قاشق اول را به دهان بردم که شهاب با تیپ اسپرت مشکیاش وارداشپزخانه شد... چه قدر خوشگل شده بود... تی شرت مشکیاش به بازوهای عضالنی و مردانهاش م یامد. .. عمو محمد با خنده گفت:
رستورانهاي ايراني تورنتو جان ما اومد یم مزاحم شد یم رفتی تو اتاق؟ رستوران ایرانی تورنتو با شرمندگی گفت: نه عمو... باور کنید حالم خوش نبود... من عذر میخوام! پریا با شیطنت گفت: نه داشته برای دیدن یار اماده میشده! رستورانهاي ايراني تورنتو خندهی ارام یکرد: ای شیطون! پدرم به صندلی خالی اشاره کرد: بشین بابا جان!
- پوریا لیوان نوشابه را جلوی من گذاشت: هنوزم نوشابهی سیاه دوست داری؟ رستورانهای ایرانی در تورنتو نگاهش از لیوان نوشابه به پوریا رفت: ممنون عمو... دی رم شده! با اجازه! پوریا هنوز نگاهم میکرد... لبخند ی زدم: اره... هنوزم دوست دارم! برنجهای داخل بشقابم را با قاشق جا به جا کردم.... چرا رستورانهاي ايراني تورنتو دعوت مادر سپیده را قبول کرده بود؟!
- می ترسیدم اینقدر به رستورانهای ایرانی تورنتو دلمه بدهند که اخرش پسرخاله ی خوش تیپم شبیه دلمه شود... انقدر مادر و دختر درگی ر دلمه بودند که اصال نمیفهمیدند این رستورانهای ایرانی تورنتو بیچاره خیلی از غذاهای دیگر را هم دوست داره! عمو محمد تکانم داد: لیلی؟
- کجایی دختر؟ لبخند گیجی زدم و از دهانم بیرون رفت: دلمه! برای لحظهای همه ساکت شدند...
- اما با خندهی دوقلوهای بدجنس همه شروع به خند یدن کردند و مادرم ارام پرسید: دلت دلمه میخواد مامانی؟ سرم را تکان دادم... بین این همه خنده چرا بغض داشتم؟ نه مامان... رستوران ایرانی در تورنتو مشکوک نگاهم میکرد، همیشه دردم را میفهمی د. ..
دردم چه بود؟ رستوران ایرانی تورنتو؟
دردم چه بود؟ رستوران ایرانی تورنتو؟ سپ یده؟ لبخند زوری زدم و از جا بلند شدم: مامان... خاله دست تون درد نکنه... خیلی خوشمزه بود... من تو اتاقمم... رو به دو قلوها اضافه کردم: _ظرفا رو که شستید، بیاید پیش من! چشمهای پریا گرد شد اما پروا با صدا خند ید. .. زیر نگاه نگران مادرم از اشپزخانه بیرون امدم... روی تخت بزرگ و دو نفرهام نشستم... گوشیام را چنگ زدم و بیفکر شمارهی رستورانهای ایرانی تورنتو را گرفتم... صدایش سرد اما متعجب بود: چی شده لیلی؟ لبهایم را به هم فشردم: ما می خوایم بریم پارک بستنی بخوریم... میای خونه؟ نفس عمیقی کشید: نه... شما برید. .. من دیر میام! در جواب سکوتم گفت: کاری نداری قطع کنم!
صدا زدم: رستورانهای ایرانی در تورنتو؟
بی هدف صدا زدم: رستورانهای ایرانی در تورنتو؟ ارام توضیح داد: ببی ن لیلی خوشم نمیاد تو جمع فامیلیتون باشم... اون خونه، خونهی شما هم هست... الزم نیست هرجا که بخوای با بچههای عموت بری، منم حضور داشته باشم... االنم برو بیرون و حسابی خوش بگذرون... باشه عزیزم؟ انگار حرفهایش را نفهمیده بودم: رستورانهای ایرانی تورنتو تو ازم ناراحتی؟ صدای سپیده همهی بغض مانده در گلوی م را باز کرد. - رستورانهای ایرانی در تورنتو ب یا دیگه! تند گفتم: ببخشید مزاحمت شدم... !