همسریابی هلو ازدواج موقت فکر کن! ببین زندگی همه ی دخترای بیست سال این قدر بدون هیجان؟ نیشخندی روی لبم نشست، زندگی من پر از هیجان بود. هر روز یک اتفاق جدید و غیر منتظره! _یکم به زندگیت رنگ بده برو بیرون خوش بگذرون! رو کمک منم حساب کن! سایت هلو ازدواج موقت دستش را جلو آورد و گفت: _فقط برای یه هفته این کار رو انجام بده. حرفی نزدم و لبم را گزیدم، آراد سرم را بالا آورد و گفت: _ازدواج موقت هلو شیراز زود باش! دستم را به سمت دستش بردم و دستش را فشردم و با تاکید گفتم: _فقط برای یک هفته! تلفن آراد زنگ خورد، آراد به صفحه گوشی اش نگریست: _من برم گوشی طلا رو بدم. اخم هایم را در هم فرو بردم و گفتم: _مگه گوشیش اینجا نیست؟ چه جوری بهت زنگ زده پس؟
آراد خندید و گفت: _مگه یه آدم نمی تونه دوتا گوشی داشته باشه؟ لبم را گزیدم و سرم را پایین انداختم، گاهی واقعا بدون فکر حرف می زدم. آراد به سمت خروجی رفت اما پشیمان شد، برگشت و گفت: _و یک چیز دیگه! _چی؟ _من می خوام تو این هفته یه ازدواج موقت هلو شیراز احساسی رو ببینم، نه این ازدواج موقت هلو شیراز خشک و بی احساس رو! اون آترا که تو دلت زندانی کردی رو آزاد کن! _من درون و بیرون فرقی باهم نداره! _فرق داره ولی تو دوست نداری ببینیش! سرم را تکان دادم: _باشه تو برو دوستت منتظرته! آراد دستش را میان موهایش کرد: _تا قول ندی نمی رم! خندیدم و گفتم: _قول!