علیرضا ابرویی باال انداخت، منظور شهاب را خیلی خوب فهم ی ده بود اما بدجنس گفت: خواهر من هنوز با تو نسبتی نداره، پس از ای ن اداها در نیار! پریا را در آغوشش فشرد و من راست نشستم... لفظ همسریابی هلو با عکس و شماره تلفن نیشم را باز کرده بود و سعی داشتم نگاهم به ساعت نرسد! سایت ازدواج موقت با عکس بلند شد و در حالی که به سمت دستشویی میرفت، گفت: فردا شب معلوم میشه! علیرضا ادامه داد: حاال کی گفته همین فردا شب که بریم، طرف دخترش رو به تو میده! ؟ سایت همسریابی فوری چرخی د و قاطع گفت: اینا تشری فاته وگرنه می دون ی که همین حاالم دخترش مال ِمنه! علیرضا سری تکان داد و سایت ازدواج موقت با عکس رفت! لبهایم لرزید. .. فردا شب سایت همسریابی فوری کجا میرفت؟ خواستگاری؟
ثبت نام در سایت همسریابی هلو چایی دم کردی؟
حالم خوب نبود... ش یدا با موهای خیس از اتاق بیرون امد: ثبت نام در سایت همسریابی هلو چایی دم کردی؟ نه ارامیگفتم اما شن ید و به اشپزخانه رفت! چند لحظه بعد همه دور هم روی زمین نشسته بودیم... سایت ازدواج موقت با عکس رو به رویم بود و صورت خیس خواستنیترش کرده بود... چه طور همه ی عمر کنارش زندگی کرده بودم و هیچ وقت تا ای ن حد عاشقش نشده بودم؟! نگاه خیرهام را شکار کرد و لب زد: جونم؟ چشمهایم چرخید. .. ساعت 6 بود! زنگ گوشیام اخطار بزرگی برای منی بود که زیادی دیر کرده بودم! بلند شدم و از کیف گوشیام را خارج کردم و گفتم: سالم!
کجایی سایت همسریابی با شماره؟
پدرم بی سالم غر زد: کجایی سایت همسریابی با شماره؟ با ترس موهایم را پشت گوش بردم: میام االن! بلند تر فریاد زد: کدوم قبرستونی هستی ثبت نام در سایت همسریابی هلو؟ به اتاق شیدا و علیرضا رفتم و کنار کمد ا یستادم و اهسته گفتم: خونهی عاطفه! از فریادش چشم هایم بسته شد: نیم ساعت دیگه خونه ای لیل ی! از هر قبرستونی که رفتی و به بهونهی عاطفه منو میپیچونی فقط نیم ساعت وقت داری برگردی!
فقط نیم ساعت! با قطع شدن گوشی دستهای لرزانم را مشت کردم... حتما عاطفه سوتی داده بود! دلشورهی بد ی داشتم... پدرم فهمیده بودم دروغ گفتهام! هنوز بی هدف ا یستاده بودم که سایت دوستیابی و صیغه از در باز اتاق وارد شد و روبه ر ویم ا یستاد، چهرهاش نگران شد: چرا رنگت پریده؟ بازوهایم را گرفت: چی شده؟ شکوه نمیکنم ولی دنیا فقط یه منظره ست... تو اون طرف، من این طرف فاصله مون یه پنجره ست! بازوهایم را رها کرد و نزدیک تر امد: سایت همسریابی با شماره... لبخندم تلخ تلخ بود... نگاهم از سایت دوستیابی و صیغه کنده نمیشد.
دستم روی گونهاش نشست... چشم بست از ای ن ِ نوازش ِپر از خواستن! فقط نیم ساعت وقت داشتم برای پاره کردن اینِ اتصال... برا ی تمام کردن سایت ازدواج موقت با عکس در قلبم... برای کشتن حسی که با سلول های تنم تکثیر پیدا م یکرد! هر دو دستم ر ا باز کردم و در آغوش گرفتم همهی زندگیام را... فقط برای چند لحظه! نفس پر از هق هق ی سر دادم بین موهام نفس کشید: لیل ی جان... چی شده؟ بابات بود؟ سرم باال رفت و مجبورم کرد نگاهش کنم: اقا مهد ی سر ِچی اینجوری پری شونت میکنه؟ سر چی دعوا دارین؟
عمو مهد ی ِ گفتنها ی پر از محبت و احترام سایت دوستیابی و صیغه تبد یل یه اقا مهد ی بی حس و حتی با نفرت تبد یل شده بود... کجای عقلم امیدوار میشد به درست شدن این رابطه؟ اشکهایم صورتم را خیس کرد! نامت در من باران، یادت در دل طوفان، با تو امشب، پایان میگیرم. ... کالفه نالید: ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان... به صورت اشفتهاش نگاه کردم: سایت دوستیابی و صیغه... انگشت شصتش روی گونه ام حرکت کرد: جانم؟