حالا اینکه ارتان به خاطر اون شخص صیغه میشم اینم شمارم قم رو حتی به عنوان پیشنهاد هم قبول نکرد و مقابلش از همون اول ایستاد عجیب بود.. داشت تو چشام نگا می کرد و منتظر جواب بود.. افکارم رو کنار زدم و گفتم بگه که اون ادم کیه... مکثی کرد و چشاشو برای چند ثانیه بست.. پری دریایی نخواد بیچارمون کنه... چشماشو که باز کرد بدون مکث گفت تو... دیدین گفتم به چیزیش بود؟!! ؟ منظر جواب نشد بلند شد و رفت بیرون... هنگ کرده بودم به معنای واقعی چون واقعا فکر می کردم ارتان ازم متنفره که همیشه اذیتم می کنه.. که همیشه بهم زور میگه... وقتی زن عمو خندون نشست کنارم افکار مزاحم رو پس زدم... از چهره ی خندون زن عمو می شد فهمید که به نتیجه ی خوبی رسیدم اما خو دوست داشتم خودش بگه بالاخره چی شده..
پشت سر ازدواج موقت صیغه میشم اینم شمارم و داشتم ریسه می رفتم
سکوت توام با لبخندشو که دیدم گفتم.. چی شد زن عمو؟!؟ عروسی افتادیم یا نه؟! خندید و گفت.. حالا تا چی بخواد.. کلی برای صیغه میشم اینم شمارمه و حامد خوشحال بودم.. بالاخره اون شب گذشت و من بعد از یه ماه بالاخره کنار الکا خوابیدم.. انگار منو یادش رفته بود چون زیاد باهام راحت نبود و وقتی می خواستم بغلش کنم گریش بلند می شد... کلی خسته بودم و تا سرم به بالش رسید خوابم گرفت.. همون شب سوغاتی هایی که با پویا خریده بودمو دادم بهشون.. مثل مادربزرگی شده بودم که از یه زیارتگاه برگشته و حالا بچه ها و نوه هاش دورشو گرفتن و منتظر کادوهاشونن.. شکر برای هر خانواده یه چیزی گرفته بودم و دلخوری پیش نیومد هرچند که اونا میگفتن انتظاری نداشتن و همین که سالم و سربلند برگشتم براشون بزرگترین هدیس.. صب اون شب ساعت یازده صب بیدار شدمو چون عادت نداشتم دیر بیدار شم سر درد عجیبی گریبان گیرم شده بود به علاوه چشمامم کلی باد کرده بودن... بعد خوردن صبحونه و کلی شوخی و خنده با مامان فرشتم رفتم یه دوش گرفتم و بعد مشغول جمع کردن وسایلم شدم... کارم تا دو یا سه ی ظهر طول کشید و بعدش مستقیم رفتم برای ناهار اون روز عصر و چند روز بعدش جز اومدن چنتا از همسایه ها و دوستا برای تبریک به من اتفاق خاصی نیوفتاد..
سه شب بعد از برگشتن من بود که حامد تماس گرفت و ازم بابت اینکه باعث شده بودم به صیغه میشم اینم شمارمه نزدیک تر بشه تشکر کرد و خبر داد دو شب بعد قراره برن خواستگاری... کلی خوشحال شدم براشون.. دوشنبه بود که قرار بود ما هم همراه حامد اینا بریم برای خواستگاری... می خواستم منم همراه صیغه میشم اینم شمارم تبریز برم به عنوان خواهرش اما صیغه میشم اینم شمارمه زنگ زد و کلی التماس کرد که من زود تر برم و بالاخره با کلی ناز الکی قبول کردم.. سه چهار ساعت زود تر حاضر شدم و به سمت خونه ی خاله اینا حرکت کردم.. ازدواج موقت صیغه میشم اینم شمارم کلی تشکر کرد بابت رفتنم.. نشسته بودم رو تخت پشت سر ازدواج موقت صیغه میشم اینم شمارم و داشتم ریسه می رفتم... ایستاده بود مقابل کمد و هی لباسارو این ور اونور می کرد و تند تند هر لباسی که به نظرش می رسید رو می گرفت جلوش و تو اینه نگاه می کرد و بعد می نداخت اونور... یهو بعد از کلی تفتیش رسید به یه لباس بادمجونی که استین بلند بود اما بلندیش تا روی زانو می رسید به دنبالش جوراب شلوای کلفت مشکی رنگش رو از کشو بیرون کشید و با هیجان بهشون نگا کرد.. منم از انتخاب لباسش خوشم اومد و از خواستم بپوشه تا ببینیم چه جوری میشه.. لباس فیت تن ازدواج موقت صیغه میشم اینم شمارم بود و از کنار رانش یه چاک کوچولو می خورد.. ساده بود اما شیک...
ارایش نکرد چون به نظرم نیازی بهشون نداشت موهاشو هم برد بالا و با کش بست... بعد از این که اون حاضر شد منم لباسامو عوض کردم.. یه کت و شلوار فیروزه ای خوش دوخت با خودم اورده بودم که بی نهایت زیبا بود و بهم میومد.. پوشیدم و به عنوان ارایش هم فقط یه خط چشم نازک کشیدم.. موهامو هم از بالا بستم و فقط یه دستشو کج ریختم رو صورتم... ازدواج موقت صیغه میشم اینم شمارم هم به پیشنهاد من یه خط چشم کشید که زیباییش رو دوچندان کرده بود.. زنگ رو که زدن صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم با کلی شتاب رفت سراغ در.. منم با خنده دنبالش رفتم و کنار خاله و شوهرخاله ایستادم.. اول عمو اومد تو بعد بابام و بعد زن عمو و بعد مامانم..اخر از همه هم صیغه میشم اینم شمارم تبریز با یه دسته گل نرگس و یه جعبه ی شیرینی اومد تو... ای جاااانم داداشم چه خوشگل شدههه.. ایشالا به روز برای الکا بریم خواستگاری.. قند تو دلم اب شد و برگشتم سمتش.. قربون صدقش رفتم و دوباره به صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم و حامد که مقابل هم مبهوت هم مونده بودن نگا کردم...
شیرینی رو به سمت صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم گرفت
هردو خییلی خوشمزه بودن و کلی به هم میومدن.. همه نشسته بودن اما اون دوتا چشم از هم برنمی داشتن جز من هم کسی حواسش به اونا نبود.. زدم رو شونه ی حامد که نزدیک ترم بود و اون بالاخره به خودش اومد گل و شیرینی رو به سمت صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم گرفت و بعد رفت کنار باباش نشست.. منو صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم هم رفتیم کنارشون.. حامد یه تیپ اسپرت دخت رکش زده بود.. یه پیراهن سورمه ای با شلوار کتان سورمه ای..دکمه ی اولش رو هم باز گذاشته بود که باعث شده بود سینه ی ستبرش به نمایش گذاشته بشه.. بازو های عضلانیش هم تو حصار استینش گیر افتاده بودن و من حس می کردم هر لحظس که بازو هاش استینشو جر بدن و خود نمایی کنن.
موهاشم کج لخت بالا داده بود که کلللی بهش میومد.. مراسم هنوز رسمی نشده بود و بزرگتر ها از هر دری حرف می زدن.. حسابی حوصلم سر رفته بود اما خب چاره ای نبود و باید ساکت می نشستم و گوش می دادم.. نیم ساعتی به همین منوال گذشت که بالاخره عمو به حرف اومد و بحث اصلی شروع شد.. چند کلمه حرف زدن و بعد از من صیغه میشم اینم شمارم و حامد خواستن تا برن حرفاشونو بزنن.. چشمای حامد مملو از عشق من صیغه میشم اینم شمارم رو برانداز می کرد و پشت سرش سمت اتاق من صیغه میشم اینم شمارم حرکت می کرد.. صیغه میشم اینم شمارم قم برای جواب دادن دو هفته فرصت خواست..
دود یک هفته ای از روز خواستگاری صیغه میشم اینم شمارم قم گذشته بود
حداقل من می دونستم که همش داره ناز میکنه و جواب مثبتو خیلی قبل تر از خواستگاری به حامد داده.. حدود یک هفته ای از روز خواستگاری صیغه میشم اینم شمارم قم گذشته بود از عصر با میترا رفته بودیم پارک.. وقتی بلاتکلیف تو کوچه ایستاده بودیم و نمی دونستیم کجا می خوایم بریم یه جورایی کودک درونمون مارو کشوند سمت پارک . کلی بگو بخند کردیم و خوش گذروندیم وقتی اومدم خونه مامان یه جوری شده بود احساس می کردم ناراحته پرسیدم چی شده که گفت برم لباس عوض کنم و بعد برگردم . نگران شده بودم به خاطر همین زود لباسام و با یه ست تاپ و شلوارک هویجی عوض کردم و پریدم بیرون مامان نشسته بود رو مبل جلو تلوزیون و پشتش به من بود از پشت بغلش کردمو نرم گونشو بوسیدم.
الکا رو ازش گرفتم و نشستم رو به روش مامان؟! جان مامان؟! نمی خوای بگی چی شده؟! چایی می خوری یا میوه؟؟ همیشه میوه دوست داشتم چایی هم دوست داشتم اما اگه میوه نداشتیم چایی می خوردم اما الان حس کنجکاوی اشتهامو کور کرده بود برای همین گفتم هیچکدوم بگو چی شده مردم از کنجکاوی.